سيماي علي در آينه جنگ خندق











سيماي علي در آينه جنگ خندق



جنگ احزاب (همان جنگ خندق) بعد از جنگ بني نضير (در سال پنجم هجرت) رخ داد، سپاه احزاب (از مکّه به سوي مدينه) روانه شدند، وقتي به مدينه (آن سوي خندق) رسيدند، مسلمانان از کثرت جمعيّت دشمن که با ساز و برگ وسيع آمده بودند، به هراس افتادند[1] ، دشمن در پشت خندق ، زمينگير شد، بيش از بيست روز جنگ آنان با مسلمين ، تنها با تيراندازي و پرت کردن نيزه انجام مي گرفت (زيرا خندق و سنگر بزرگي که مسلمين در برابر سپاه دشمن ، حفر کرده بودند، مانع ورود دشمن به داخل مدينه و جنگيدن با شمشير مي شد).

سپس رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) مسلمين را براي نبرد با دشمن فرا خواند و آنان را براي رودررويي خشن با دشمن پرجرأت کرد و وعده پيروزي به آنان داد.

پس (از آنکه قريش از تحريک پيامبر اسلام (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) مطلع شدند) يکّه سواراني از آنان براي پيکار به ميدان تاختند که از آنان اين افراد بودند:

عمرو بن عبدود عامري ، عکرمة بن أبي جهل ، هبيرة بن ابي وهب مخزومي ، ضرار بن خطاب و مرداس فهري.

اين دلاوران بي بديل دشمن ، لباس جنگ پوشيدند و سوار بر اسبهاي خود شدند و کنار چادرهاي بني کنانه (يکي از احزاب هميار خود) رفتند و به آنان گفتند:«براي جنگ آماده شويد». سپس به سوي مسلمين تاختند، وقتي که به جلو خندق رسيدند، توقف کردند و به شناسايي خندق پرداختند و خود را به قسمتي از خندق که عرض ‍ تنگتري داشت (و مي توانستند با اسب از آن سو به اين سوي خندق بجهند) روانه شدند و از آنجا به اين طرف خندق جهيدند و خود را به سرزمين شوره زاري که بين کوه «سليع» و خندق قرار داشت ، رساندند و به تاخت و تاز پرداختند.

مسلمانان آنان را در آن وضع مشاهده مي کردند، ولي هيچ کس از آنان پا به جلو نگذاشت و «عمرو بن عبدود» (يل مغرور قريش) شاخ و شانه خود را به مسلمين نشان مي داد و آنان را به پيکار، فرا مي خواند، در هر لحظه در اين جريان اميرمؤ منان علي (عليه السلام) در حضور پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) اظهار آمادگي مي کرد و از آن حضرت اجازه مي خواست که به ميدان رود، ولي رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) به علي (عليه السلام) مي فرمود:«آرام باش» و اجازه نمي داد به اين اميد که مسلماني ديگر، پا به پيش گذارد، ولي مسلمانان همچنان در خاموشي بسر مي بردند واز هيچيک از آنان حرکتي ديده نشد، چرا که مي ديدند «عمروبن عبدود» (غول بي باک) به ميدان آمده ، از او و همراهانش هراس داشتند. عمرو بن عبدود، همچنان نعره «هَلْ مِنْ مُبارِزْ» سر مي داد، وقتي که از يک سو نعره «عمرو» طول کشيد و از سوي ديگر تقاضاي مکرّر اميرمؤ منان علي (عليه السلام) براي جنگ ادامه يافت ، رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) ، علي (عليه السلام) را به حضور طلبيد و عمامه خود را بر سر علي (عليه السلام) گذارد و بست و شمشير خود را به علي (عليه السلام) داد و به علي (عليه السلام) فرمود:«اِمْضِ لِشَأْنِکَ؛ به سوي آنچه مي خواهي برو». سپس گفت: «اَلّلهُمَّ اَعِنْهُ؛ خدايا! علي را ياري کن» و علي (عليه السلام) به ميدان شتافت.







  1. تعداد نفرات سپاه دشمن بالغ بر ده هزار نفر، متشکل از احزاب مختلف کفر بود در حالي که تعداد مسلمين از سه هزار نفر تجاوز نمي کرد.