تحمل خشونت ها براي حق
فرمود: چرا گريه مي کني؟ کنيز گفت: ارباب من پولي داد تا گوشتي بخرم. حال أرباب مي گويد: گوشت مرغوبي نيست آن را به قصّاب بازگردان. و قصّاب نيز قبول نمي کند. نه قصّاب مي پذيرد، و نه ارباب من مرا به منزل راه مي دهد. امام علي عليه السلام همراه آن زن به قصّابي آمد، و از قصّاب خواست که گوشت را عوض کند، يا پول آن را بدهد. قصّاب عصباني شد، و چون حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را نمي شناخت، مُشتي بر سينه امام علي عليه السلام کوبيد و گفت: از مغازه خارج شو، اين معامله به شما ربطي ندارد. امام علي عليه السلام مُشت آن قصّاب را تحمّل کرد و بيرون آمد و کنيز را به خانه اربابش برد. آنها حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را شناختند، احترام گذاشتند، و آن کنيز را با محبّت پذيرفتند. امّا همسايگان قصّاب، اطراف او جمع شده و گفتند: مي داني مشت بر سينه چه کسي نواختي؟ آن شخص امير المؤمنين بود. مرد قصّاب امام علي عليه السلام را بسيار دوست مي داشت، امّا نمي شناخت، از جسارت و گناه خود در نزد حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام عذر خواهي کرد. و برخي نوشتند که: با ساطور قصّابي دست خود را قطع کرد. که امام علي عليه السلام ضمن دلداري دادن، دست او را شفا داد.[1] .
حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در کوچه هاي کوفه قدم مي زد کنيزي را ديد که گريه مي کند.