اعتراض حضرت فاطمه به سكوت اميرالمؤمنين و پاسخ آن...











اعتراض حضرت فاطمه به سکوت اميرالمؤمنين و پاسخ آن حضرت



پس از آنکه فاطمه براي اثبات حق خود به مسجد رفت، و با ابوبکر به محاجه پرداخت ابن شهرآشوب مي گويد: چون فاطمه از مسجد به منزل مراجعت کرد، و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در منزل انتظار بازگشت او را داشتند، در اين حال رو به آن حضرت نموده و گفت: يا بن ابيطالب! اشتملت شملة الجنين، و قعدت حجرة الظنين، نقضت قادمة الاجدل فخاتک ريش الاعزل.

هذا ابن ابي قحافة، قد ابتزني نحيلة ابي، و بليغة ابني

و الله لقد جد في ظلامتي، و الد في خصامي، حتي منعتني القيلة نصرها، و المهاجرة وصلها، و غضت الجماعة دوني طرفها، فلا مانع و لا دافع.

خرجت و الله کاظمة، و عدت راغمة.

اضرعت خدک يوم اضعت حدک، افترست الذئاب و افترسک الذباب، ما کففت قائلا، و لا اغنيت باطلا، و لا خيار لي ليتني مت قبل ذلتي، و توفيت دون هينتي.

[صفحه 74]

عذيري و الله فيک حاميا، و منک داعيا، ويلاي في کل شارق، مات العمد و وهن العضد

شکواي الي ربي و عدواي الي ابي

اللهم انت اشد قوة و احد باسا و تنکيلا

اي پسر ابوطالب! مانند بچه در شکم مادر، دست و پاي خود را در خود جمع کرده اي! و مانند شخص متهم در گوشه غرفه نشسته اي! شاه بال خودت را که همچون بال هاي قوي باز شکاري بود شکستي! در نتيجه پرهاي نرمي که براي تو ماند، بتو وفا نکرد و کارگر نشد، و همچون مرغ بي بال و پري که مورد هجوم پرندگان قوي واقع شود گرفتار شدي!

اينکه اين پسر ابي قحافه، عطيه پدر مرا از من بقهر و غلبه ربوده، و معاش مختصر فرزند مرا گرفته است.

سوگند بخدا که در ستم با من بنهايت رسيده، و در دشمني با من پافشاري کرده، تا بسر حديکه اولاد قيلة که انصار اوس و خزرجند، از ياري من دريغ نمودند، و مهاجرين از اهتمام و رسيدگي بکار من خودداري کردند، و جماعت مسلمانان به بي اعتنائي از من، از اين جنايات چشم پوشيدند، نه کسي است که او را ممانعت کند، و نه کسيکه او را از ستم با من باز دارد.

سوگند بخدا که من با نهايت فرو بردن خشم خود به مسجد رهسپار شدم ولي پژمرده و افسرده بازگشتم.

چهره خود را بذلت و خواري سپردي، آنروز که خود را از مقام و مرتبه خود ساقط کردي! گرگان درنده را شکار مي نمودي، و اينک مگس ها تو را شکار خود نمودند هيچ گوينده اي را از کلام نارواي خود بازنداشتي! و هيچ باطلي را دور ننمودي!

و اختياري براي من نيست، و ايکاش قبل از آنکه پرده ذلت مرا فرا گيرد، در کام مرگ فرو رفته بودم و پيش از اين پستي و حقارت مرده بودم.

سوگند بخدا که بازخواست کننده من، در کار تو خداست که مرا حمايت مي کند و از تو پرسش مي نمايد،اي واي بر من، از اين حوادث ناگوار که وارد شده است.

[صفحه 75]

محل اعتماد و اتکاي من از دنيا رخت بربست، و بازوي من سست شد، شکايت من بسوي پروردگار است، و مخاصمه از ظلم و ستمي که بر من وارد شده است بسوي پدرم.

بار پروردگار من! قوه تو شديدتر، و شدت انتقام تو تيزتر و برنده تر است.

اميرالمؤمنين عليه السلام بفاطمه عليهاالسلام پاسخ داد:

لا ويل لک! بل الويل لشانئک، نهنهي عن عربک! يا بنت الصفوة، و بقية النبوة.

ما ونيت في ديني، و لا اخطاءت مقدوري فان کنت تريدين البلغة فرزقک مضمون و کفيلک مامون و ما اعد لک خير مما قطع عنک، فاحتسبي!

فقالت: حسبي الله و نعم الوکيل[1] .

ويل و واي براي تو مباد، بلکه براي دشمنان تو باد! مرا از اينگونه خطاب بازداراي دختر برگزيده مخلوقات، واي يادگار مقام نبوت.

من در کار خود سستي نکرده ام، و از آنچه در توان و نيروي من بود کوتاهي نورزيدم

اگر تو معاشي و روزي مي خواهي؟ بدان که خداوند ضامن و کفيل است، و آنچه را براي تو مهيا نموده بهتر است از آنچه از دست تو رفته است! خدا را کافي بدان و بدو پناه بر!

فاطمه سلام الله عليها گفت: خدا براي من کافي است و او بهترين وکيل است ابن ابي الحديد گويد: و قد روي عنه عليه السلام ان فاطمة عليهاالسلام حرضته يوما علي النهوض و الوثوب، فسمع، صوت المؤذن: اشهد ان محمدا رسول الله.

فقال لها: ايسرک زوال هذا النداء من الارض؟

قالت: لا.

قال: فانه ما اقول لک[2] .

[صفحه 76]

از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است که فرمود:

روزي فاطمه عليهاسلام او را بر قيام و اقدام و نهضت تحريض و ترغيب مي نمود، ناگاه شنيد که مؤذن مي گويد: اشهد ان محمدا رسول الله.

اميرالمؤمنين به او گفت: اي فاطمه! دوست داري که اين ندا و دعوت از روي زمين برچيده گردد؟

گفت: نه

حضرت فرمود: اين همانست که من بتو گفته ام.

[صفحه 79]


صفحه 74، 75، 76، 79.








  1. مناقب ابن شهرآشوب ج 1 ص 382 طبع سنگي.
  2. شرح نهج البلاغه )20 جلدي) ج 11 ص 113.