بهره گيري از ابزار هنر در مجادلات كلامي











بهره گيري از ابزار هنر در مجادلات کلامي



نکته بسيار مهم ديگري که در شيوه بحث اميني در الغدير جلب نظر مي کند، و آن را بايد ابداع و ابتکار خاص او در مباحث کلامي و اعتقادي شمرد، توجه درخورِ تحسين به هنر، و بهره گيري وي از ابزار نافذ و ديرپاي شعر و ادب، در اثبات واقعيت غدير و حقانيتِ مولا است.

مع الأسف، هنوز هم معمول بسياري از محققان و پژوهندگان رشته هاي فقه، حديث، کلام و حتي تاريخ، آن است که در بررسي، رد و اثباتِ موضوع، تنها سراغ رواياتي مي روند که در متون متعارف هر رشته وجود دارد و به گزارش يا تحليل صريح و مستقيم مطلب مي پردازد، و کم تر ديده شده که فقيهان و محدثان و کلاميان، هنگام پژوهش درباره يک حکم شرعي يا گزاره کلامي، همپاي جست وجو در متون معهود فقهي، حديثي و کلامي، با همان شدت و جديت، به ديوانِ شاعران، دفتر اديبان و فرهنگ لغت شناسان نيز نظر کنند و از نحوه بازتاب موضوع در شعر شاعران و کلام اديبان، براي رد و اثبات مطلب يا تقويت دليل و تفصيل اجمال آن بهره جويند.[1] .

فايده بزرگ و ارجي که شعر و ادب، به لحاظِ ثبت وقايع دارد، آن است که هنر - به ويژه شعر - آينه تمام نماي اوضاع فکري، فرهنگي، اجتماعي و سياسي عصر هنرمند است و بازتاب بسياري از رويدادها و تحولات زمانه را مي توان بر پرده آن مشاهده کرد.[2] .

بهره ديگر هنر در ثبت وقايع تاريخي، تأثير خارق العاده آن در جان انسان ها، و ماندگاري رخدادهايي است که در دفتر هنر به ثبت مي رسد. يک شعر يا کلامِ اديبانه، به لحاظ عمق و دامنه تأثيرگذاري، گاه همسنگ صدها نوشته و سخن اثر مي کند و از آن دو نيز ماندگارتر است. به گفته برخي از اهل نظر، هر مکتبي که در ابلاغ پيام خويش، به زيور هنر آراسته شود، جاودانگي خود را رقم زده است.

چرا رسول گرامي اسلام (ص) در آستانه نزول آيه تطهير، عبا بر روي خويش افکنده و دختر و داماد و نوه هايش نيز همراه او در زير عبا جاي مي گيرند و آن گاه فرشته وحي - به اجابت دعاي آنان - از آسمان فرود مي آيد و پيام ماندگار حق را ابلاغ مي کند که اِنّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذهِبَ عَنکُم الرِّجسَ اَهلَ البَيْتِ و يُطَهِّرَکُم تَطهِيراً؟[3] .

آيا نمي شد آيه تطهير، در حالت عادي بر پيامبر فرود آيد؟ بلي، مي شد؛ اما ديگر بُردِ احساسي و تبليغي پيشين (صورتِ اجتماع اهل بيت (ع) در زير عبا) را نداشت؛ چه، حوادثي بيش تر در ذهن انسان ها مي ماند که در حالتي غير معمول رخ دهد و به ويژه با شگرد مدبرانه هنري همراه باشد.

درباره نزول آيه تطهير توان گفت که تقدير الهي بر اين بود که عصمتِ آل اللَّه از هرگونه جهل و خطا - به رغمِ کتمان و تحريفِ دشمان حقيقت - جاودانه در يادها باقي بماند؛ براي اين منظور، ناگزير بايستي نزول آيه تطهير در شأن آن بزرگواران، با تمهيداتي ظريف همراه باشد و نام و ياد اين حادثه عظيم - به مثابه دژ و حفاظ پيام آن - در ذهن ها جاودان ماند. صحنه نه چندان معمولي پناه گرفتنِ آل اللَّه در زير عبا، به هنگام نزول وحي - که عنصر «عبا» در آن نقشي محوري دارد - همان عامل «توجه انگيز» ي است که کليت ماجرا و پيام آن را در کانونِ دقت و توجه مسلمانان مي نشاند و از آن پس، تا زماني که نام و يادِ «آل عبا» در خاطره ها زنده است، پيام آن (عصمت و طهارت آل اللَّه) نيز زنده و پابرجا خواهد بود. پيامبر براي ماندگاريِ بيش تر آن پيام حيات بخش، گام بلند ديگري برداشت و در واپسين ماه هاي حيات مبارک خود، هر روز صبح به درِ خانه علي و زهرا (ع) مي آمد و با صدايي بلند، چندان که همگان بشنوند، بر آنان، در مقام «اهل البيت»، سلام مي گفت و بعد آيه تطهير را خطاب به ايشان باز مي خواند.[4] .

اثر هنري، با تأثير شگرفي که در دل ها مي گذارد، از شيوه هاي عادي بيان، ماندگارتر است و گرد و غبار نسيان، ديرتر و کم تر بر چهره آن مي نشيند. تحريف و دگرگوني، آفت بزرگ تاريخ و رويدادهاي آن است، اما اين آفت در آن چه با سرانگشتِ هنر ثبت و رسم شده است، کم تر راه دارد. تغيير يک جمله يا عبارت، در يک حديث يا گزارش تاريخي، چندان دشوار نيست و تاريخ، سرشار از افسانه ها و اسطوره هايي است که تاريخ تراشانِ درباري، به نفع قدرت ها ساخته و پراکنده اند؛ اما، تغيير در شعر شاعران و کلام اديبان، ساده نيست و ژرفا و بلنداي سخن ايشان، به هرکسي اجازه نمي دهد که خَزَفي را گوهر جا زند و خواننده نکته سنج را به آساني فريب دهد.

اميني، از معدود کساني است که ضرورت و نياز پرداختن به هنر - و مشخصاً شعر و ادب - را در چالش هاي کلامي و اعتقادي، به خوبي و هوشمندي تمام دريافته و بخشي عمده از کتابش را در اثبات موضوعي بحث انگيز و کليدي ميان دو فرقه بزرگ جهان اسلام (امامتِ منصوص و وصايت پيامبر) بر دوش شعر و ادب نهاده است. چنان که همه جا زواياي بحث را از ريشه تا شاخه، سنجيده و عميق بَر مي رسد، در اين جا نيز پيش از استناد به گفته شاعران، ديدگاه دقيق و متعالي اسلام را درباره شعر و شاعران، به معيار کتاب و سنت باز مي گويد و نشان مي دهد که پيشوايان اين دين، در عينِ ستيزِ پي گيري که با بافته هاي مبتذل مشتي زبون انديش يا مزدور حکام جور داشته اند، همواره جلوه هاي حکمت و معرفت در سروده شاعران متعهد را ارج مي نهاده و تشويق و ترويج مي کرده اند: از حسان بن ثابت انصاري گرفته تا کميت اسدي، فرزدق، سيد حِميَري، دعبل خزاعي و ديگران.

پس از اين بحث و کاوش قرآني و روايي، اميني، چشمه جوشاي ايمان به غدير را - نسل به نسل - در چامه استوار شاعران عصر پيامبر و سده هاي پسين، نشان مي دهد؛ شاعراني که در دوران سرد و سياه سلطه امويان و عباسيان، جوهر قلم را از خونِ خويش بر مي گرفتند و دِعبِل وار، دارشان را همواره بر دوش داشتند.

اميني، همان گونه که دفتر الغدير را به ذکر انبوه غديريه هاي شاعران تاريخ اسلام زينت بخشيده، در تبليغ و ترويج روزآمد تشيع و پراکندن عطر ولايت بين مردم نيز از تشويق شاعران به سرودن اشعار در ثنا و رثاي اهل بيت عصمت و طهارت (ع) دريغ نداشته است. اهتمام جدي آن بزرگ به اين امر، از زبان حِسان، شاعر ولايت سُراي معاصر، شنيدني است:

در تابستان هر سال، علامه اميني معمولاً از نجف اشرف به ايران مي آمدند و چندماهي در تهران و شهرهاي ديگر اقامت مي فرمودند. در يکي از آن مسافرت ها که در مشهد مقدس سخنراني داشتند، پس از اتمام گفتار پرشور و روح پرور ايشان، يکي از مداحان مشهد، به عنوان توسل به حضرت ابوالفضل يکي از اشعار مرا که زبان حال آن حضرت در شب عاشورا خطاب به حضرت امام حسين (ع) بود، با لحن دلنشيني پاي منبر شروع به خواندن مي کند. علامه اميني - که حال عزاداري او در مجالس توسل، کم نظير بود و يک گيرانه کوچک و يک شعر ساده ولي عاشقانه، کافي بود که آتش شوق و حسرت را در قلب پرمهر آن عاشق دلسوخته خاندان رسالت شعله ور سازد - اين بار نيز بي خود از خود، در حالي که اشک از چشمانش مي ريخت، به اطرافيان خود مي فرمايند: «من بايد ملاقاتي با شاعر اين اشعار داشته باشم.» و مطلع آن شعر اين است:


دوست دارم شمع باشم، تا که خود تنها بسوزم
بر سر بالينت امشب، از غم فردا بسوزم


نخستين ملاقات من با علامه اميني، مقدمه کسب فيض بي شماري شد که بعدها هروقت به ايران مي آمدند، در مجالس پربرکت صبح هاي جمعه آن عالم بزرگوار نصيبم گرديد و من بهره بي پاياني که سال ها از مصاحبت ايشان بردم، در حقيقت صله بسيار گران بهايي بود که حضرت ابوالفضل از راه فضل و کرم، به اين شعر ناقابل و ناچيز عنايت فرمودند و به طور يقين مي توانم گفت: اگر پرتوي از انوار مقدس عترت و قرآن در صفحات دو جلد ديوانم، زينت بخش اشعار بي مقدار من شده است، از تابش ماه جهان تاب آسمان عشق و ادب، حضرت قمر بني هاشم ابوالفضل العباس است، که بازتاب آن از قلب پرمهر و صفاي علامه اميني و از مسير طبع من، به صورت شعر، تجسم يافته است. هنگام شنيدن اشعار مذهبي، نسبت به هر دو بعد عقيدتي و ادبي، بسيار دقيق و نکته سنج بود. در يکي از مجالس صبح جمعه که در منزل ايشان برپا بود، يکي از شعراي بزرگ - خدايش رحمت کند - قصيده اي در مدح علي (ع) قرائت مي کرد. در ضمن خواندن اشعار، کلمه خانقاه را در شعر آورده بود. علامه اميني فرمود: «در اسلام، خانقاه نداريم، و نام عبادتگاه رسمي هر مسلمان مسجد است.»

علامه اميني در تشويق شعراي مذهبي - با تأسي به ائمه اطهار (ع) - تا آن جا که من سراغ دارم، در زمان ما بي نظير بود. او به من فرمود: «بايد هر هفته، شعر تازه اي در مدح يا مرثيه چهارده معصوم (ع) بگويي» و من از برکت انفاس قدسيِ ايشان، هر هفته براي قرائت در مجلس صبح جمعه ايشان، اشعار جديد مي سرودم و اين توفيق من در اثر کلمات نوراني و الهام بخش آن عالم رباني بود. گاهي صريحاً براي سرودن اشعار، تعيين موضوع مي کردند و گاهي دستور مي دادند که بايد فلان حديث را که در فلان کتاب است، تا هفته ديگر به نظم درآوري. و عجيب اين است که با وجود طبع شعر بسيار کند من، خواسته ايشان هر هفته عملي مي شد. من اقرار مي کنم که اکنون هرگز نمي توانم نظير آن اشعار را در آن مدت کوتاه بسرايم و همين، گواه قدرت روح، القاي کلام، کرامت نفس او و اتصال عجيب او به خاندان پاک رسالت است، و در حقيقت، من - به فضل خدا - مانند بلندگو، کلمات دلنشين و گفتار عاشقانه و مستدل و آتشين آن علامه بزرگ را به صورت شعر بازگو مي کردم. اينک چند نمونه از موارد بسياري که به دستور آن عالم رباني در موضوع هاي مختلف شعر گفته ام:

1. در ميلاد حضرت سيد الشهدا (ع) با مطلع:


زين قصه که عقل مي شود مات
نقل است ز کامل الزيارات


2. در وصف سيماي مبارک حضرت امام زمان (ع) با مطلع:


گيسوي دلاويز تو، يا تاج سر است اين!
شيرين لبِ دلجوي تو، يا قندِ تر است اين!


3. در مدح علي (ع) با مطلع:


بيا مدح حيدر ز دشمن شنو
که تا مدح او را نخواني غُلُو


4. شعر توحيدي با مطلع:


به خلوتگاه قبل از آفرينش
که هستِ مطلقِ واجب، خدا بود


علامه اميني مي فرمود: «يک شاعر مذهبي، بايد حتماً - علاوه بر مدايح و مراثي - از دشمن محمد و آل محمد (ص) تبري جويد» و اضافه مي کرد که «کلاس تبري، بالاترين کلاس مودت است و مودت، عبارت است از دوستي با دوستان و دشمني با دشمنان» و در اثر تأکيد مکرر اين موضوع، من شعر فدک را سرودم، با مطلع:

شد فدک بعد از پيمبر، کفر و ايمان را محک.[5] .







  1. به راستي، کيست که في المثل، براي اثبات قطعي بودنِ نزولِ سوره «هل أتي» در شأن اهل بيت (ع) نزد شيعه و سني، به اين بيت مشهور سعدي استناد کند:


    کس را چه زور و زهره که مدح علي کند
    جبار در مناقب او گفته «هل أتي»!


    و بگويد که سعدي بزرگ، در محيط سني عصر خويش، با لحني قاطع، از نزولِ اين سوره در شأن مولا دم زده است و بي ترديد اگر هم وطنان سني مذهب وي، اندکي در درستيِ اين انتساب ترديد داشتند، او به خود اجازه نمي داد که اين گونه، به شکل «ارسال مسلم»، اين فضيلت بزرگ را در شأن علي (ع) ثبت کند؟! يا کيست که در اثباتِ حديثِ نبويِ بوروا اولادکم بحب علي؛ «پاکيِ نطفه فرزندانتان را، با آزمودنِ دوستيِ علي در آنان، محک زنيد!» به کلام لغت شناسانِ بنامي چون ابن اثير در نهايه، ابن منظور در لسان العرب و زبيدي در تاج العروس، استناد کند، که باز به شکلِ «ارسالِ مسلم»، اين عبارت را از اصحاب پيامبر نقل کرده اند: کنا نبور اولادنا بحب علي؛ «ما، در زمان پيامبر، پاکيِ نطفه و طيبِ مَولِدِ فرزندانمان را با دوستيِ آنان با علي، محک مي زديم» و صدها نمونه ديگر!؟.

  2. براي نمونه، جنبش مشروطه، حاصل تحول فکريِ ژرفي بود که در ذهن و دل مردم ايران رخ داده و حقوق مردم را به مثابه مبنا و ملاک جديد «مشروعيتِ» قدرت سياسي، جايگزين «خواسته ملوکانه» ساخت؛ ديدگاهي که شاه و دولت را تنها برگزيده و خدمت گزار خلق مي شناخت و ملت را در نقطه ثقل سياست و قدرت، به جاي شاه مي نشاند. اين که دست ها و دسيسه ها، مانع باروري و رشد صحيحِ اين تحول شد و حتي ديکتاتوريِ مهيبي، چون استبداد پهلوي، از درون آن سربرآورد، نکته ديگري است که بايد در جاي خود به ريشه يابي و کالبدشکافيِ آن پرداخت. بازتاب اين تحول را در جلوه هاي هنر دوران مشروطه، از جمله در شعر و حتي عکاسي آن دوره، به وضوح مي بينيم. شعر، از خضوع و کُرنش معمول در برابر شاهان و شاهکان، دوري گزيده و به مدح مبارزات مردم و قهرمان هاي برخاسته از متن توده - چون ستارخان - مي پردازد و عکس ها و تصويرها نيز ديگر نه جلوه گاهِ ناز و خرامِ شاهان و درباريان، بلکه تصويرگر سران جنبش و انبوه مردمي است که به اميد تحصيل آزادي، خوش خيالانه در سفارتْ بست نشسته اند، يا سلحشورانه قطارِ فشنگ به کمر بسته و پاي در رکاب آورده اند؛ چنان که در انقلاب اسلامي نيز اين معنا به گونه اي ديگر و با جلوه اي بسيار کوبنده تر، به وضوح در تصوير تظاهرات ميليوني مشاهده شد.
  3. احزاب، آيه 33.
  4. در ماجراي ابلاغ آيه برائت بر مشرکين در موسم حج نيز مي بينيم که نخست،ابوبکر، مأمورِ بردن پيام مي شود و سپس پيامبر، به فرمان وحي، وي را از ميان راه بازگردانده، با اين منطق که «ابلاغِ نخستينِ سخنِ خداوند، ويژه پيامبر و علي (ع) است»، آن مأموريتِ مهم را به علي وا مي گذارد.

    در پيکار سرنوشت ساز خيبر نيز، نخست آنان که پس از پيامبر (به نيروي شمشير) بر مسند جانشيني او تکيه زدند، مأمور جنگ با افسر يهود مي شوند و آن گاه زماني که شکست خورده از عرصه نبرد بر مي گردند، پيامبر مي فرمايد: «اينک، درفش پيکار را به دست کسي مي دهم که خدا و رسولش [او را] دوست مي دارند» و در پي اين گفته، به دنبال علي (ع) مي فرستد....

  5. يادنامه علامه اميني، ضميمه روزنامه رسالت، ص 21 - 22.