قطع دست سارق و اتّصال مجدّد
روزي در محضر امام عليه السلام نشسته بودم که ناگهان غلام سياهي را آوردند؛ که به سرقت متّهم بود. هنگامي که نزد حضرت قرار گرفت، از او سؤال شد: آيا اتّهام خود را قبول داري؟؛ و آيا سرقت کرده اي؟ غلام اظهار داشت: بلي اي سرورم! قبول دارم، حضرت فرمود: مواظب صحبت کرن خود باش و دقّت کن که چه مي گوئي، آيا واقعا سرقت کرده اي؟ غلام عرضه داشت: آري، من دزد هستم و سرقت کرده ام. امام عليه السلام غلام را مخاطب قرار داد و فرمود: واي به حال تو، اگر يک بار ديگر اعتراف و اقرار کني؛ دستت قطع خواهد شد، باز دقّت کن و مواظب گفتارت باش، آيا اتّهام را قبول داري؟ و آيا سرقت کرده اي؟ در اين مرحله نيز بدون آن که تهديد و زوري باشد، گفت: آري من سرقت کرده ام؛ و عذاب دنيا را بر عذاب آخرت مقدّم مي دارم. در اين لحظه حضرت دستور داد که حکم خداوند سبحان را جاري کنند؛ و دست او را قطع نمايند. أصبغ گويد: چون طبق دستور حضرت، دست راست غلام را قطع کردند، دست قطع شده خود را در دست چپ گرفت و در حالي که از دستش خون مي ريخت، بلند شد و رفت؛ در بين راه شخصي به نام ابن الکوّاء به او برخورد و گفت: چه کسي دستت را قطع کرده است؟ غلام در پاسخ چنين اظهار داشت: سيّد الوصيّين، اميرالمؤمنين، حجّت خداوند، شوهر فاطمه زهراء سلام اللّه عليها، پسر عمو و خليفه رسول اللّه صلوات اللّه عليه[1] دست مرا قطع نمود. ابن الکوّاء گفت: اي غلام! دست تو را قطع کرده است و اين همه از او تعريف و تمجيد مي کني و ثناگوي او گشته اي؟! غلام در حالتي که خون از دستش مي ريخت گفت: چگونه از بيان فضايل مولايم لب ببندم و ثناگوي او نباشم؛ و حال آن که گوشت و پوست و استخوان من با ولايت و محبّت او آميخته است؛ و دست مرا به حکم خدا و قرآن قطع کرده است. وقتي اين جريان را براي اميرالمؤمنين عليّ عليه السلام مطرح کردند، به فرزند خود حضرت مجتبي سلام اللّه عليه فرمود: بلند شو و برو آن غلام را پيدا کن و همراه خود بياور. پس امام مجتبي عليه السلام طبق دستور پدر حرکت نمود و غلام را پيدا کرده و نزد آن حضرت آورد؛ و حضرت به او فرمود: دست تو را قطع کرده ام و از من تعريف و تمجيد مي کني؟! غلام عرضه داشت: بلي، چون گوشت، پوست و استخوانم به عشق ولايت و محبّت شما آميخته است؛ مي دانم که دست مرا طبق فرمان خداوند متعال قطع کرده اي تا از عذاب و عقاب الهي در آخرت در امان باشم. أصبغ افزود: حضرت با شنيدن سخنان غلام، به او فرمود: دستت را بياور؛ و چون دست قطع شده او را گرفت، آن را با پارچه اي پوشاند و دو رکعت نماز خواند؛ و سپس اظهار نمود: آمّين، بعد از آن، دست قطع شده را برگرفت و در محلّ اصلي آن قرار داد و فرمود: اي رگ ها! همانند قبل به يکديگر متّصل شويد و به هم بپيونديد. پس از آن، دست غلام خوب شد؛ و ديگر اثري از قطع و جراحت در آن نبود؛ و غلام شکر و سپاس خداوند متعال را بجاي آورد و دست و پاي امام عليه السلام را مي بوسيد و مي گفت: پدر و مادرم فداي شما باد که وارث علوم پيامبران الهي هستيد.[2] .
يکي از اصحاب خاصّ امام عليّ صلوات اللّه و سلامه عليه به نام أصبغ بن نباته حکايت نمايد: