شخصيّتي غريب در دنيا











شخصيّتي غريب در دنيا



محدّثين و مورّخين روايت کرده اند:

هرگاه دردها و غم هاي جامعه براي مولاي متّقيان، اميرالمؤمنين عليّ عليه السلام غير قابل تحمّل مي گشت؛ و مي خواست درد دل خود را بيان نمايد با خود زمزمه و درد دل مي نمود.

و آن حضرت معمولا به تنهائي از شهر کوفه خارج مي شد و حوالي بيابان غَريّ نجف اشرف گوشه اي را بر مي گزيد؛ و روي خاک ها مي نشست و دردهاي دروني خود را با آن فضاي ملکوتي بازگو مي نمود.

در يکي از روزهائي که حضرت به همين منظور رفته بود، ناگهان شخصي را مشاهده کرد که بر اشتري سوار و جنازه اي را جلوي خود قرار داده است و به سمت آن حضرت در حرکت مي باشد.

همين که آن شخص شتر سوار نزديک حضرت امير عليه السلام رسيد، سلام کرد و حضرت جواب سلام او را داد و سؤال نمود: از کجا آمده اي؟

پاسخ داد: از يمن آمده ام.

امام عليه السلام فرمود: اين جنازه اي که همراه داري کيست؟ و براي چه آن را به اين ديار آورده اي؟

در پاسخ گفت: اين جنازه پدرم مي باشد، او را از ديار خود به اين جا آورده ام تا در اين مکان دفن نمايم، امام عليّ عليه السلام اظهار نمود: چرا او را در سرزمين خودتان دفن نکرده اي؟

در پاسخ اظهار داشت: چون پدرم قبل از مرگ خود وصيّت کرده است که او را براي دفن به اين جا بياوريم؛ همچنين پدرم گفته بود: در اين سرزمين مردي دفن خواهد شد که در روز قيامت جمعيّتي را به تعداد طايفه ربيعه و مُضر يعني؛ تعداد بي شماري را شفاعت نموده و از عذاب جهنّم نجات مي دهد؛ و ايشان را اهل بهشت مي گرداند و شفاعتش در پيشگاه خداوند پذيرفته است.

حضرت اميرالمؤمنين عليّ عليه السلام سؤال نمود: آيا آن مرد را مي شناسي؟

آن شخص گفت: نه، او را نمي شناسم.

فرمود: به خداوندي خدا! من همان شخص هستم.

و امام عليه السلام اين سخن را سه بار تکرار نمود و سپس جنازه را به کمک يکديگر در آن سرزمين دفن کردند.[1] .









  1. ارشاد القلوب ديلمي: ص 440، بحارالا نوار: ج 82، ص 68، ح 5، مستدرک الوسائل: ج 2، ص 311، ح 2.