يک پياده و هشت سواره
به مشرکين و سران قريش خبر رسيد که حضرت عليّ عليه السلام آشکارا در حال خروج از مکّه و ملحق شدن به پسر عمويش، رسول خدا مي باشد، به همين جهت هشت نفر اسب سوار مجهّز و مسلّح را روانه کردند تا او و همراهانش را برگردانند. هنگامي که حضرت از آمدن اسب سواران آگاه شد، دستور داد تا قافله اش متوقّف شده و در گوشه اي پناه گيرند، و آن گاه که اسب سواران نزديک شدند، حضرت يک تنه و پياده، شمشير به دست گرفت و به سوي آن ها حرکت کرد تا آن که مقابل يکديگر قرار گرفتند، اسب سواران فرياد کشيدند: آيا گمان داري که مي تواني از چنگال ما رهائي يابي؟ تو و همراهانت بايد برگردي. حضرت بدون هيچگونه احساس ترس و واهمه اي، با آرامي فرمود: اگر برنگردم، چه مي کنيد؟ گفتند: يا بر مي گردي؛ و يا تو را با ذلّت و خواري بر مي گردانيم و ناگاه به سوي قافله يورش آوردند؛ و چون حضرت جلوي آن ها را گرفت، يکي از آن ها به نام جناح، با شمشير به طرف حضرت حمله کرد و با اين که حضرت بسيار جوان و هنوز در جنگ و نزاعي شرکت نکرده بود همانند يک مرد با تجربه جنجگو خود را نجات داد، و با شمشير خود ضربه اي بر شانه جناح زد. و چون خواست که از خود دفاع کند، حضرت شمشير ديگري بر او وارد ساخت به طوري که همه افراد شگفت زده شدند که چطور يک نوجوان پياده و بي تجربه به تنهائي در مقابل افراد قوي و سواره مسلّح، استقامت مي نمايد. و حضرت عليّ عليه السلام توانست در آن موقعيّت يکي از آن ها را هلاک کند. پس از لحظه اي آرامش و سکوت، گفتند: يا عليّ! آرام باش و به مکّه برگرد. حضرت فرمود: من بايد به راه خود ادامه دهم و به پسر عمويم، رسول خدا ملحق شوم، حال هرکس که مي خواهد خونش ريخته شود، نزديک بيايد. در همين حال اسب سواران با افسردگي و نا اميدي برگشتند؛ و حضرت عليّ صلوات اللّه عليه پيروزمندانه به همراه زنان و ديگر همراهان، راه خويش را به سوي مدينه ادامه دادند.[2] .
پس از آن که پيامبر اسلام صلّي اللّه عليه و آله از توطئه سران قريش نجات يافت و به مدينه منوّره هجرت نمود، امام عليّ بن أبي طالب عليه السلام نيز به همراه چهار زن به نام هاي فاطمه[1] و تعدادي ديگر از مردان و زنان مسلمان عازم مدينه شدند.