مورچه















مورچه



درباره ي اين حيوان عجيب حضرت امير در خطبه ي يکصد و هشتاد و سوم[1] صحبت مي فرمايند. ابتداي خطبه درباره ي قدرت خداوند و تشريح صفات و کمالات اوست و سپس داستان خلقت مورچه را با اين جمله آغاز مي فرمايد:

انظروا الي النمله في صغر جثتها و لطافه هيئتها لا نکاد تنال بلحظ البصر و لا بمستدرک الفکر، کيف دبت علي ارضها و صبت علي رزقها. به اين مورجه نگاه کنيد (اما نگاهي عاشقانه و عارفانه، آن طور که اميرالمومنين (ع) نگاه مي کند) جثه ي بسيار کوچکي دارد مخصوصا آن مورچه هايي که تازه از تخم در آمده اند و مثلا هزار تاي آنها هم يک گرم وزن ندارند چون حضرت مي فرمايند بايددقت کني تا او را ببيني و اگر به طور عادي نگاه کني او را نمي بيني و نمي تواني درباره اش فکر کني. اين مورچه ي بسيار کوچک چه جثه ي کوچکي و شکل لطيفي دارد حضرت به لطافت و ظرافت مورچه نگاه مي کند و ما به زحمتي که براي انسان دارد. حضرت از بعد مثبت به مورچه نگاه مي کند و انسانهاي عادي از بعد منفي به او مي نگرند. حضرت مي فرمايند اين مورچه ي با جرم يکهزارم گرم چگونه روي زمين راه مي رود و مسيري را طي مي کند و براي بدست آوردن روزي اش مي شتابد. يک دانه ي برنج يا گندم را پيدا کرده و برداشته و به راه افتاده و به هيچ چيز توجهي ندارد. دنيا را آب ببرد، قحطي و خشکسالي و جنگ بشود، ميليونها انسان يکديگر را بکشند، او راه خود را مي رود. آنگاه حضرت مي فرمايند همين مورچه ي ذره بيني تمام حواس و تجهيزات يک جاندار را دارد. حس لامسه دارد و به همين دليل به طرف آتش نمي رود. با همين حس، آتش را در تماماطراف خود درک مي کند. همچنين سرما و گرما را با همين حس درک مي کند و زمستان و تابستان را تشخيص

[صفحه 10]

مي دهد. حس بينايي دارد تا لانه اش را ياد بگيرد و وقتي از لانه خارج شد و دنبال غذا رفت دوباره به لانه بر گردد. حس بويايي دارد و شايد قويترين حس او همين بويايي باشد براي اينکه بتواند چربي را، شيريني را و غذاي مناسب ديگر را فورا تشخيص دهد و اگر چنين حسي نداشت يا بويايي اش ضعيف بود شايد از گرسنگي تلف مي شد. همچنين دستگاه گوارش دارد. انسان و برخي حيوانات از قبيل پستانداران مري و معده و روده دارند. مورچه هم يا همين ابزار و يا ابزار ديگري را (که غذا را جذب و هضم و دفع کند) بايد داشته باشد که مناسب ساير اندام و ساختمان بدني اوست.

خلاصه اين حيوان کوچک که بايد مثلا دو سال در اين جهان زندگي بکند چيزهايي دارد که کار قلب و مغز و کليه و کبد و طحال و ساير اعضاي بدن را انجام مي دهد. قدرت خوردن و جويدن و بلعيدن و توليد مثل کردن و دستگاههاي هاضمه و جاذبه و دافعه و همه و همه را بايد اين موجود ذره بيني داشته باشد. حضرت امير وقيت به اين مورچه نگاه مي کند همه اينها را توجه دارد و بعد مي فرمايد من در خلقت مورچه خدا را مي بينم. همين مورچه اي را که به اندازه ي يک مويرگ انسان نيست بايدقدرت غذا بر داشتن، غذا خودرن و هضم و جذب و دفع آن را داشته باشد. بايد اين غذا به سر و شکم و دمش نيرو بدهد تا بتواند حرکت کند و زندگي کند. علاوه بر همه ي اينها در فصل سرما که برف مي آيد بايد از خانه اش بيرون نيايد خداوند اين فهم را به او داده تا در تابستان دانه ها را جمع کند و درون لانه اش ذخيره کند تا زمستان از آنها تغذيه نمايد. بايد دوست و دشمن خود را بشناسد تا به طرف دوستش برود و از او کمک بگيرد و به او کمک کند و از دشمنش فرار نمايد پس بايد شهوت و غضب داشته باشد.

چه کوردل است آن ماترياليستي که باز هم مي گويد خدا نيست و چه افتخاري مي کند يک مسلمان که رهبري همچون علي دارد که از روي آفرينش مورچه خدا را به او نشان داده است.

[صفحه 11]

شما در يک خانه اي که هيچ مورچه اي در آن پيدا نيست يک ذره شيريني يا روغن مي گذاري، بعد از يک ساعت مي بيني لشکير از ميهمانان ناخوانده ي خداوند سر سفره ي شکر يا روغن صف کشيده اند. بسيار منظم و مرتب هم راه مي روند نه اينکه از وسط راه انسان که لگدمالشوند. از اين گوشه، بسيار آرام و ساکت مي آيند و غذايشان را بر مي دارند و مي روند و اگر بردني نباشد و خوردني باشد نوش جان مي فرمايند و به لانه شان مي روند.

در تاريخ مي نيوسند که امير تيمور کورگاني گفت من تلاش و پي گيري را از مورچه ياد گرفتم. روزي مورچه اي را ديدم که دانه اي بزرگتر از خود را برداشته و از ديواري بالا مي رود. من ايستاده بودم ديدم دانه افتاد و مورچه به پايين ديوار برگشت و دو مرتبه دانه را برداشت و رفت، باز از دهانش افتاد و مورچه برگشت و دانه را برداشت و رفت و تا چهل مرتبه اين داستان تکررا شد تا بالاخره دانه را به لانه اش رسانيد. و من فهميدم که انسان بايد فعاليت و پشتکار را از مورچه ياد بگيرد.

کيف دبت علي ارضها که چطور نرم و هموار روي زمين راه مي رود و شيفته ي روزي خودش مي باشد.

و صبت علي رزقها اين جمله را دو جور معنا کرده اند، يکي اينکه روي غذاي خودش افتاده است، عاشق روزي خودش است و به آن گرايش و ميل دارد. و ديگر اينکه به روزي اش بخل مي ورزد يعني نمي گذارد کسي دانه را از دهانش بگيرد و با عشق و علاقه از غذايش طرفداري مي کند اين معنا با کلمه ي ضنت مناسب است. به هر حال هر دو معنا مي تواند صحيح باشد.

تنقل الحبه الي جحرها دانه را بر مي دارد و به طرف لانه اش مي برد.

و تعدها في مستقرها و در قرارگاه خودش آماده مي سازد. تجمع في حرها لبردها در تابستان براي زمستانش مي اندوزد. خداوند به اين حيوان اين عقل و قدرت تشخيص را داده که وقتي دانه مي خواهد خيس و مرطوب شود و از رطوبت سبز

[صفحه 12]

شود آن را از لانه بيرون مي آورد و آفتاب مي دهد تا خشک شود و دوباره آن را به لانه اش بر مي گرداند. دانه هايي که سبز مي شود از همان محل سبز شدن آن را دو نيم مي کند و يا مي ترکاند. اگر مثلا دانه گشنيز که بي عار است دو نيمه اش هم که بکند باز سبز مي شود، آن را چهار قصمت مي کند تا بتواند از آن استفاده کند. اينها را در بيولوژي جانوري تحقيق کرده اند و حضرت امير هم اشاره مي فرمايند:

مکوله برزقها، مرزوقه بوفقها يعني خداوند کفيل و ضامن روزي مورچه است، آن چنان که مطابق حال و شان زندگي اوست به او روزي مي دهد.

حيوانات ديگر روزي ديگر دارند بايد به برخي استخواند بدهد به برخي گوشت بدهد، برخي علف و سبزي مي خورند. انسان هم غذاهاي متنوع مي خورد و خلاصه براي هر جانداري غذايي مطابق طبع و مزاجش آماده ساخته و به او مي دهد.

لا يغفلها المنان و لا يحرمها الديان و لو في الصفا اليابس و الحجر الجامس خداوند بخشنده و نعمت دهنده از مورچه فراموش نمي کند و او را محروم نمي گذارد اگر چه در ميان سنگ خشک و سختي باشد. در داخل سنگ که نه آبي است تا دانه و گياهي باشد و نه سنگ قابل استفاده براي مورچه است، با اين وجود روزي او را مي رساند و او را فراموش نمي کند.


حاجت موري به علم غيب بداند
در بن چاهي به زير صخره ي صماء


و لو فکرت في مجاري اکلها في علوها و سفلها و ما في الجوف من شراسيف بطنها، و ما في الراس من عينها و اذنها، لقضيت من خلقها عجبا و لقيت من وصفها تعبا! اگر در دستگاه گوارش اين حيوان بينديشي و در دهان و شکم و روده اش دست فکر کني و در بالا و پايينش در آنچه در شکم و درونش هست و در آنچه در سرش هست اعم از چشم و گوش بينديشي (اين چشمي که در انسان هست و علماي تشريح از تشريح آن شگفت زده شده اند از مردمک و زجاجيه و ععنبيه و قرنيه و شبکيه و صلبيه و عدسي و دهها جزء ديگر، مشابه همين و مناسب بدن مورچه بايد در اين

[صفحه 13]

جانور يکهزارم گرمي باشد!) خودت به شگفت مي آيي و مي گويي واقعا چه آفرينش محير العقولي دارد و از توصيف آن به زحمت مي افتي.

فتعالي الذي اقامها علي قوانمها بلند مرتبه است آن خدايي که مورچه را روي پاهاي خودش استوار کرد. و بناها علي دعائمها و اين ساختمان را روي اين پايه ها بنا کرد. لم يشرکه في فطرتها فاطر در خلقت اين مورچه هيچ آفريننده اي شريک خدا نگشته است. و لم يعنه علي خلقها قادر و هيچ توانايي، خداوند را در آفريدن مورچه کمک نکرده است.

بعد مي فرمايد نه تنها مورچه چنين است بلکه درخت خرما هم چنين است آسمان هم همين طور است. باد هم اين چنين است. ماه خورشيد و درخت و ساير موجودات و به هر چه انسان عاقل نگاه بکند خدا را در همه ي اينها مي بيند قدرت پروردگار را در همه ي اين مخلوقات مشاهده مي کند. و در آخر مي فرمايد:

فالويل لمن انکر المقدر و جحد المدبر واي به حال کسي که ايجاد کننده ي همه ي اينها را انکار کند و به نظم آورنده ي اين موجودات را باور نداشته باشد. آثار او را ببيند حکمت و قدرت او را مشاهده نمايد و او را انکار نمايد. اميرالمومنين مي فرمايد واي به حالش و ما مي گوييم سزاوار نفرين است کسي که آثار حکمت خدا را ببيند و باز هم بگويد خدا نيست. باز مي گويد دين ترياک توده ه است! ديگر عصر خدايان تمام شده و همه رفتند و در تاريخ محو شدند! و جوانهاي پاک و ساده که با فطرت توحيد متولد گشته و بر فطرت توحيد پرورش يافته اند بايد گول اين شعارها را بخورند بايد از نهج البلاغه فاصله بگيرند، بايد از قرآن دوري کنند و سخن يک انسان ديگري را که مثل خودشان است بپذيرند. کسي که از مادر متولد شده، هيچ نمي دانسته، بعد يک مقداري از پدر و مادر ياد گرفته، يک مقداري از معلم و چند تا کتاب به طور ناقص مطالعه کرده، حالا کتاب مي نويسد و اظهار نظر مي کند که دين افيون است! خدايان شکست خورده اند! و اگر مي خواهيد اقتصادتان اصلاح شود بايد از راهي که من مي گويم برويد! اقتصاد همين است که خداوند براي

[صفحه 14]

مورچه درست کرده است. به او حس بويايي قوي و نيرومندي داده تا خودش را سير کند. خدايي که اقتصاد مورچه را اين طور دقيق و ظريف تنظيم کرده است و اين موجود ضعيف را زنده نگهداشته است نمي تواند اقتصاد انسانها را درست کند؟ تا انسانها نياز داشته باشند اقتصادشان را از انساني مثل تو بگيرند؟!


برو اين دام بر مرغ دگر نه
که عنقا را بلند است آشيانه


زعموا انهم کالنبات مالهم زارع و لا لاختلاف صورهم صانع اين مردم بدبخت و غافل خيال کرده اند که مانند يک گياه خودرو و علف هرزه اي هستند که برزگري ندارد. يعني کسي آنان را به وجود نياورده است! از ديدگاه حضرت امير انسان مادي آنقدر خودش را پايين آورده و سبک شمرده که مي گويد من علف هرزه اي بي صاحب و بي مسئوليت هستم و انسان موحد کسي است که ادعا مي کند که من با تمام اجزاء جهان آفرينش ارتباط دارم و خداوند قادر مهربان تمام موجودات را براي من آفريده است. و من شريفترين مخلوق خدايم. پس مگر ممکن است خداوند مهربان براي اين انسان با عظمت راهنمايي نفرستد و مسير زندگيش را دقيقا برنامه ريزي نکند تا اين انسان عزيز و شريف نيازمد شود که از يک انسان ديگري پيروي کند.

اکنون نويسنده از شما سوال مي کند آيا شخص موحد تنگ نظر است يا ماترياليست؟! آن شخص دگم و متحجر است يا اين؟! کداميک سطحي نگرند؟! و کداميک به انسان عظمت مي دهند؟! انسان اگر از خدا جدا شود يعني ارتباط خود را با تمام هستي قطع کرده و معتقد است «نظامي نيست» و همه ي اجزاء جهان هستي از يکديگر بريده و جدايند لذا خود را تنها مي داند و وحشت مي کند بنابراين به هر نيروي ضعيفي چنگ مي زند و به جاي يک خداي قدرتمند يگانه، خدايان متعدد ضعيف را مي پرستد گر چه خودش اقرار نکند و بگويد من هيچ خدايي را قبول ندارم. پس انسانس ر دوراهي يک خدايي و بي خدايي نيست بلکه بر سر دوراهي يک خدايي و چند خدايي است، توحيد و شرک است. خداوند هم در کتاب آسمانيش مي فرمايد: آيا کسي که فقط تسليم يک شخص است با کسي که

[صفحه 15]

در وجودش شريکان ناهماهنگ هست، مساويند؟! کسي که يک سرپرست دارد با کسي که اربابهاي گوناگون دارد مساوي است؟![2] حضرت امير مي فرمايند اين مردم مادي گمان مي کنند اين همه صورتهاي مختلف سازنده اي ندارد ندارد. کدام دو نفر از تمام جهان يکسانند؟! حتي در بين ميلياردها جمعيت اين کره آهنگ صداي دو نفر يکسان نيست. خطوط ظريف سر انگشتان دو تن از اين پنج ميليارد جمعيت دنيا مساوي نيست. و به همين دليل اثر انگشت وسيله ي امضاي بي سوادان است. حتي براي با سوادان اثر انگشت از امضاي با قل دقيقتر است چون سازنده اش خدا است لذا تقلب بردار نيست. خدا مي فرمايد: آيا انسان گمان مي کند که ما استخوانهاي پوسيده ي او را زنده نمي کنيم؟! ولي به او بگوييد خاطر جمع باشد که دوباره ي زنده اش مي کنيم و حتي سرانگشتانش را که بسيار دقيق و لطيف درست شده است، مثل اول درست مي کنيم.[3] .

لم يلجاوا الي حجه فيما ادعوا و لا تحقيق لما اوعوا يعني اين مردم نکر خدا براي اين ادعايشان دلييل نمي آورند و استدلالي نمي کنند. به حجت و برهاني پناه نبرده اند و براي مطلبي که در ذهنشان هست بررسي و تحقيقي نکرده اند.

نکته :

همان گونه که اثبات يک چيزي دليل مي خواهد نفي يک چيز هم نياز به دليل دارد مثلا خداپرستان مي گويند خدا هست زيرا اثر خدا در طاووس هست، نشانه ي خدا در شب پره هست آيت خدا در مورچه هست در اين جهان به ميلياردها موجود زنده و غير زنده نگاه کن و بگو که يک شيي ء، يک عنصر اگر طور ديگري آفريده مي شد بهتر بود. آيا مي تواني؟! قرآن مي فرمايد: در آفرينش خداوند هيچ عيبي نمي بيني. يک بار ديگر در آسمانها و زمين (و آنچه در آن هست) نگاه کن آيا هيچ خللي مشاهده مي کني؟ بار ديگر (به جهان هستي) نگاه ن چشمهايت با خستگي و ناتواني به سوي خودت باز مي گردد[4] اين دليل خداپرست، اکنون به منکر خدا مي گويم دليل تو بر نبودن خدا چيست؟

مي گويند برتراند راسل ابتدا مي گفته خدا نيست و من منکر خدا هستم.

[صفحه 16]

به او گفته اند آقاي راسل تو که مي گويي خدا نيست آيا ميتواني دليل براي مدعايت بياوري؟ مگر تو همه ي جهان هستي را بررسي کرده اي؟! بعد گفته است من نمي گويم خدايي نيست بلکه مي گويم من نمي فهم که خدايي هست. خوب اين مي تواند درست باشد. (البته ممکن است واقعا نمي فهمد و همچنين ممکن است مي فهمد و خود را به نفهمي مي زند، خدا بهتر مي داند).

اگر کسي ادعا کند که در اين اتاق سوزن هست براي اثبات مدعا کافي است سوزني را از نقطه اي از اتاق بر دارد و به مردم نشان دهد. اما اگر کسي ادعا کند که در اين اتاق سوزن نيست اثبات مدعايش بسيار مشکلتر است. بايد تمام صدر و ذيل و زوايا و داخل کمد و تمام نقاط ديگر اتاق را به طور دقيق بررسي کند و به مردم نشان دهد که سوزني نيست پس اين کار بسيار بسيار مشکلتر از کار اول است.

امام صادق- عليه السلام- به ابن ابي العوجاء (که شخصي منکر خدا بود) مي فرمايد اگر ما (بر فرض محال) بگوييم خداوند مانند پادشاهي در بالاي عرش نشسته و جهان را اداره مي کند تو مي تواني او را انکار کني؟! مگر تو مي تواني بر فراز آسمان بروي؟! تو مي تواني آسمانها را گردش کني و دنبال خدا بگردي و بگويي خدا را نديدم؟! تو مي تواني به اعماق زمين بروي؟! بنابراين (العياذ بالله) اگر خدا جسم مي بود تو نمي توانستي او را انکار کني (زيرا به جهان مادي مسلط نيستي) تا چه برسد به اينکه خدا مبراي از اين صفت باشد.[5] .

لذا حضرت مي فرمايند منکران خداوند بررسي نکرده و تحقيق نکرده سخن مي گويند. اميرالمومنين (ع) دليل ساده اي مي آورند مي فرمايند آيا ساختمان بدون سازنده مي شود؟! و هل يکون بناء من غير بان.

درباره ي مورچه ريز و کوچک است به اين شکل حضرت سخن مي گويند. اکنون از موجودات بزرگ اين جهاني مثالي مي زنيم و کره ي زمين و کيفيت پيدايش آن را از زبان حضرت امير (ع) بيان مي کنيم.


صفحه 10، 11، 12، 13، 14، 15، 16.








  1. البته مطابق شماره ي خطبه ها در کتاب «الکاشف» يکصد و هشتاد و سوم است. ولي در ترجمه ي فيض الاسلام از صفحه ي 724 و در نسخه ي صبحي صالح از صفحه ي 269 اين خطبه شروع مي شود.
  2. سوره زمر، آيه ي 28.
  3. سوره ي قيامه، آيات 1 تا 4.
  4. سوره ي ملک، آيه ي 3 و 4.
  5. سوره ي صافات، آيه ي 180.