انسان محوري















انسان محوري



انسان محوري يکي از اصول سياسي امام (ع) است. در حالي که شرافت و فضيلت و نجات اخروي از نظر امام از آن انساني است که از آخرين شريعت پيروي کند، ولي در عين

[صفحه 20]

حال او براي جان و مال ديگر انسان ها تحت شرايطي احترام قايل شده است و هرگز انسان ها را به جرم مسلمانان نبودن فاقد احترام نمي شمرد. در اين مورد داستاني است که شيخ حر عاملي آن را امام اميرالمومنان (ع) چنين نقل مي کند:

پيرمردي نصراني بود که عمري کار کرده و زحمت کشيده بود، اما در آخر عمر از طريق گدايي زندگي مي کرد. روزي اميرمومنان در عبور گذرگاهي با اين وضع رقت بار، روبه رو شد و از احوال اين پيرمرد جستجو نمود. سرانجام روشن شد که اين مرد فاقد هر نوع امکانات زندگي است و جز گدايي راه ديگري براي زندگي ندارد. کساني که پيرمرد را مي شناختند آمدند و شهادت دادند که اين پيرمرد نصراني است و تا جوان بود و چشم داشت کار مي کرد. او اکنون که هم جواني را از دست داده است و هم چشم را، نمي تواند کار بکند و ذخيره اي هم ندارد و طبعا گدايي مي کند. علي (ع) فرمود:

عجب! تا وقتي که توانايي داشت از او کار کشيدند و اکنون او را به حال خود گذاشته ايد؟ سوابق اين مرد حکايت مي کند که در مدتي که توانايي داشته کار کرده و خدمت انجام داده است، بنابراين بر عهده ي حکومت و اجتماع است که تا زنده است او را تکفل کند. برويد از بيت المال به او مستمري بدهيد.[1] .

امام در نامه به مالک چنين مي نويسد:

و لا تکونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اکلهم، فانهم صنفان. اما اخ لک في الدين و اما نظير لک في الخلق.[2] .

(همچون جانوري شکاري نسبت به رعيت نباش که خوردن اموال آنان را غنيمت بشماري، زيرا مردم بر دو دسته اند: دسته اي برادر ديني تو، و دسته ي ديگر در آفرينش با تو همانند.)

اين نه تنها شيوه ي علي (ع) بود، بلکه شيوه ي فرزندان او نيز چنين بود. امام صادق (ع) در

[صفحه 21]

مسير خود در راه مکه به مدينه، چشمش به مردي افتاد که خود را روي تنه ي درختي انداخته است. امام (ع) نزديک آمد و از او پرسيد: تشنه اي. او در پاسخ گفت: بلي. غلام امام (ع) به دستور ايشان، به مرد آب داد ولي قيافه مرد حاکي بود که او مسيحي است و مسلمان نيست. ياران امام (ع) در مورد نيکوکاري به غير مسلمان پرسيدند، و با جواب مثبت امام رو به رو شدند،[3] .


صفحه 20، 21.








  1. وسائل الشيعه، ج 2، ص 425.
  2. نهج البلاغه، نامه ي 53.
  3. وسائل الشيعه، ج 2، ص 50.