افتخار دوستي با پيامبر











افتخار دوستي با پيامبر



عمرو بن ميمون از ابن عباس روايت کرده است که گفت: من نزد ابن عباس ‍ نشسته بودم. در اين هنگام، گروهي نزد او آمدند و به او گفتند: اي پسر عباس يا با ما برخيز و يا مجلس را براي ما از اغيار خالي کن. ابن عباس ‍ گفت: با شما بر مي خيزم. سپس بلند شد و به همراه آنان که به کناري نشست. با يکديگر سخن گفتند و ما نمي دانستيم که آنها چه مي گويند.

پس از پايان مذاکره، ابن عباس در حاليکه لباس خود را تکان مي داد و اظهار تأسف مي کرد به سوي ما آمد و گفت: اينان سخناني ناروا درباره مردي گفتند که بيش از ده فضيلت براي اوست. بطوريکه براي غير او اين فضايل وجود ندارد. اينان بدگويي از مردي نمودند که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره او فرمود:

«البته براي جنگ مردي را اعزام مي دارم که خداوند هيچ وقت او را خوار نمي کند و او خدا و رسول او را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند. پيغمبر به پسرعموهاي خود فرمود: کداميک از شما حاضر است که من در دنيا و آخرت دوستي نمايد؟ همگي ابا کردند. علي عليه السلام در ميان آنها نشسته بود و گفت: من.

من براي اين افتخار حاضرم، پيامبر او را واگذاشت و رو به فرد فرد آنان کرد و اين سئوال را تکرار کرد.

باز آنها امتناع نمودند و علي عليه السلام سخن خود را تکرار کرد.

در اين موقع پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خطاب به حضرت علي عليه السلام فرمودند: تو دوست و ولي من هستي در دنيا و آخرت آري! علي عليه السلام اولين کسي است که پس از خديجه ايمان آورد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عباي خود را بر روي علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام کشيد و گفت: اين است جز اين نيست. اراده فرموده است خداوندي که پليدي را از شماها ببرد. اي اهل بيت من و پاکيزه گرداند شما را، پاکيزه گرداندني.

فضيلت ديگر علي عليه السلام اين است که او به خاطر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جان خود را فروخت و نثار کرد. لباس پيامبر را پوشيد و در بستر او خوابيد. مشرکين به طرف رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تيراندازي مي کردند. پس ابوبکر آمد در حالي که علي عليه السلام در بستر خوابيده بود و او گمان کرد که رسول خداست او را به خطاب يا نبي الله صدا زد. علي عليه السلام فرمود: همانا پيغمبر خدا به بئر ميمون رفت؛ او را درياب. پس ابوبکر رفت و با رسول خدا وارد غار شد.[1] .







  1. الغدير، ج 1، ص 95.