داستان ذوالفقار











داستان ذوالفقار



حضرت علي عليه السلام فرمود: روزي جبرئيل به حضور پيامبر اکرم مشرف شد و گفت: بتي در يمن وجود دارد که در آهن پوشيده شده است. کسي را بفرست که آن را در هم کوبد و آن را خرد و آهن را ضبط کند. علي عليه السلام گويد: وقتي جبرئيل اين دستور را به پيامبر اکرم داد؛ پيامبر مرا احضار کرد و اين مأموريت را به من داد. من بت را در هم کوبيدم و آهن آن را گرفته و به حضور پيامبر آوردم.

از آن آهن دو شمشير ساختم. يکي ذولفقار ناميدم و يکي را مجذم. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ذولفقار را به کمر خود بست و مجذم را به من داد.

بعدها ذولفقار را نيز به من بخشيد.

در آن هنگام که پيش روي رسول خدا در روز احد مي جنگيدم و شمشير مي زدم، چشم پيغمبر به من افتاد و فرمود: لا سيف الا ذولفقار و لا فتي الا علي.[1] .







  1. الغدير، ج 3، ص 101.