در ميان مردگان











در ميان مردگان



در تاريخ ابن شحنه آمده است که خالد، ضرار را بفرمود که گردن مالک را بزند، مالک نگاهي به همسرش افکند و به خالد گفت: اين است که مرا کشت - زيرا بسيار زيبا بود - پس خالد گفت: نه بلکه بازگشتن تو از اسلام تو را به کشتن داد. مالک گفت: من مسلمانم. خالد گفت: ضرار! گردنش را بزن. پس گردنش را زد و ابونمير در اين باره گويد: «به گروهي که پايمال سم ستوران گرديدند بگو: پس از مالک اين شب بسيار دراز شد» خالد با دست درازي به بانوي او شب را گذراند. چرا که از قبل چنين هوسي را در دل مي پرورانيد. خالد بي آنکه افسار هوس را به ديگري سوي بگرداند و خودداري نمايد به هوسراني پرداخت. او شب را با زن به روز رساند و مالک بي زن و بي هيچ چيزي، مرده اي در ميان مردگان. چون اين گزارش به ابوبکر رسيد، عمر گفت: اي خليفه! خالد با آن زن کار زشت انجام داده، پس او را بايد تازيانه بزني و چون مسلماني را کشته بايد او را قصاص کني. اما ابوبکر حرف او را رد کرد و گفت: او کار درستي انجام داده است. من شمشيري را که خداوند در روي ايشان برهنه نموده است، در نيام نيم کنم.[1] .







  1. الغدير، ج 13، ص 320.