قصاص قاتل











قصاص قاتل



عبيدالله پسر عمر مي گويد: چند روز قبل از کشته شدن پدرم، هرمزان را ديدم که با جخينه و ابولؤ لؤ پنهاني صحبت مي کرد. آنها هنگامي که مرا ديدند، برخاستند و ناگهان دشنه اي دو سر از ميان آنها به زمين افتاد، من تعجب کردم ولي چيزي نگفتم و از کنار آنها گذشتم، پس از اين که پدرم کشته شد، من شمشيرم را گرفته و به سراغ هرمزان رفتم او را از پاي در آوردم و خواهر کوچک ابولولو جخينه را نيز کشتم و مي خواستم همه برده هاي مدينه را بکشم که مانع شدند، وقتي که عثمان روي کار آمد، مردم گفتند، که اي عثمان! قصاص خون هرمزان بي گناه را بايد بگيري، و عثمان گفت من

گناه قاتل او مي گذرم و اين در حالي بود که همه مردم و صحابه بزرگ خواهان اين بودند که به اين ماجرا رسيدگي شود و خون بي گناهان پايمال نشود.[1] .







  1. الغدير، ج 15، ص 217.