كودكي پيامبر











کودکي پيامبر



فاطمه بنت اسد مي گويد: چون عبدالمطلب درگذشت. ابوطالب بنا بر وصيت پدرش، پيامبر را بر گرفت و من نيز به پرستاري از او برخواستم.

در بوستان خانه ما درخت هاي خرمائي بود و در آن هنگام نوبر خرما بود. من و کنيزم هر روز خرماها را جمع مي کرديم. روزي ما فراموش کرديم که خرما را جمع کنيم. کودکان از کوچه آمده و خرماها را جمع کردند. من خوابيدم و از شرم اين که محمد صلي الله عليه و آله و سلم بيدار شود، آستينم را بر چهره افکندم، پس محمد صلي الله عليه و آله و سلم بيمار شد و به درون بستان رفت و خرمائي بر زمين نديد. پس به درخت خرما اشاره کرد و گفت: اي درخت من گرسنه ام. پس من ديدم که درخت شاخه هايش ‍ را که خرما بر آن بود فرود آورد. تا او آنچه خواست بخورد. سپس آن شاخه بالا رفت. من پابرهنه به سويش دويدم و جريان را به او گفتم. او گفت: جز اين نيست که او پيامبري خواهد بود و نيز از نازائي ات، دستياري براي او خواهي زائيد. پس چنانچه او پيش بيني کرده بود، من علي عليه السلام را به دنيا آوردم.[1] .







  1. الغدير، ج 15، ص 129.