تهمت دروغين به شيعه











تهمت دروغين به شيعه



شيخ عمر بن زنحبي مي گويد: من روز عاشورا به مدينه رفتم.

شيعيان مشغول عزاداري بودند. من گفتم در راه دوستي ابوبکر به من چيزي بدهيد. پس شيخي از آنان به سوي من آمد و گفت: بنشين تا کارمان تمام شود و بعد به تو چيزي مي دهم. بعد از آن به خانه او رفتيم. او در خانه دستور داد که غلامانش مرا کتک بزنند و بعد زبانم را ببرند و مرا رها کنند و گفتند: برو پيش همان کس در راه محبت او چيزي مي خواستي. تا زبانت را به تو باز دهد. من که از شدت درد، نيمه جان بودم به مزار پيامبر رفتم و در آنجا با خواهش و گريه از ايشان خواستم که بخاطر دوستي ابوبکر زبان مرا باز پس دهد.

به خواب رفتم و ديدم که زبانم سالم شده بعد از اين جريان مهر ابوبکر در دلم بيشتر شد.

سال بعد در روز عاشورا به همان مکان رفتم و همان سوال را کردم.

جواني گفت: بنشين تا تو را به خانه ببرم. او مرا به خانه اش برد و برايم طعام آورد. او گريست. من دليلش را پرسيدم.

او در اطاقي را باز کرد. در آن بوزينه اي بسته شده بود. از او ماجرا را پرسيدم. او گفت: که آن بوزينه پدرش است. او سال قبل تو ترا به منزل آورد و اين بلايا را بر سر تو آورد و بعد اين گونه مجازات شد ما اين خبر را به کسي نگفتيم و به مردم گفتيم که او مرده است. حال اي مرد نيک ما را ببخش و براي سلامتي پدرم دعا کن. الله اکبر از اين همه تهمت و دروغ، الله اکبر.[1] .







  1. الغدير، ج 14 و 137.