مصادره اموال











مصادره اموال



روزي عمر، عامل خود در بحرين را احضار کرد و گفت: آنروز که من تو را عامل بحرين کردم، کفش و نعلين نداشتي. ولي شنيده ام که امروز اسبهائي خريده اي به هزار و ششصد دينار. او گفت: اين اسب ها، اسبهايي است که مردم به عنوان هديه آورده اند عمر گفت: من روزي و مخارج تو را حساب کرده ام و اکنون مي بينم که بسيار بيشتر از آن مقدار داري. پس آنرا بايد بازگرداني. عامل گفت: اين پول ما تو نيست و تو نبايد اين کار را بکني. عمر گفت: بخدا قسم که پشتت را به درد مي آوردم. سپس برخاست و به سوي او رفت و با شلاقش چنان محکم به پشت او زد که خون جاري شد. عمر گفت: پولها را بياور. او گفت: من آنرا در راه خدا مي دهم. پس عمر گفت: اين است که اگر از حلال گرفتي آنرا به ميل و رغبت پرداختي. زيرا اين اموال که مردم به تو داده اند، براي تو داده اند آنها نه براي خداست و نه مسلمين.[1] .







  1. الغدير، ج 12، ص 149.