آرزوهاي ابوبكر











آرزوهاي ابوبکر



ابوبکر در بستر بيماري افتاده بود که عبدالرحمن بن عوف به عيادت او آمد و بعد از احوالپرسي براي او آرزوي سلامتي و عافيت کرد. ابوبکر گفت: به راستي من سرپرستي شما را به کسي سپردم که او را بهتر از شما مي دانم ولي شما از اين کار ناخشنود هستيد و فردا نخستين کساني هستيد که مردم را به گمراهي مي کشيد. عبدالرحمن گفت: اي خليفه آرام باش. اين تندي و عصبانيت، بيماري ات را تشديد مي کند. مردم همه به فرمان تو هستند و کسي از آن سرپيچي نمي کند. ابوبکر گفت: من افسوس اين را نمي خورم که چيزي از دنيا را از دست داده ام.

مگر اين که دوست داشتم سه کاري را که انجام داده ام، انجام نمي دادم. و سه کاري که انجام نداده ام را انجام مي دادم و اي کاش پيرامون سه موضوع از پيامبر سؤالاتي مي کردم، وي آن سه کاري که اي کاش هرگز نکرده بودم اي کاش خانه فاطمه عليهم السلام را بازرسي نمي کردم. اي کاش فجاة سلمي را زنده نمي سوزاندم و اي کاش در سقيفه ساعده، اين مسئوليت را قبول نمي کردم و آن را به عهده ديگري مي گذاشتم. ولي آن سه کاري که اي کاش هنگامي که خالد را به سراغ از دين برگشتگان فرستادم، خودم نيز، به همراهش رفته و در ذولقصه مي ماندم تا اگر مسلمانان پيروز شوند که پيروز شده اند و اگر شکست بخورند، آهنگ ديدار مي کردم و يا کمک مي رسانيدم و نيز اي کاش هنگامي که خالد پسر وليد را به شام فرستادم، عمر پسر خطاب را هم به عراق مي فرستادم و دست هر دو را در راه خدا باز مي گذاشتم. اما آن سه سؤال که مي خواستم از پيامبر بکنم اين که يا رسول الله جانشين بعد از شما کيست؟ آيا انصار در اين کار بهره اي دارند؟ ميراث دختر برادر و عمه چقدر است؟ اگر اين آرزوهايم به تحقق مي پيوست، دلم آرام مي گرفت و با آسودگي دنيا را ترک مي کردم ولي اکنون به شدت مضطرب هستم.[1] .







  1. الغدير، ج 14، ص 1.