ماجراي مردي عادي با عمر











ماجراي مردي عادي با عمر



عمر بن خطاب به همراه تعدادي از يارانش عازم مکه بود. در منطقه اي، شيخي از او ياري خواست و او نيز به او کمک کرد و بين آنها صحبت هايي رد و بدل شد. پس از آن ماجرا عمر به مکه رفت و در بازگشت از مکه وقتي که به همان مکان رسيد، از حال آن مرد جويا شد. به او گفتند: که او مرده است. عمر با شنيدن اين خبر، بسيار ناراحت شد و به سوي قبر آن فرد دويد.

کنار قبرش ايستاد و بر او درود فرستاد و نماز خواند. قبر را در آغوش گرفت

و گريه کرد.

پس وقتي که براي مثل عمر جايز باشد که کنار قبر مردي عادي بايستد و آن را در آغوش بگيرد و گريه کند، پس چه چيز امت اسلام را از ايستادن کنار قبر رسول خدا و در آغوش گرفتن آن و بوسيدن آن باز مي دارد؟[1] .







  1. الغدير، ج 9، ص 262.