تجسس ممنوع











تجسس ممنوع



عمر بن خطاب در شب تاريکي بيرون رفت. پس در يکي از خانه ها روشني چراغ ديد و صداي سخني. پس ايستاد کنار آن منزل که تفتيش کند. پس ‍ غلام سياهي را ديد که جلويش ظرفي است که در آن شراب است و با او جماعتي هستند. پس کوشش کرد که از در وارد شود نتوانست درب منزل بسته بود. پس از ديوار بالا رفت.

در حالي که شلاقش در دستش بود. آن جماعت چون او را ديدند، همگي فرار کردند. غلام سياه فرار نکرد و ايستاد و به عمر گفت: اي خليفه من گناهکارم و بر آن اعتراف مي کنم و از کرده هاي خود پشيمان هستم.

ولي اي خليفه! اگر من يک گناه کرده ام، تو سه گناه و خطا کرده اي. اول اين که تو تجسس کرده اي در حالي که خدا مي فرمايد: «و لا تجسسوا» دوم اين که تو از راه ديوار آمدي در حالي که خداوند مي فرمايد: «و اتوا البيوت من ابوابها». سوم اينکه تو وارد خانه شدي و سلام نکردي در حالي که خداوند مي فرمايد لا تدخلوا بيوتا غير بيوتکم حتي تستانوا و تسلموا اعلي اهلها «داخل منزلي غير از منازل خودتان نشويد، مگر آن که با اهل آن مأنوس باشيد و سلام کنيد بر اهل آن خانه.»[1] .







  1. الغدير، ج 11، ص 239.