بوي خوش











بوي خوش



روزي براي عمر مشک خوشبوئي را آوردند. او دستور داد که آنرا ميان مسلمين تقسيم کنند ولي خودش از آن مشک برنداشت و حتي بيني خود را گرفت که بوي آن به دماغش نرسد. روزي کنار همسرش نشست و بوي مشک خوشبوئي را به دماغش خورد. به زنش گفت: اين بوي خوش از چيست؟ زنش گفت: من آن مشک بيت المال را فروختم و انگشتم آغشته به آن شد. پس آن را به اثاث منزل ماليدم عمر که از اين کار زن خود ناراحت شده بود، آن متاع را گرفت و با آب شست، اما بويش نرفت. پس شروع کرد به خاک ماليدن و آب ريختن آن متاع تا آن که بويش رفت. حال ما نمي توانيم اگر باد صبا بوي خوشي را از باغ و گلزاري به مشام عمر مي رسانيد، او با آن چه مي کرد؟[1] .







  1. الغدير، ج 12، ص 130.