ناداني خليفه











ناداني خليفه



روزي عمر به يکي از اطرافيانش گفت: اي پسر يمان چگونه صبح نمودي؟ او گفت: مي خواستي چگونه شب را به صبح برسانم؟ به خدا قسم صبح کردم در حاليکه حق را مکروه دارم و فتنه را دوست دارم. شهادت مي دهم به چيزي که نديده ام آنرا نگه مي دارم غير آفريده را و بدون وضو نماز مي خوانم و براي من در روي زمين چيزي است که براي خدا در آسمان نيست. پس عمر خشمگين شد و خواست که آن جوان را به شدت تنبيه کند، علي عليه السلام که از جريان مطلع شده بود عمر را ديدند در حالي که عصباني و خشمناک بود. عمر گفت:

به پسر يمان برخوردم. او در جواب سؤالم که چگونه صبح کردي؟

گفت: صبح کردم، در حاليکه از حق خوشم نمي آيد. حضرت فرمود: او راست گفته زيرا مرگ را که حق است ناخوش مي دارد. عمر گفت: او مي گويد فتنه را دوست دارد. حضرت فرمود: باز هم راست گفته زيرا او مال و فرزند را دوست دارد و خداوند مي فرمايد: «انما اموالکم و اولادکم فتنه» عمر گفت: او شهادت مي دهد به چيزي که نديده است. حضرت فرمود: راست مي گويد: او شهادت به يکتايي خدا و مرگ و قيامت و بهشت و جهنم و صراط مي دهد و هيچکدام را نديده است. عمر گفت: او گفته که من حفظ مي کنم، غير آفريده را. حضرت فرمود: باز هم راست مي گويد زيرا او کتاب تعالي را که مخلوق نيست، در دست دارد. عمر گفت: او بدون وضو نماز مي خواند. حضرت فرمود: او صلوات مي فرستند بر رسول خدا و صلوات بر او بدون وضو جايز است. عمر که عصباني بود گفت: ابولحسن چيز بزرگتر از همه اينها مي گويد. و آن اين است که من در روي زمين چيزي دارم که خدا در آسمان نداد. فرمود: راست گفت: زيرا او زن و فرزند دارد و خداوند منزه از داشتن زن و فرزند، منزه است، پس عمر گفت: نزديک بود که پسر خطاب هلاک شود، اگر علي بن ابي طالب عليه السلام نبود.[1] .







  1. الغدير، ج 11، ص 206.