مادر واقعي











مادر واقعي



روزي براي عمر قضيه پيچيده اي رخ داد که از حل آن عاجز شد.

بنابراين به يارانش گفت که بايد به سراغ گفت که بايد به سراغ علي عليه السلام رفت تا مشکل را حل نمايد. بايد او نزد شما بيايد، نه اين که شما به نزد او برويد.

عمر گفت: هيهات! او کجا و ما کجا؟ اينجا شاخه اي از بني هاشم و شاخه اي از پيامبر و باقي مانده از علم و دانش است که بايد خدمتش رسيد، نه اينکه او بيايد. ماجراي از اين قرار بود که مردي دو زن يکي آزاد سنگين مهر و ديگري کنيز ام ولد داشت. آنها هر دو با هم زائيدند. يکي پسر و ديگري دختر. هر دو مدعي شدند که پسر از آن اوست. علي عليه السلام کاهي را از زمين برداشت و فرمود: به درستي که حکم در اين رابطه از برداشتن اين کاه آسان تر است. آنگاه قدحي خواست و به يکي از زنها گفت شير بدوش. پس ‍ دوشيد و حضرت آنرا کشيد و سنجيد. سپس به ديگري فرمود: شير بدوش. پس به او فرمودند: تو دخترت را بگير و برو و به ديگري فرمود تو هم پسرت را بگير و برو.

آيا نمي توانيد که شير دختر نصف شير پسر است و اين که عقل او نصف عقل مرد و شهادت او نصف شهادت اوست و اين که ديه او نصف ديه پسر است. پس عمر تعجب کرد و گفت: اي ابولحسن خدا مرا باقي نگذارد در سختي اي که تو در آن نباشي و در شهري که تو در آن زندگي نکني.[1] .







  1. الغدير، ج 11، ص 345.