مناظره مأمون











مناظره مأمون



روزي مأمون خليفه عباسي تصميم گرفت که با جمعي از فقها مناظره کند. بنابراين به يحيي بن اکثم قاضي القضاة دستور داد که در تاريخ معيني چهل نفر از فقها و علماء را در کاخ او جمع کند.

قاضي القضاء نيز فقها و علماء را فرا خواند از جمله اسحق بن ابراهيم را. در روز موعود، قاضي القضاة گفت: همانا اميرالمؤمنين خواسته در مذهب و روش ديني خود با شما مناظره نمايند. عقيده او اين است که علي بن ابي طالب عليه السلام بهترين خلفاي الهي است، بعد از رسول خدا و سزاوارترين مردم است براي خلافت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم.

اسحق رو به مأمون نمود و گفت: يا اميرالمؤمنين در ميان ما کساني هستند که نسبت به آنچه درباره علي عليه السلام فرموديد، معرفت و علمي ندارند. حال من در مقام سؤال از شما مي پرسم که بر اين حرف خود چه دليلي داريد؟ مأمون گفت: اي اسحاق چه کسي برتر و بافضيلت تر از علي عليه السلام مي شناسي که در کنار پيامبر بوده و از پيامبر فضايل بسياري براي او نقل شده است. اي اسحاق آيا حديث و داستان ولايت را شنيده اي؟ گفت: بله. گفت: آن را روايت کن و سپس اسحاق حديث غدير خم را روايت کرد. مأمون گفت: آيا نه چنين است که اين حديث بر ذمه ابي بکر و عمر نسبت به علي عليه السلام چيزي را ايجاب مي کند. که بر ذمه علي عليه السلام نسبت به آن دو آن امر را ايجاب نمي نمايد. يعني آنها را ملزم مي کند که علي عليه السلام را مولاي خود بدانند. اسحاق بدانند. اسحاق گفت: مردم مي گويند که داستان غدير بهم سبب زيد بن حارث بوده براي جرياني که بين او و علي عليه السلام دست داده بود و او ولايت علي عليه السلام را در آن جريان انکار نمود.

لذا پيغمبر فرمود: «من کنت مولاه فعلي مولاه...» مأمون گفت: کشته شدن زيد بن حارثه قبل از غدير وقوع يافته است. چگونه بر اساس اين شايعات قضاوت مي کني؟ اکنون به من بگو اگر پسري داشته باشي که به سن پانزده سال رسيده باشد و بگويد: مولاي من، مولاي پسرعموي من است، مردم اين را بدانيد در حالي که همه مردم اين را مي دانند و چيزي را که مردم انکار ندارند و اين پسر در مقام تعريف و تأکيد آن برآيد، آيا ناپسند نيست؟ اي اسحاق آيا فرزند 15 ساله خود را از چنين عملي منزه مي داني و رسول خدا را از آن منزه نمي شماري؟ واي بر شما، فقهاء را به منزله معبود و پروردگار خود قرار ندهيد. خداي متعال در کتاب قرآن در مقام نکوهش ‍ يهئود و نصاري مي فرمايد: «که آنها احبار و رهبان خود را خدايان خود گرفتند نه خداي يگانه را» در حالي که آنها نماز خود را براي آنان نخوانده اند و روزه براي آنها نگرفته اند و از روي واقع آنها را خدايان خود نمي دانستند فقط احبار و رهبان به آنها امر مي کردند و آنها امرشان را گردن مي نهادند. پس از اين سخنان تمام حاضرين تحت تأثير قرار گرفته و به صحت حديث غدير شهادت دادند.[1] .







  1. الغدير، ج 2، ص 82.