حجر بن عدي











حجر بن عدي



بعد از اين که حکومت به زياد بن ابي سفيان رسيد، او به منبر مي رفت و عليه علي عليه السلام صحبت مي کرد و ناسزا مي گفت، حجر بن عدي مانند ديگر صحابه واقعي حضرت، از ايشان دفاع مي کردند. روز جمعه اي زياد بن ابي سفيان خطبه را بيش از حد طول داد و نماز را به تأخير انداخت. حجر اعتراض کرد. اما او توجهي نداشت. حجر پس از چندين بار اعتراض ‍ و پس از اين که ترسيد که نمازش قضا شود، به نماز برخاست و مردم نيز با او به نماز برخاستند.

زياد مجبور شد که خطبه را به پايان رسانده و به نماز مشغول شود.

پس از پايان اين ماجرا نامه اي به معاويه نوشت و عليه او بدگويي کرد.

معاويه دستور داد که او را بند و زنجير به نزد او بفرستند. پس او را به همراه عده ديگري از دوستان وفادارش با غل و زنجير به سوي معاويه فرستادند.

آنان را در دوازده مايلي دمشق زنداني کردند تا دستور معاويه دائر بر اعدام هشت نفر از آنها و آزادي شش نفر ديگر رسيد.

فرستاده اي که اين دستور را آورده بود، به آنها مي گفت: ما دستور داريم به شما پيشنهاد کنيم که از علي عليه السلام بيزاري بجوئيد و او را لعنت کنيد و هر گاه اين کار را انجام دهيد، شما را آزاد خواهيم کرد. و در صورت امتناع کشته خواهيد شد. آنها گفتند: ما هرگز اين کار را نمي کنيم. به دستور مأموران قبرشان کنده شد و کفن هاشان آماده گشت. آن شب را به نماز و دعا به سر آوردند.

وقتي صبح برآمد، مأموران معاويه گفتند: نظرتان راجع به عثمان چيست؟ آنها گفتند: او اولين کسي است که در حکومت از رويه اسلامي منحرف گشته به چيزي جز حق، مأموران گفتند: معاويه شما را بهتر مي شناخته اند که حکم اعدام شما را صادر کرده است. آنها گفتند:

ما به علي عليه السلام اظهار عشق مي کنيم و از دشمنان او بيزاري مي جوئيم. پس از آن، سر از تن ياران وفادار علي عليه السلام جدا کردند.[1] .







  1. الغدير، ج 17، ص 229.