بانوي مسلمان











بانوي مسلمان



بانوي مسلماني بنام غانمه در مکه زندگي مي کرد. او شنيد که معاويه و عمرو بن عاص به بني هاشم دشنام مي دهند. گفت: اي گروه قريش! به خدا معاويه اميرالمؤمنين نيست. او دشمن خدا و رسولش است.

نزد او خواهم رفت و او را شرمنده و خوار خواهم ساخت. نماينده معاويه اين جريان را به معاويه نوشت. همين که معاويه مطلع شد که غانمه به او نزديک شده، امر کرد محلي را به عنوان مهمانخانه پاکيزه و مفروش نمودند، يزيد به همراه جمعي به استقبال او رفتند. غانمه يزيد را نمي شناخت. لذا سؤال کرد تو کيستي؟ خداوند تو را حفظ کند. گفت: من يزيد پسر معاويه هستم. خدا تو را باقي نگذارد اي ناقص! تو در خور پذيرايي از مهمان نيستي. رنگ يزيد از اين اهانت دگرگون شد.

روز بعد معاويه به نزد غانمه رفت و به او سلام کرد. غانمه گفت: سلام بر اهل ايمان و خواري و هلاکت به ناسپاسان. سپس گفت: کداميک از شما عمرو بن عاص است؟ عمرو گفت: من هستم. غانمه گفت: اين تويي که قريش و بني هاشم را دشنام مي دهي؟ و حال آنکه خودت لايق دشنام هستي؟

اما تو اي معاويه، هيچگاه با نيکي و صلاح سر و کاري نداري و بر اساس ‍ خير و نيکي تربيت نشده اي. تو را چکار با بني هاشم؟ آيا زنان بني اميه همچون زنان بني هاشم اند؟...

صحبت هاي غانمه چنان با صلابت و محکم بود که عرق شرم را بر پيشاني معاويه و عمرو بن عاص نشاند.[1] .







  1. الغدير، ج 3، ص 277.