وفات سيد حميري











وفات سيد حميري



در هنگام مرگ، سيد به غلامش گفت: هنگامي که من فوت کردم به انجمن بصريان مي روي و آنان را از مرگ من آگاه مي کني.

سپس به کوفيان اطلاع مي دهي و اين شعر من را براي آنان بخوان: «اي مردم کوفه! من به شما مهر مي ورزم. براي آن که شما او و حتي مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم را دوست مي داريد... علي عليه السلام است پيشوايي که اميد رهايي از آتش سوزاني که بر دشمنان شعله ور است به اوست...» مرا در پارچه اي سفيد و بي درنگ و کم بها کفن کنيد و ناصبيان نيز جنازه مرا تشييع نکنند.

زيرا اينها بدترين از ميان زنان و مردمانند. اميد است خداوند مرا به رحمت خود ستايش و از دوزخ نجات دهد.

هنگامي که کوفيان به بالين سيد حاضر شدند سيد به سختي افسوس ‍ مي خورد و آه مي کشيد و چهره اش چون قير سياه شده بود، و سخن نمي گفت: تا آنگاه که به هوش آمد.

با ديدن چهره سياه او «شيعيان اندوهناک و ناصبياني که حاضر بودند، خوشحال شدند، سيد چشمانش را گشود و به جانب قبله سمت نجف اشرف نگاه کرد و گفت:

«اي اميرالمؤمنان! آيا با دوست خود چنين مي کني؟» و اين جمله را سه بار تکرار کرد. در آن زمان ناگهان رگه اي سفيد در پيشاني اش نمودار شد و پيوسته گسترده مي شد و چهره اش را فرا مي گرفت. تا آن که صورتش چون ماه تمام شد و درگذشت. آخرين شعر سيد در حالي که مي خنديد چنين است:

«آنان که مي پندارند، علي عليه السلام دوستانش را از هلاکت نمي رهاند! دروغگويند، به خدا قسم که من به بهشت عدن در آمدم و خدا از گناهانم درگذشت. اينک، دوستان علي عليه السلام را بشارت دهيد، و تا دم مرگ او را دوست بداريد، پس از وي نيز به فرزندانش يکي پس از ديگري مهر بورزيد.[1] .







  1. الغدير، ج 4، ص 135.