هديه اي به راوي حديث











هديه اي به راوي حديث



روزي سيد حميري پس از اين که از پيش يکي از بزرگان کوفه بر مي گشت و او اسب و خلعت زيبائي را به سيد هديه کرده بود، رو به مردم کوفه کرد و گفت: اي مردم! هر کس اگر فضيلتي از علي بن ابي طالب عليه السلام براي من بگويد که درباره آن شعري نگفته باشم، اين اسب و خلعت را که در تن دارم به او مي بخشم. هر کس حديثي مي خواند و سيد نيز اشعاري را که در آن رابطه سروده بود، مي خواند. تا اين که مردي حديثي را اين گونه بازگو کرد:

«روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام خواست سوار اسب شود، لباسش ‍ را پوشيد و يکي از کفش ها را نيز به پا کرد و چون خواست ديگري را بپوشد ناگهان عقابي از آسمان فرود آمد و کفش را گرفته و بالا برد و سپس انداخت. ماري سياه از کفش بيرون آمد و گريخت و به سوراخي خزيد.

آنگاه علي عليه السلام کفش را پوشيد»

سيد که در اين رابطه شعري نسروده بود، اندکي انديشيد و سپس چنين سرود:

«هان اي قوم! چقدر شگفت انگيز است، داستان کفش علي عليه السلام.

دشمني از دشمنان جنگي و نادان که سخت از قصد ثواب به دور بود، رو به کفش علي عليه السلام آورد و در آن خزيد، تا پاي علي عليه السلام به دندان بگزد...» سيد پس از خواندن اين اشعار، اسب و خلعت و هر چه که داشت به آن مرد بخشيد.[1] .







  1. الغدير، ج 4، ص 94.