رهايي از زندان











رهايي از زندان



مجدالدين جميل يکي از شعراي قرن هفتم است. او در زمان «الناصرلدين الله» خزانه دار بود. خليفه بر او خشم گرفت و به زندانش افکند. بزرگان و رجال رفت، براي او پيش خليفه شفاعت کردند. ولي شفاعت آنها موثر نيافتاد. و در نتيجه بيست سال او را در اطاقي زنداني کردند. شبي در دلش ‍ افتاد که شعري در مدح امام علي بن ابي طالب عليه السلام بسرايد و اين قصيده را سرود:


و من اعطاه يوم غدير خم
صريح المجد و الشرف القدامي


و من ردت ذکاء له فصلي
اداء ابعدما ثنت اللثاما


«کسي که پيامبر اکرم اکرم در روز غدير خم، مجد و شرافت آشکار را به او عنايت کرد. کسي که خورشيد برايش برگشت. تا نماز را در وقتش بخواند.

در صورتي که تاريکي داشت همه جا را فرا مي گرفت... اي ابوالحسن تو جوانمردي هستي که اگر کسي به تو پناه ببرد پناهش خواهي داد. اي همسر فاطمه! با اشعارم در بيداري به زيارتت آمدم. تو هم در خواب به ديدنم بيا و به من بشارت بده که پناهم مي دهي و از ستم کشيدن نجاتم خواهي داد... «ابن جميل پس از سرودن اين شعر خوابيد. در عالم رويا علي عليه السلام را ديد که به او فرمود: هم اکنون آزاد خواهي شد.

او از خواب بيدار شد و با خوشحالي شروع به جمع آوري اثاثش نمود. حاضران به او گفتند: چه خبر است؟ در جواب آنها مي گفت: هم اکنون آزاد خواهم شد. زندانيان او را مسخره مي کردند و مي گفتند: بيچاره ديوانه شده است. از آن طرف «الناصر» نيز المؤمنين عليه السلام را در خواب ديد که به او فرمود: هم اکنون ابن جميل را آزاد کن. او با ترس و وحشت از خواب بيدار شد و دوباره خوابيد ولي باز هم همان رويا تکرار شد.

مرتبه سوم، فورا کسي را مأمور آزادي ابن جميل گردد. هنگامي که مأمور وارد اطاقش گرديد، ديد او آماده بيرون آمدن است. او را پيش «الناصر» برد و ماجرايش را نقل کرد.

خليفه به او گفت: شنيدم که پيش از آمدن مأمور، آماده بيرون آمدن بودي؟ در جواب گفت: آري خليفه گفت: چرا؟ گفت: آن کس که پيش از تو آمده بود، قبلا پيش من نيز آمده بود.

خليفه گفت: چطور شد؟ و او گفت: من قصيده اي را در مدح آن حضرت گفتم. سپس قصيده را براي خليفه خواند.[1] .







  1. الغدير، ج 10، ص 299.