از شگفتي هاي روزگار
سالهاست که به جانب مرگ مي تازيم. کاش مي دانستم کي به استقبال ما شتابان است و اين آخرين ملاقات ما بود. عماره گويد: از شگفتي هاي روزگار که من قصيده اي در خدمت فرزندش عادل خواندم که در آن سروده بودم: «و پدرت با محکمي و شدت بر فرق سياهي کوبد و توئي دست راست و چپ مقام منيع او گر چه عمرش دراز باد در اختيار تو خواهد بود. عروس وزارت از پس حجله به سويت نگران است. هر حجابي بالا رفتني است.» و امر وزارت پس از سه روز در اختيار او قرار گرفت.[1] .
عماره که يکي از شعراء غدير در قرن 6 هجري است، مي گويد: سه روز پيش از شهادت ملک صالح که وزيري باکفايت و صاحب فضل و دانش بود، به خدمتش رسيدم. نامه اي به دستم داد که اين دو بيت در آن نوشته بود: ما در خواب غفلت غنوده ايم. چشم مرگ به سوي ما باز است.