پاداشي از آسمان
کميت قصيده اي را خواند. امام فرمود: اي غلام کيسه اي پول را از اندرون خانه بياور و به کميت ارزاني دار. کميت قصايد ديگري هم خواند و هر بار امام جهت پاداش آن کيسه اي پول آورد. کميت عرض کرد: فدايت گردم. من شما را براي گذراندن دنيا دوست نمي دارم. مقصود من از قصيده سرايي ها، چيزي جز پيوند به پيامبر و حقي که خدا بر من واجب کرده است، نيست. امام براي او دعا کرد و به غلام فرمود: که کيسه ها را به جاي من خود برگرداند. من گفتم: فدايت شوم. شما به من فرموديد که درهم و ديناري نداريم. حال آنکه دستور دادن 30 هزار درهم به کميت را صادر فرموديد. امام فرمود: داخل آن اتاق برو. داخل اتاق رفتم و درهم و ديناري نديدم، امام فرمود: آنچه از کرامات خود از شما پنهان داشته ايم، پيش از آن است که نشان داده ايم.[1] .
جابر مي گويد: به خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و او نيازمندي خود به وي شکايت بردم. درهم و ديناري نداريم. در همين هنگام کميت شرفياب شد و گفت: اجازه مي فرمائيد، شعري بخوانم. امام اجازه دادند.