مطلق به وجود آمده












مطلق به وجود آمده



جمله اي را به عنوان اصل سوم درباره ي شناخت نهج البلاغه اضافه کنم. وقتي که علي (ع) مي گويد: «تکليفي که من انجام مي دهم مافوق سودا گري ها و مافوق ترس از کيفرهاست». بايد آن اصل اول، پذيرفته بشود که در درون اين مرد بيگانه از زمان خود و آشناي همه ي قرون و اعصار، يک مطلقي بوجود آمده که عرض کردم. اين جملات شايد کاشف آن باشد که «علي ميزان الاعمال و مسوس في ذات الله تنمره في ذات الله». اين کلمه، کلمه اي است که در درون اين شخص حقيقي بوجود آمده، چنان که قابل ميعان و انعطاف انگيزه هايي زود گذر نبوده است.

«انا اريدکم لله و انتم تريدوني لانفسکم». علي (ع) مي فرمايد: من شما را براي او (خدا) مي خواهم و شما مرا براي خود مي خواهيد. شما از من، مقام و ثروت مي خواهيد. شما بردگان قدرت، از من قدرت مي خواهيد. من چه مي گويم و شما چه مي گوييد. من در شما چه مي بينم و شما در من چه مي بينيد. مرا مانند ساير جباران روزگار خيال کرده ايد. مرا مانند ساير قدرت پرستان، برده ي قدرت و مملوک قدرت تلقي کرده ايد. به من مي گوييد دورت را مي گيريم به شرط اين که به ما مقام بدهي، به ما زمين و ثروت بدهي، در حالي که من شما را براي خدا مي خواهم، خواسته ي من و هدف شما متفاوت و متضادند. اين بالا نمي آيد و نمي خواهد بياييد بالا و آن هم نمي تواند پايين بيايد.

چند جمله از نهج البلاغه درباره ي امام

اين جملات چنان هستند که ما آنها را قانون تلقي مي کنيم، نه به عنوان بيان خصوصيات شخصي يک روح و يک روان، بلکه به دليل اين که وقتي آنها را درست تحليل مي کنيم، بصورت يک قانون در مي آيد:

اما والذي فلق الحبه وبرء النمسه...

من قانون کلي را بيان مي کنم که اين قانون بيان دردها و درمانهاي بشري است. سوگند به آن خدايي که دانه را شکافت و ارواح انسانها را آفريد، اگر عده اي آماده نبودند براي کمک، و اين که خدا از دانايان و خردمندان و از علماء تعهد نگرفته بود که ننشينند و قبول نکنند پر خوري ستمکاران و گرسنگي مظلومان را، من افسار شتر

[صفحه 6]

اين زمامداري را بر گردنش مي انداختم و آخرش را با همان پياله اي سيراب مي کردم که اولش را.

اجازه بدهيد توضيح دهم که اين جمله چطور بصورت قانون در مي آيد. وتقي که دقت بکنيد حيات معقول يک انسان نمي تواند اين طور طرج بشود که من بي اعتناء به انسانهاي تشنه ي جامعه ام از نظر معرفت، اقتصاد، فرهنگ، سياست، حقوق، راهم را گرفته باشم و در راه عرفان بسوي بالا بروم و در راه حيات معقول حرکت کنم و کاري هم با ديگري نداشته باشم، اين هرگز امکان پذير نيست. اين کدام قانون است؟ امکان ندارد. نه، همگي همره و هم قافله و همزادند و در يک وحدت عالي که مربوط به روح انسان هاست شرکت دارند. شما چطور مي توانيد برويد و ديگران مانده باشند؟ اما چرا مي فرمايد «حضور الحاضر»؟ يعني الان احساس قدرت و توانايي مي کنم که با اين انسانها در حرکتم، من بايد حرکت کنم و دردهاي آنها را تسلي بدهم. اين يک قانون کلي براي حيات انسانها است. مگر کسي نخواهد که از حيات طبيعي محض به حيات معقول منتقل شود. بله در حيات طبيعي محض صحيح است که: «من»، «من»، «من». حيات طبيعي منطقش همين است. اما حيات معقول اين منطق را نمي فهمد. حيات معقول، اين منطق را ضد انساني مي داند. ضد منطق واقعي مي داند، مي گويد احساس قدرت کردم، برخاستم و بايد قدمي را در راه اصلاح جامعه ام بردارم. آنچه گفته شد به عنوان نمونه عرض کردم و نهج البلاغه دريايي است که از اين گوهرها فراوان دارد.


صفحه 6.