احتراز از «من» گفتن












احتراز از «من» گفتن



مگر ما نبايد از «من» گفتن احتراز کنيم؟ مگر «من» گفتن دليل خامي نيست؟ بلي، درست است. اما اينجا اصل ديگري مطرح است. فهرست آن اصل اين است: امروز احتمال مي دهيد در کره ي خاکي ما يک نفر بگويد که مردم، من کار بزرگي کرده ام و امتيازي به دست آورده ام و نفس کشيده ام؟ نفس کشيدن لازمه ي زيست آدمي است. زندگي آدمي و جاندار، بر پايه ي تنفس از هواست. انسان رشد يافته و انساني که رو به بالا قرار گرفته است، تنفسش «ما شککت في الحق مذارينه» است، و براي او اين سخن بيان تنفس است. امروز ما اين جا نشسته ايم. ما از روشنايي بهره مي بريم. و گفتن اين حقيقت به خود باليدن و امتياز گويي نيست. اين مباهات و فخر فروشي نيست. چنين سخني براي استعدادي که در تکاپوي کمال قرار گرفته است گزاف گويي نيست. اين که «اني لعلي جاده الحق»: من بر جاده حق حرکت

[صفحه 4]

مي کنم، يعني نفس مي کشم، يعني چون هوا بسيار سرد است، من لباس ضخيم پوشيده ام، من تشنه بودم، آب آشاميدم. بيان آشميدن آب، بيان امتيازي خارج از موجوديت نيست زيرا که اين همان موجوديتي است که هست. به همين جهت اگر اين بيان کننده ي اسرار وجود، تمام عظمتهاي هستي را بيان مي فرمود، درباره ي او ترديدي نداشتيم، زيرا تنفس در مسير کمال همين است، ابراز واقعيت است. « ما لبست علي نفسي...» بيان يک واقعيت و حقيقت است. اين اصل دوم که عرض کردم، اولاد آدم را از دو بيماري سرنگون کننده مي تواند نجات بدهد: بيماري خود بزرگ بيني و بيماري خود کوچک بيني و احساس حقارت، وقتي که من اين قله مرتفع را رفته ام، و من چنانم که رفتن به اين قله مرتفع بر من اضافي نيست. آنچه که ديروز براي يک انسان در نقطه ي «الف» امتياز اضافي جلوه مي کرد، امروز که در مسير کمال قرار گرفته است امتياز «بايستي» نيست، زيرا که چنان «هست». اما سخن علي (ع) به قدر فهم ها بود:


آنچه مي گويم به قدر فهم توست
مردم اندر حسرت فهم درست


اين جملات را به کي مي گفت: آيا شنوندگان اين جملات چه کساني بودند؟ جز عده اي معدود و انگشت شمار مانند مالک اشتر، ابوذر غفاري، حجر بن عدي، رشيد حجري، عمار بن ياسر و چه بسا اويس قرني. شايد جامعه اي که ما مي شناسيم تحمل «ما شککت في الحق مذارينه...» را نداشت. جامعه شناسي آن دوران، خوب براي ما توضيح مي دهد که اين جملات براي آنها قابل هضم بوده است يا نبوده است. من گمان نمي کنم اين حرف ها براي به استثناي آن عده انسانهاي انگشت شمار، براي ديگران قابل فهم بوده باشد. آنها هم که مدت زيادي با زندگي حضرت علي (ع) در تماس بوده اند، مدتهاي محدودي بوده اند، پس آنچه از رسالت خود در دل داشته ناگفته ماند و نتوانسته است ابراز کند. همه ي آنچه را که مابين خود و خدايش و مابين خود و خودش داشته است کي نشنيده است. مطلب علي (ع) بايد بسيار بيش از اين باشد که در اين صد جمله يا دويست يا صد و بيست جمله در نهج البلاغه ديده مي شود.

[صفحه 5]


صفحه 4، 5.