شيوه عملي امام علي در حفظ وحدت















شيوه عملي امام علي در حفظ وحدت



بحث وافي و کافي در اين خصوص مستلزم شرح حوادث و تحولات سياسي و اجتماعي دوران خلفا، از هنگام رحلت رسول اکرم (ص) تا دوران خلافت خود آن حضرت (ع) است و در يک مقاله نمي گنجد، اما مي توان نمونه هاي بارزي از آن را بيان کرد. ما پيش از اينکه به استنباط و برداشت خود از آن حوادث بپردازيم ترجيح مي دهيم

[صفحه 18]

اين بحث را با گفتار يکي از استادان جامع ازهر و از طرفداران تقريب مذاهب، در حدود نيم قرن پيش از اين، آغاز کنيم.

يکي از حاميان صديق و تقريب مذاهب و از نويسندگان مقاله در مجله ي رساله الاسلام، ارگان«دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه» که مقالات او در اين زمينه مکررا در آن مجله ي گرامي منتشر مي گرديد، استاد جليل شيخ عبدالمتعال صعيدي است. يکي از مقالات ايشان با عنوان«علي بن ابي طالب و التقريب بين المذاهب»[1] است که گزيده اي از آن ذيلا ترجمه مي شود.

اين فضيلت بزرگي است براي علي بن ابي طالب- رضي الله عنه و کرم الله وجهه- که براي اولين بار در اسلام، اساس تقريب بين مذاهب را بنا نهاده است، تا اينکه اختلاف در راي، به تفريق کلمه ي امت و برافروختن آتش عداوت ميان طوايف مختلف نينجامد. بلکه در عين اختلاف راي، وحدت امت محفوظ بماند و طرف هاي متخالف در راي، همچنان برادران و دوستان باقي بمانند و باز هم با يکديگر با دوستي به سر ببرند، بدين گونه که هر کدام از آنها برادر خود را با راي و نظرش باز گذارد. زيرا او از دو حال خارج نيست: يا مصيب است و ماخور و يا مخطي ء است و معذور. و اگر هم بخواهد، با او به گونه ي جدال به احسن برخورد کند و در بحث و جدال بين آنان تعصب راي نباشد، بلکه منحصرا هدف از بحث، رسيدن به حقيقت باشد و نه غلبه و پيروزي بر خصم.

بلي اين فضيلت، وجه فضيلتي است براي پسر عموي رسول خدا که از فضيلت او در شرف نسبت و قرابت به صاحب رسالت، کمتر نيست و نه از فضيلت سبقت وي در ايمان به پيغمبر، در حالي که او پسر نابالغي بود، اما از هر صغيرو کبيري بيش تر و بهتر به دست رسول اکرم (ص) هدايت يافت.

همچنين، اين فضيلت که گفته شد، دست کمي از فضيلت وي در جمع ميان جهاد به

[صفحه 19]

راي، جهاد به مال و جهاد با شمشير ندارد.

اختلاف در جانشيني پيغمبر (ص)، نخستين خلاف بين مسلمانان بود. زيرا پس از رحلت پيغمبر (ص) انصار، دور سعد بن عباده، بزرگ خزرج، گرد آمدند و مي خواستند با او به خلافت بيعت کنند. ابوبکر با عده اي از مهاجرين به نزد آنان آمدند و در ميان دو گروه، درباره ي خلافت، جدال درگرفت، جدالي سخت که نزديک بود به جنگ انجامد. در اينجا نويسنده داستان حباب بن منذر و سعد بن عباده و موضوع مخالفت آنان را با ابوبکر و گفتگو ميان آنان، همچنين مخالفت بني هاشم و عده اي از صحابه را با ابوبکر به حمايت از علي (ع)، به تفصيل آورده است تا اينکه مي گويد: علي پس از مدتي به منزل ابوبکر آمد و با او بيعت کرد و گفت: ما فضل تو را انکار نمي کنيم ولي براي خود حقي قايل هستيم و نتيجه مي گيرد که علي هنگام بيعت با ابي بکر به احقيت خود تاکيد داشت، اما به خاطر جمع کلمه ي مسلمانان، با او بيعت کرد تا راي و نظر او مايه ي تفرقه ي بين مسلمين نگردد و تا با اين عمل خود، عالي ترين نمونه ي تسامح و گذشت در مسائل اختلافي و در ترجيح مصالح عمومي بر مصلحت شخصي را ارائه دهد. در حالي که علي، معتقد بود که او و خاندانش به لحاظ قرابت به رسول خدا[2] به حفظ مصالح مردم، توان بيش تري دارند، زيرا اين خويشاوندي، خود يک عامل دروني بر رعايت عدل و انصاف است.

پس علي (ع) با ابوبکر بيعت کرد، در حالي که عقيده ي به حقانيت خود را در دل حبس نمود و در پنهان و آشکار، اخلاص خود را نسبت به ابوبکر نشان داد. کينه اي از او در دل نداشت و مايل نبود که نسبت به او حيله و نيرنگي به کار برد، بلکه در جنگ با اهل رده، موضع علي (ع) دليل بر نهايت اخلاص و داد او است. هنگامي که مسلمانان با

[صفحه 20]

ابوبکر در جنگ با مرتدين و مانعين زکاء مخالفت کردند، ابوبکر به تنهايي با شمشير به دست به«ذي القصه» رفت و پس از آن علي (ع) به وي پيوست و زمام ناقه اش را گرفت و گفت: کجا مي روي اي خليفه ي رسول خدا؟ ما را به مصيبت خود مبتلا نکن. به خدا قسم اگر به مصيبت تو گرفتار شويم براي اسلام نظامي باقي نمي ماند. ابوبکر سخن علي (ع) را شنيد و به مدينه برگشت، سخن مخلصانه اي که گواه بر نهايت علاقه ي علي (ع) به زنده ماندن خليفه است، در حالي که هنوز معتقد بود ابوبکر خلافت را از او غضب کرده است.

اگر علي (ع) مي گذاشت ابوبکر به تنهايي به جنگ برود، اين امر آن حضرت رابه آرزويش نزديک مي کرد. ولي روح امام، بزرگ تر از آن بود که چنين مخاطره اي به دلش راه يابد، چه اينکه او با ابوبکر بيعت کرده و نظر و خواست خود را در دل پنهان نموده است، پس بايد در راه بيعت و خيرخواهي خود اخلاص داشته باشد، هر چند برخلاف مصلحت شخصي او باشد.

همين گونه بود روش علي (ع) با عمر بن خطاب که ابوبکر خلافت را به او سپرد. زيرا امام (ع) باز هم عقيده ي خود را در دل حبس کرد و به همان گونه که با ابوبکر رفتار کرده بود با عمر هم رفتار کرد و در راه عقيده ي تن به تفرقه و جدايي نداد....

رفتار علي (ع) با عثمان نيز چنين بود، هنگامي که بر اثر شوراي معروف (که به نظر علي (ع)، توطئه اي عليه او بود) به خلافت رسيد. ولي علي (ع) باز هم راي و عقيده ي خود را مبني بر محق بودن خود به خلافت، در سينه حبس کرد و به تفرقه و جدايي از عثمان رضايت نداد. هنگامي که در پايان خلافت عثمان، شورشيان و طاغيان بر او شوريدند، علي (ع) از اين فرصت به سود خود استفاده نکرد، بلکه با ابداي نظر درست خود، مي خواست آن فتنه را به سود عثمان و در راه مصلحت مسلمانان بخواباند. و همين که آشوب به جايي رسيد که بر جان عثمان خايف گرديد، دو فرزندش حسن و حسين- عليهماالسلام- را

[صفحه 21]

فرستاد تا از عثمان دفاع کنند و با اينکه خواباندن آشوب، خلاف حق او بود که اقتضا مي کرد خليفه را با آشوب گران رها کند، ولي او تصميم گرفت تا پايان، به سنت و روشي که به عنوان مثل اعلا و کار نمونه در مورد اختلاف راي، اتخاذ کرده بود ادامه دهيد.

هنگامي که مردم پس از عثمان مي خواستند با او بيعت کنند، در قبول بيعت عجله براي رسيدن به آرمان و عقيده اش مغتنم نشمرد، زيرا خلافت را نه براي مصلحت شخصي، بلکه براي مصلحت مسلمانان مي خواست. لهذا از بيعت امتناع کرد و به طالبان بيعت پاسخ موافق نداد، مگر پس از اصرار آنان که ملاحظه کرد ناچار از اجابت آنهاست تا تفرقه ي پيش آمده ي بين مسلمين را بر اثر قتل عثمان، بر طرف نمايد. لهذا زبير و طلحه را دعوت کرد و گفت: اگر ميل داريد با من بيعت کنيد، و اگرنه من با يکي از شما بيعت مي کنم.

آنان گفتند: نه ما با تو بيعت مي کنيم (بعدا نويسنده امتناع سعد بن ابي وقاص، عبدالله عمر و ديگران را به تفصيل ذکر کرده) نتيجه مي گيرد: که علي مايل نبود خلافت خود را بر کسي تحميل نمايد، بلکه مي خواست مردم به اختيار خود با او بيعت کنند و هر کس از بيعت با او ابا مي کرد او را آزاد مي گذارد. (آن گاه راجع به رفتار علي (ع) با معاويه مي گويد): معاويه از فرمان علي (ع) هنگام عزل او از استانداري شام سرپيچي کرد و اين يکي از حقوق خليفه است درباره ي معاويه و ديگران که از او اطاعت کنند و اگر اطاعت نکردند اين امر از عنوان اختلاف راي، به عصيان و طغيان تبديل مي شود. عصيان حکمي دارد غير از حکم اختلاف در راي، زيرا عصيان و نافرماني، موجب تفرقه ي بين مسلمين و لازم است با آن رفتاري اتخاذ شود که باعث جمع کلمه ي مسلمين گردد هر چند به خشونت منتهي شود.

همين بود رفتار علي (ع) با کساني که در قضيه ي تحکيم ميان او و معاويه، با او مخالف شدند و از وي عزلت گزيدند و به لحاظ قبول تحکيم، او را محکوم نمودند. با اينکه از لحاظ ديني ايرادي نداشت، اما آنان عده اي تندرو و افراطيان مذهبي بودند ولي علي (ع)

[صفحه 22]

به آن گونه که آنان نسبت به وي حکم کردند که او را کافر دانستند بر آنها حکم نکرد، بلکه به آنان گفت: مادامي که با ما مصاحبت و همراهي داريد، سه چيز را از شما دريغ نمي داريم: از حضور در مساجد خدا منع نمي کنيم، مادامي که با ما همراه هستيد شما را از سهم بيت المال محروم نمي کنيم و با شما نمي جنگيم مگر شما پيش قدم در جنگ با ما شويد.

ديگر بالاتر از اين روش تسامح و گذشت در مورد اختلاف راي متصور نيست، بلکه اين خود مثل اعلا در تسامح است، اما علي سر و کارش با مردمي تندرو و مذهبياني خشک بود که به تسامح و ناسازگاري در موارد اختلاف راي، عقيده نداشتند، بلکه صرفا آن را وسيله ي پراکندگي و نافرماني دانسته و بر آن اصرار داشتند و به سر پيچي خود ادامه دادند.

نتيجتا عبدالرحمن بن ملجم را بر جان علي (ع) مسلط نمودند تا او را ترور کرد. اما علي (ع) پيش از اينکه روح از بدنش پرواز کند فرزندان خود را جمع کرد و به آنها درباره ي خوبي خوراک و نرمي رخت خواب قاتلش توصيه کرد و گفت اگر زنده بماند که او خود اختيار خويش را دارد، يا او را عفو مي کند و يا قصاص. و اگر مرد، او را (با قصاص) به علي (ع) ملحق کنند تا در پيشگاه پروردگارش با او به داوري برود. آن گاه آنان را از تعدي بر او و مثله کردنش منع کرد.

علي (ع) با چنين انصافي با کسي که بر او ضربه اي وارد آورده است رفتار مي کند و درباره ي خوبي طعام و نرمي فراش او توصيه و از مثله کردن وي، پس از کشتنش منع مي کند، تا علي (ع) براي ما مسلمانان- در حال حيات و مماتش- مثل اعلا و نمونه ي کامل در کيفيت جمع بين پايبندي به راي و عقيده ي خود و انصاف دادن به مخالفانش باشد.

فرحمه الله من امام للمنصفين في الخلاف و قدوه للمتسامحين في الدين.

حال که از سخن يک فرزانه ي محقق، استاد جامع ازهر از اهل سنت، از روش علي (ع) در پايبندي به عقيده و شجاعت در ابراز راي، همراه با تسامح و گذشت از منافع خود در

[صفحه 23]

راه مصالح اسلام مطلع شديم، به شرح آن از سخنان خود آن حضرت مي پردازيم، اما در ابتدا به سخن محقق مشهور و استاد حوزه و دانشگاه در ايران و از شيعيان مخلص علي (ع) دل مي سپاريم.

مرحوم علامه ي شهيد مطهري، زير عنوان«اتحاد الاسلام»[3] مي گويد:«طبعا هر کس مي خواهد بداند آنچه علي درباره ي آن مي انديشيد، آنچه علي نمي خواست آسيب ببيند، آنچه علي آن اندازه برايش اهميت قايل بود که چنان رنج جانکاه را تحمل کرد چه بود: حدسا بايد گفت: آن چيز وحدت صفوف مسلمين و راه نيافتن تفرقه در آن است. مسلمين، قوت و قدرت خود را که تازه داشتند به جهانيان نشان مي دادند مديون وحدت صفوف و اتفاق کلمه ي خود بودند، موفقيت هاي محيرالعقول خود را در سال هاي بعد نيز از برکت همين وحدت کلمه کسب کردند، علي القاعده علي به خاطر همين مصلحت، سکوت و مدارا کرد... مخصوصا در دوران خلافت خودش، آن گاه که طلحه و زبير نقض بيعت کردند و فتنه ي داخلي ايجاد نمودند، علي مکررا وضع خود را بعد از پيغمبر با اينها مقايسه مي کند و مي گويد: من به خاطر پرهيز از تفرق کلمه ي مسلمين، از حق مسلم خودم چشم پوشيدم و اينان با اينکه به طوع و رغبت بيعت کردند، بيعت خويش را نقض کردند و پرواي ايجاد اختلاف در ميان مسلمين را نداشتند.»

و اينک سخنان علي در نهج البلاغه در اين خصوص:

1. لقد علمتم اني احق الناس بها من غيري. و و الله لا سلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يکن فيها جور الا علي خاصه، التماسا لاجر ذلک و فضله و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه.[4] .

«قطعا شما خود مي دانيد که من از ديگران شايسته تر و احق به خلافت هستم، ولي به خدا سوگند من تسليم هستم و مخالفتي ندارم، مادامي که امور مسلمانان روبراه باشد و

[صفحه 24]

تنها به من ستم شود. و در اين کار اجر و فضل خدا و هم پرهيز از آنچه از زر و زيور دنيا در آن اختلاف داريد را مسئلت دارم.»

اين سخن را علي (ع) در شوراي شش نفره ي منتخب از جانب خليفه ي دوم، ايراد فرمود، هنگامي که ديد مي خواهند با عثمان بيعت کنند و او را به خلافت برگزينند. علي (ع) با تاکيد بر حق خود و اينکه با انتخاب ديگري به جاي وي به حق او تعدي و ستم نموده و درباره اش جفا و جور روا داشته اند. اما اگر با اين وصف، وحدت و مصالح جامعه ي اسلامي محفوظ باشد او با اين بيعت موافق است. و از حق غصب شده ي خود در راه مصالح عمومي سکوت مي کند.

2. فامسکت يدي حتي رايت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام، يدعون الي محق دين محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان اري فيه ثلما او هدما، تکون المصيبه به علي اعظم من فوت ولايتکم... فنهضت في تلک الاحداث حتي زاح الباطل و زهق و اطمان الدين و تنهنه.[5] .

«من دست خود را (از بيعت با ابوبکر) نگه داشتم تا اينکه مشاهده کردم مردمي را که از اسلام برگشتند و به نابودي دين محمد (ص) دعوت مي کنند، پس ترسيدم اگر اسلام و اهلش را ياري نکنم رخنه و يا خرابي در بناي اسلام ببينم که مصيبت آن براي من عظيم تر است از اينکه حکومت و ولايت شما را از دست بدهم، پس در آن حوادث ناگوار، قيام کردم تا اينکه باطل از ميان رفت و دين اسلام ثبات و قوام يافت.)

اين عبارت بخشي از نامه اي است که علي (ع) براي اهالي مصر، همراه مالک اشتر فرستاد- آن گاه که او را به استانداري مصر برگزيد. البته اين نامه کوتاه است و غير از فرمان طولاني آن حضرت است براي مالک اشتر که در آن آيين حکمراني را به بهترين وجه بيان کرده است. در آغاز اين نامه، علي (ع) جهت اطلاع مردم مصر از اوضاع و

[صفحه 25]

احوال پس از رحلت رسول اکرم (ص)، شمه اي از اختلافات مردم در جانشيني پسغمبر و بيعتشان را با ديگري به جاي او در حالي که فکر نمي کرد مردم کسي غير از او را انتخاب کنند، مي گويد: من ابتدائا از بيعت خودداري کردم، تا اينکه ارتداد جماعتي را از اسلام و کوشششان را عليه دين مشاهده کردم و در اين هنگام براي حفظ اسلام با خليفه همراهي کردم تا خطر از اسلام مرتفع گرديد.

در اين سخن اشاره مي کند که اختلاف مردم درباره ي خلافت، کار نادرستي بود و حق خاندان پيغمبر (ص) را از ميان بردند و طبعا براي احقاق حق خود بايد مقاومت مي کردم، اما حفظ اسلام براي من مهم تر از خلافت بود.

علي (ع) در جاهاي ديگر هم به مساله سکوت از حق خود به لحاظ پرهيز از تفرقه و به خاطر حفظ اسلام پرداخته است. ابن ابي الحديد درشرح خطبه ي 119، از عبدالله بن جناده نقل مي کند که علي (ع) در روزهاي اول خلافتش در مسجد مدينه طي خطبه اي از انحراف امت پس از رحلت رسول اکرم (ص) و غضب کردن حق خاندان پيغمبر فرمود: به خدا قسم اگر از تفرقه ي مسلمانان و برگشت کفر و نابود شدن دين اسلام نمي ترسيدم، هر آينه رفتار ما با آنان به جز آن بود که انجام داديم.[6] .

همچنين ابن ابي الحديد از کلبي نقل مي کند که علي (ع) پيش از حرکت به سوي بصره، در خطبه ي خود فرمود: قريش پس از رسول خدا (ص) حق ما را از ما گرفت و به خود اختصاص داد. پس من ديدم صبر بر اين امر، از تفرقه ي کلمه ي مسلمين و ريختن خون هايشان بهتر است در حالي که مردم همه مسلمان اند و دين همچون مشکي متلاطم است که کم ترين سستي، آن را نابود و کوچک ترين فردي آن را وارونه مي کند.[7] .

همين ابن ابي الحديد در ذيل خطبه ي 65 نقل مي کند که يکي از فرزندان ابولهب اشعاري در فضيلت علي و ذم مخالفانش و در اثبات حق حضرت سرود، علي (ع) فرمود:

[صفحه 26]

سلامت و بقاي دين (اسلام) از هر چيز ديگري نزد ما محبوب تر است.[8] .

در بحث از فتنه گفتيم که پس از بيعت مردم با ابوبکر، عباس و ابوسفيان آمدند تا با علي (ع) بيعت کنند و وي، آنان را از فتنه گري و ايجاد تفرقه منع فرمود.[9] .

پرسش

در اينجا سوالي مطرح مي شود و شبهه اي پيرامون عکس العمل علي (ع) در قبال غضب خلافت، به ذهن خطور مي کند 6 از بک سو آن حضرت اصرار دارد که خلافت حق او است و ديگران آن را غضب کردند و بارها در اين باره به شکايت از مردم و بي وفايي شان و از گله کردن از خلفا و اطرافيانشان، دم نمي زد.

مگر همين سخنان علي (ع) منشا اختلاف و انشقاق مسلمين به دو دسته ي شيعه و اهل سنت و سبب نزاع و مشاجره و جدال لفظي وعملي و جنگ و خون ريزي نگرديده است؟ و باعث نشده است در طول تاريخ دسته جاتي و احزابي بنام پيروان علي (ع) پيدا شوند و راه تفرقه را پيش گيرند؟ و نيز حکومت هايي به نام تشيع در جاي جاي جهان اسلام و در راه دفاع از حق وي و خاندانش به سر کار آيند؟ و در قبال خلفاي سنتي که در خط خلفاي راشدين بوده اند قيام کنند؟ آيا اين جريان اختلاف برانگيز، از روش و منش و از سخنان و خطبه هاي آن حضرت سرچشمه نگرفته است؟

[صفحه 27]

مگر ايشان وحدت مسلمين را براي زمان خود مي خواست و به فکر آينده ي اسلام و مسلمين نبود؟ و توجه نداشت که سخنان بليغ و جاندارش در خصوص خلافت، در آينده اختلاف برانگيز خواهد بود؟

پيرامون اين سوال و شرح و بسط آن و نيز در پاسخ آن مي توان کتاب ها نوشت و تجزيه و تحليل هاي تاريخي و سياسي و اجتماعي و کلامي عرضه کرد، اما در اين مقاله فرصت اين کار نيست و تنها براي رفع شبهه که حتي براي روشنفکران و جوانان شيعه سوال برانگيز گرديده و هم دست مايه ي بسياري از تحليل گران اهل سنت قرار گرفته است، چنان که مي گويند: سبب اختلاف مسلمان ها، شيعيان هستند که همواره در مشروعيت خلافت خلفاي اسلام، شايعه پراکني و فتنه گري کرده و مي کنند و بدين وسيله صفوف به هم فشرده ي مسلمين را از هم جدا مي سازند!!

پاسخ

در پاسخ به اين شبهه که بسيار گسترده و شامل جهات مختلف است بايد آن جهات را از هم جدا کرد و مانند کلاف سردر گمي آن را با سر انگشتان دانش، با آرامش و با کنترل عواطف و احساسات ناشي از علاقه ي به اهل بيت- عليهم السلام- باز کرد. بايد دانست که در اين خصوص، بررسي چند مطلب ضروري است:

اول، علي (ع) تنها از حث شخصي خود که غالبا در نهج البلاغه به عنوان احقيت او به خلافت به لحاظ قرابت با پيغمبر (ص) آمده است شکايت نمي کرد تا گفته شود تا حالا کار از کار گذشته، مانند اينکه دو نفر در رسيدن به رياست جمهوري با هم رقابت نموده و يکي از آن دو پيروز شده است، ديگر نبايد تا قيامت از رقيب خود شکايت کند و اين کار از افراد کم ظرفيت و رياست طلب سر مي زند نه از شخصيتي مانند علي (ع). خير، علي (ع) از يک حق الهي که بايد در خاندان پيغمبر (ص) و در افراد مشخص با امتيازات خاص باقي بماند دفاع مي کرد.

[صفحه 28]

امامت رکني از ارکان اسلام است و حفظ اسلام در همه ي ابعاد سياسي و اجتماعي و فرهنگي و ابسته ي به آن لازم است، انصراف خلافت از علي (ع) به خلفاي پيش از او، تنها انتقال رياست از شخصي به شخص ديگر نبود، بلکه از ديدگاه حضرت انحراف از رکني به ارکان اسلام بود که حق الهي ولايت خاندان پيغمبر (ص) را به انتخاب و راي مردم تبديل کرد.

آيا از علي (ع) در حالي که از مطالبه ي حق شخصي خود به خاطر وحدت مسلمين و حفظ اسلام صرف نظر کرد، انتظار درايد از بيان اين رکن عظيم اسلام که ضامن کيان اسلام است سکوت مي کرد؟ اين خود کتمان يکي از حقايق اسلام است که گناهي است بزرگ.

البته در دوران خلفا چند نوبت در شوراها و در ميان صحابه ي خاص به عنوان احتجاج آن را مطرح فرمود و نه در بين عامه ي مسلمين که خوف فتنه و تحريک عليه دستگاه خلافت مي رفت و به همين خاطر به تشخيص من و به اعتراف برخي از محققين، در داستان غدير خم، حق الهي ولايت اهل بيت در بين عامه ي مردم به سکوت برگزار شد و جز معدودي از افراد آگاه، بقيه ي مردم از آن بي خبر بودند و احتمال مي رفت که با فوت آن افراد، به کلي فراموش شود.

لهذا علي (ع)، از آغاز خلافتش، همت گماشت که مردم را از اين حق آگاه نمايد. ما قبلا خطبه ي علي (ع) را در آغاز خلافت در مسجد مدينه، از قول ابن ابي الحديد به نقل از عبدالله بن جناده و نيز نامه ي علي (ع) را به اهل مصر که در آن مساله حق اهل بيت را مطرح کرده بود و نيز خطبه ي آن حضرت را پيش از حرکت بهبصره راجع به قريش که پس از رحلت پيغمبر (ص) حق خاندان او را به خودشان اختصاص دادند، نقل کرديم. اين سخنان را نبايد بر دفاع از حق شخصي ونقل يک اتفاق تاريخي حمل کرد. خير، بايد آنها را حامل يک پيام الهي و افشاي يک حق ضايع شده دانست، تا در تاريخ باقي بماند.

[صفحه 29]

دوم، مساله فقط حکومت و رياست سياسي اهل بيت نبود، بلکه در کنار آن امامت و هدايت و مرجعيت علمي اهل بيت هم بود که مايه ي اصلي حکومت است. يعني به عقيده ي علي (ع) و پيروانش، سرپرستي مسلمين صرفا در حکومت و رياست بر آنها خلاصه نمي شود، بلکه امامت ادامه ي رسالت و حامل همان پيام ها و وظايف است که لازمه اش علم و تقوي و عصمت و اموري از اين قبيل است.

اين حقيقت مکتوم را علي (ع) در دوران خلافت خود بارها بيان داشته است. سخنان آن حضرت در نهج البلاغه که قطعا گزيده اي از کل سخنان او است فراوان است. کساني اين سخنان را گردآوري و شرح کرده اند.[10] دکتر صبحي صالح رد«فهرست موضوعات نهج البلاغه»، زير عنوان«آل البيت المطهرون»[11] شمه اي از آنها را گرد آورده است که هر کدام دنباله يا ماقبل دارد و بايد به نهج البلاغه رجوع شود:

1. آل النبي (ص) هم موضع سره و لجا امره...، خطبه ي 2، ص 47.

2. هم اساس الدين و عماد اليقين. اليهم يفي ء الغالي و بهم يلحق التالي...، خطبه ي 2، ص 47.

3. ازمه الحق و اعلام الدين و السنه الصدق، خطبه ي 87، ص 120.

4. نخن اهل البيت منها بمنجاه و لسنا فيها بدعاه، خطبه ي 94، ص 139.

6. الا ان مثل آل محمد، صلي الله عليه و آله، کمثل نجوم السماء: اذا خوي نجم طلع نجم...، خطبه ي 100، ص 146.

7. نحن شجره النبوه و محط الرساله و المختلف الملائکه و معادن العلم و ينابيع الحکم، خطبه ي 109، ص 162.

8. و عندنا- اهل البيت- ابواب الحکم و ضياء الامر، خطبه ي 120، ص 176.

[صفحه 30]

9. فيهم کرائم القرآن و هم کنوز الرحمن. ان نطقوا صدقوا و ان صمتوا لم يسبقوا، خطبه ي 154، ص 215.

10. هم عيش العلم و موت الجهل. يخبرکم حلمهم عن علمهم و ظاهرهم عن باطنهم، و صمتهم عن حکم منطقهم. لا يخالفون الحق و لا يختلفون فيه. و هم دعائم الاسلام و ولائج الاعتصام. بهم عاد الحق الي نصابه و انزح الباطل عن مقامه، خطبه ي 239، ص 357. اين بود ده سخن از علي (ع) درباره ي اهل بيت پيغمبر (ص) که همان طور گفتم هر کدام قبل و بعد دارد و بايد همه ي اين خطبه ها و مانند آنها مورد بررسي قرار گيرد تا مشخص شود علي (ع) وظيفه ي خود مي داند، در دوران خلافت که فرصتي به دست آورده، مقامات معنوي اهل بيت را که قهرا خاص امامان آنان است پي در پي در خلال خطبه ها، حتي بدون ارتباط با اول و آخر خطبه، گوشزد فرمايد.

نکته ي قابل دقت در اين قبيل سخنان آن است که امام، به جاي تاکيد بر خلافت اهل بيت، بر علم و دانش و محوريت علمي و معنوي آنان تاکيد دارد. شايد به همين سبب با عکس العمل مردم مواجه نمي شد، زيرا سخن از رياست سياسي نبود. تا عامه ي مردم که به خلافت خلفاي پيش از علي (ع) عادت کرده و براي آنان احترام قايل بودند، از شنيدن و پذيرش سخنان وي ابا کنند. در حقيقت علي (ع) به خاطر حفظ وحدت مسلمين از لحاظ سياسي، بيش تر بر جنبه ي مرجعيت علمي اهل بيت تکيه مي کرده است و اين همان راه حلي است که براي وحدت اسلامي و تقريب مذاهب، استاد بزرگ ما آيه الله- بروجردي رضوان الله تعالي عليه- پيشنهاد مي فرمود و بعدا آن را شرح خواهيم داد.

اينکه گفتم علي (ع) در زمان خلافت خود بيش تر بر مرجعيت علمي و مقام معنوي خاندان پيغمبر (ص) تاکيد داشت، در حالي که در دوران خلفا براي خواص و در آغاز خلافت خود مساله انحراف خلافت را براي عموم مطرح مي کرد نه مقام معنوي آنان را، اين يک نوع مصلحت سنجي و رعايت وحدت و اتفاق مسلمين بوده است که مسلما واقعيت دارد.

[صفحه 31]

در عين حال، اين امر مي تواند حائز نکته ي ديگري هم باشد و آن اينکه پذيرش مقامات معنوي امامان، نياز به طول زمان و طي مراحلي از معرفت و شناخت دارد. علي (ع) قبل و بعد از خلافت خود در آغاز، مساله خلافت را مطرح مي کرد ولي هنوز در مردم، آن آمادگي و رشد لازم را براي افشاي سر ولايت نمي ديد، لذا تدريجا که در کوفه مستقر گرديد و عده اي از اصحاب خاص و صاحبان سر دور او جمع شدند به افشا و کشف اين سر مکتوم براي آنان پرداخت. اين قبيل سخنان غالبا در کوفه و براي خود شيعيان ايراد گرديده است و در گذشته، جز همان افراد انگشت شمار از قبيل سلمان و ابوذر و عمار و مقداد، ديگران از اين سر آگاه نبودند. هر چند از دوستان علي (ع) و از هواخواهان سياسي او به شمار مي آمدند و عده ي آنان هم کم نبود.

ولي عده ي صاحبان سر قبل از خلافت انگشت شمار و مامور به کتمان آن بودند و اين بيت مولانا زبان حال آنان است:


هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و زبانش دوختند


حتي اين قبيل اصحاب معدود قديمي علي (ع) و صاحبان سر جديد که تعدادشان بيش تر بود، همه از لحاظ معرفت در يک رتبه نبودند و در آينده هم نخواهند بود و روايات هم گواه همين امر است و حتي به نظر مي رسد ديدگاه بزرگان نيز درباره ي مقامات اهل بيت متفاوت است. من يک نمونه از دو استاد بزرگ عصر که افتخار شاگردي هر دو را داشته ام نقل مي کنم:

مرحوم آيه الله العظمي بروجردي که بعدا نظريه ي ايشان را در حل مشکل اختلاف شيعه و اهل سنت در مساله خلافت نقل خواهم کرد، همواره بر مقام علمي ائمه ي اهل بيت- عليهماالسلام- در بعد احکام تاکيد مي فرمود و حديث ثقلين را بر مرجعيت علمي آنان حمل مي کرد. بدون اينکه از ابعاد ديگر سخن بگويد يا آنها را انکار کند. در حالي که امام راحل- بنيان گذار جمهوري اسلامي- دائما در سخنراني ها و نوشته هايشان از بعد عرفاني اهل بيت دم مي زدند و حرمان اصلي را درعدم شناخت آن مقامات

[صفحه 32]

مي دانستند.

سوم، درباره ي مسائل مربوط به خلافت از قول علي (ع) در کتاب ها و تواريخ و در احاديث، مطالب زيادي ديده مي شود که هيچ گاه با يک ميزان ومعيار علمي همساز و همخوان با شيوه آن حضرت و با هدف او از طرح اين مساله، ارزيابي نگرديده است و اگر چنين ارزيابي شوند بسياري از آن مطالب با منش و روش و رفتار علي (ع) با خلفا سازگار نيست.

ما از بيانات گذشته به اين نتيجه رسيديم که حضرت (ع) با اين مساله، مانند همه ي مسائل ديگر، حکيمانه و مصلحانه برخورد مي کرد و نه عوامانه و داش منشانه و با روحيه اي پر از حسرت و عقده و با لساني و هدفي انتقام جويانه و بي مسئوليت. علي (ع) بنا به وظيفه ي الهي، مي خواست رکني از ارکان اسلام را که براي اسلام و مسلمين سرنوشت ساز است و حقي از حقوق الهي را که ضايع و فراموش شده بود، بر ملاکند و از مسئوليت و گناه کتمان آن حق بزرگ بيرون آيد، بدون رساندن زياني از اين راه به مصالح اسلام و بدون ايجاد تفرقه در صفوف مسلمين.

اگر همين را معيار براي تشخيص صحت و سقم منقولات از آن حضرت در مورد خلافت قرار دهيم، خواهيم ديد بخش مهمي از آنها از جمله فقراتي از کتاب معروف«سلم بن قيس» با اين معيار همخواني ندارد. من اکنون در صدد رد يا قبول اين کتاب نيستم، بزرگان رجال از قبيل شيخ نجاشي و علامه ي حلي در اين باره اختلاف نظر دارند و مي گويند در آن دست برده شده و کم و زياد گرديده است. مسلما در اواخر قرن سوم هجري، اين کتاب در دست علما بوده و کساني از قبيل نعماني در کتاب غيبت و کليني در کافي از آن نقل کرده اند.

اگر اين جانب يادداشت ها و معلومات خود را درباره ي آن کتاب بنويسم، خود کتابي به حجم آن خواهد شد. به هر حال، خواننده ي اين کتاب، خود را در برابر کسي مي يابد که نه تنها مصالح سياسي و اجتماعي اسلام و مسلمين را رعايت نمي کند، بلکه در صدد است

[صفحه 33]

سنگ تفرقه و تير نابودي را به سوي آن پرتاب نمايد. در برابر گوينده اي عاري از حس مسئوليت و حکمت و خيرخواهي و ناآگاه از وقايع و حوادث تاريخي، کسي که جز تحريک عواطف و کوبيدن طرف و انتقام گرفتن از خصم، هدفي ندارد. حال اگر همان طور که مي گويند، اينها «اسرار آل محمد» است پس بايد آنها را مکتوم نگه داشت و فاش نکرد. متاسفانه به جاي انتخاب مطالب معقول آن کتاب، همان طور که سيد رضي در نهج البلاغه[12] سبب اختلاف احاديث پيغمبر (ص) را که ظاهرا از همين کتاب گرفته است، گاهي به منظور تفرقه افکني در لحظات حساس بين شيعه و سني از آن استفاده مي شود که در اينجا چند نمونه را ذکر مي کنم: در سال 1352 که من طي يک ماموريت علمي از سوي دانشگاه مشهد قريب 50 روز در لبنان به سر مي بردم و آن روزها جنگ ميان فلسطيني ها بر اثر شبيخون اسرائيل به هتل محل سکونت سه نفر از سران آنان و بين دولت لبنان در گرفت اين جنگم تا چند سال طول کشيد و به کشور لبنان خسارت بسياري رسانيد. در آن هنگام طبعا مسلمانان به حمايت از آن مظلومان، بايد وحدت خود را حفظ مي کردند و موضع مسيحي ها هم مشکوک بود، يک روز در نزديک ساحه الشهداء، جلوي کليساي بزرگ شهر، ديدم مردي يک گاري دستي از کتاب «سليم بن قيس» که با کاغذهاي کاهي چاپ شده بود پر کرده و به قيمت بخسي مي فروشد و من يک جلد از آن را خريدم، آيا پخش چنين کتابي در آن لحظات حساس و با سابقه ي درگيري هاي پراکنده و دشمني ديرينه ي ميان شيعيان و سني هاي لبنان، چه معني دارد؟ مسلما هر فرد سني و يا شيعه که آن را بخواند محال است با هم دوست شوند و در قبال دشمنان در يک صف بايستند. عين همين کار را در يکي از راه پيمايي هايي مهم تهران، در يکي از مواقع حساس که نياز به وحدت بيش تر احساس مي شد، مشاهده کردم. بچه ي نابالغي اين کتاب را که با شرح

[صفحه 34]

و بسط و به صورت مطلوبي چاپ شده بود، در بين صفوف راه پيمايان به قيمت ناچيزي مي فروخت.

بلي خواننده، خواهد گفت درباره ي «خطبه ي شقشقيه» چه مي گويي که در نهج البلاغه آمده و «ابن ابي الحديد» در منبعي دويست سال پيش از سيد رضي، مولف نهج البلاغه، آن را ديده است؟ پاسخ آن است، صرف نظر از ماخذ و سند آن، از کتاب غارات ثقفي[13] بر مي آيد که اين کلمات راعلي (ع) در يک خطبه براي عموم ايراد نکرده است، بلکه روزي آن حضرت در جائي نشسته بوده و به طور خصوصي صحبت مي کرده است و کسي نامه اي به دست او داده و او به خواندن نامه مشغول شده و ديگر سخنش را ادامه نداده است. ابن عباس در آن جلسه حاضر بوده و تقاضا کرده است، علي (ع) به سخنان خود ادامه دهد. چند شاهد بر خصوصي بودن اين سخنان مي توان اقامه کرد: يکي همين نقل کتاب غارات ديگر اينکه رسم نبوده که در بين خطبه ي عمومي، نامه به دست علي بدهند و او در حال خطبه ي عمومي، نامه به دست علي بدهند و او در حال خطبه، به مطالعه ي آن بپردازند.

شاهد ديگر، ابن عباس، پسرعموي علي (ع) و از نزديک ترين کسان به او و از مطلع ترين افراد به حوادث و وقايع خلافت بوده است. چطور تا آن هنگام، از مطالبي که در اين باره در آن جلسه از علي شنيده بي خبر بوده است و افسوس مي خورد که علي (ع) به سخن خود ادامه نداد. حال، اگر اين امر گواه ضعف اين نقل نباشد لا اقل شاهد بر اين است که علي اين قبيل خاطرات و ذهنيات خود را حتي از ياران خاص خود، مانند ابن عباس پنهان مي داشته و اينک براي اولين بار، به طور خصوصي، شمه اي را بر زبان آورده است. ابن عباس هم از آن سخنان به «کلام» تعبير مي کند و نه به خطبه.

آخرين شاهد بر حرمانه بودن آن سخنان، تعبير خود علي (ع) است که در پاسخ ابن

[صفحه 35]

عباس مي گويد: «هيهات يابن عباس! تلک شقشقه هدرت ثم قرت.» (هيهات اي ابن عباس اين مانند نعره اي بود که از دهان شتر هنگام طغيان و سرکشي بر مي آيد و سپس آرام مي گيرد). يعني حرفي بود بر اثر هجوم عواطف گفته شد و قابل ادامه نيست.

باري، من انکار نمي کنم که در دل راز دار علي (ع) اسراري بوده که مصلحت نمي ديده است آنها را اظهار کند، حال اگر گاهي به طور خصوصي آن اسرار را فاش مي کرده، ما نيز بايد به پيروي مولي (ع)، راز دار آن حضرت باشيم و اسرار او را فاش نکنيم. و آنچه را او از نزديک ترين خويشان و يارانش پنهان مي داشته، آن را سر هر کوچه و بازار و نزد خودي و بيگانه افشا نکنيم.

از همين جا، بايد گفت: در اين قبيل مطالب تحريک آميز و احساس برانگيز که در کتاب ها آمده، بايد ميان موضع علي (ع) ومواضع پيروان او فرق گذاشت، آن حضرت راز دار و مسلط بر عواطف خود بود اما شيعيان، او گاهي چنين نبودند. متاسفانه نه تنها شيعيان معمولي که بسياري از اوقات گويندگان و نويسندگان ما نيز زمام قلم و عنان زبان را به دست احساسات مي سپارند و زا مرز حکمت و مصلحت تجاوز مي کنند.

صحابه و ياران خاص علي (ع)، در اين خصوص در رفتار و گفتار از مولاي خود پيروي مي کردند و مانند او با خلفاي پيش از وي چه در هنگام خلافت آنان و چه پس از آن، رفتار مي نمودند. سلمان فارسي، از سوي خليفه ي دوم به استانداري مداين و عمار ياسر به حکومت کوفه و ديگران، به فرمان خليفه به ميدان هاي جنگ مي روند. علي (ع) خود براي حفظ اسلام خليفه را از حضورش در جنگ فارس[14] و روم[15] ، و بيش از آن خليفه ي اول را از حضور در جنگ هاي رده، باز مي دارد و در اين زمينه مي توان يک کتاب نوشت.

علاوه بر همه ي آنچه گفته شد، ما غالبا از يک نکته ي تاريخي در مورد صحابه ي علي (ع)

[صفحه 36]

و خلافت او غفلت مي کنيم. تصور عموم آن است که حضرت به عنوان امام منصوص، از قبل رسول خدا (ص) به خلافت رسيده و حضور او در صحنه ي خلافت، احراز منصب الهي است که در غدير خم به او تفويض گرديد. در حالي که با سيري در تاريخ و در نهج البلاغه، جاي ترديد باقي نمي ماند که آن حضرت، پس از قتل عثمان و به اصرار مردم و با انتخاب ايشان، به عنوان خليفه ي چهارم، بر کرسي متزلزل و پر از غوغاي خلافت نشست. بيعت کنندگان با وي (صرف نظر از افراد انگشت شمار، ياران خاص عارف به حق الهي او) کساني بودند که با خلفاي پيش از او و با همان ديدگاه بيعت کرده بودند.

بنابراين، علي (ع) از ديدگاه عامه ي مردم، خليفه اي از قماش خلفاي پيش از وي بود و نه امامي واجب لاطاعه منصوب از قبل خدا. مردم، در قبال دسته جات مخالف او به خصوص اهل شام و حاميان آل ابوسفيان، شيعه ي او شمرده مي شدند، اما نه به معني شيعه ي عارف به حق او. آنان به حساب امروز، سني بودند. و براي خلفاي پيش از او حتي گاهي بيش تر از علي (ع) احترام و مقام قايل بودند. علي (ع) خود بارها به اين مطالب اشاره کرده و احساسات مردم را رعايت فرموده است که اکنون فرصت تفصيل مطلي نيست.

اين موضوع هم نياز به يک مقاله يا کتاب دارد تا معلوم شود که هواخواهان علي (ع) دو دسته بودند:

اکثريت قريب به تمام و اقليت انگشت شمار که تدريجا در حال گسترش بودند و در اواخر حيات علي (ع) و در عصر ائمه ي اهل بيت- عليهماالسلام- تعداد آنها زياد بود.

بنابراين، اظهار آن قبيل سخنان نيش دار و اهانت آميز به خلفا و صحابه، در جمع مردم، هم خلاف مصلحت اسلام بود و هم خلاف سياست علي وباعث تفرق مردم از گرد ايشان مي گرديد. به خصوص راجع به خليفه ي دوم که با حساب هاي معمولي، وي باعث گسترش و قدرت و عظمت اسلام گرديده و چهره اي حق به جانب و زاهد و عادل

[صفحه 37]

از خود نزد مردم به جاي گذارده بود[16] بلي، خليفه ي سوم پس از آشوب و فتنه ي کبري که به قتل وي منتهي گرديد، چنان وجهه ي همگاني نداشت و داوري ها درباره ي او بسيار مختلف ومتضاد بود که قبلا از آن بحث کرديم.

چهارم، علي (ع) نه تنها نسبت به خلفاي پيش از خود، بي پروا، دراجتماعات عمومي اينچنين اهانت آميز وخشن سخن نمي گفت، حتي نسبت به صحابه که آن خلفا را روي کار آورده بودند با ملايمت و احتياط سخن مي فرمود.

در خطبه اي که در آغاز خلافتش[17] پس از قتل عثمان، ايراد فرموده است چنين گفت:

و قد کانت امور مضت ملتم فيها ميله، کنتم فيها عندي غير محمودين و لئن رد عليکم امرکم انکم لسعداء. و ما علي الا الجهد و لو اشاء ان اقول لقلت: عفا الله عما سلف![18] .

(همانا جريان هايي اتفاق افتاد که شما در آنها انحرافي پيدا کرديد که نزد من قابل ستايش نبوديد، حال اگر امورتان به شما بر گردد حتما شما سعادتمند خواهيد بود و بر عهده ي من چيزي جز کوشش نيست و اگر بخواهم بگويم خواهم گفت: خدا از گذشته عفو کند.)

به نظر مي رسد علي (ع) مي خواهد از رفتار مردم درگذشته گله کند، اما از گفتن مطلبي خودداري مي کند و مي گويد: «عفا الله عما سلف.» گويا هنگام ايراد اين خطبه هنوز امر خلافت بر وي مستقر نگرديده بوده ولي در شرف استقرار بوده است و لهذا مي گويد:

«لئن رد عليکم امرکم...»

پنجم، با توجه به امور سوم و چهارم، از محققان، نويسندگان و گويندگان تقاضا دارم:

[صفحه 38]

اولا، در برابر سخنان خشن منقول از علي (ع) وديگر ائمه اهل بيت- عليهما السلام- که در کتابها آمده، احتياط به خرج دهند و آنها را با معياري که بيان داشتم بسنجند و بر فرض اگر آنها را قطعي مي دانند، مصالح اسلام و وحدت مسلمين را در نقل آنها در نظر بگيرند و به مسئوليت خويش در برابر خدا عمل کنند.

ثانيا، تاريخ اسلام و وقايع دوران پس از رحلت رسول اکرم (ص) تا دوران خلافت علي (ع) را با دقت و کنجکاوي و هم زندگي صحابه ي معروف و خدمات آنان را در اين قطعه از تاريخ اسلام، در کتاب هاي معتبر تاريخ و تراجم و شرح حال، ببينيد تنها به روايات و کتاب هاي خودمان اکتفا نکنند. در اين خصوص بايد همه ي مدارک با هم سنجيد.

ثالثا، آنچه از ائمه اهل بيت- عليهماالسلام- به خصوص از حضرت صادق (ع) در کتاب هاي اهل سنت درباره ي خلفا آمده است توجه کنند، اگر اين روايات گرد آيد حقايق بسياري را آشکار مي کند. اين جانب بيش تر آنها را گرد آوردم و در قم زير نظر آيه الله احمدي ميانجي و آيه الله روحاني رحمه الله عليهما به چاپ رسيده است و يا مي رسد.

رابعا، روابط و معاشرت ائمه را با فرزندان صحابه و تابعين معروف و هم با پيشوايان مذاهب معاصر خود، مانند ابوحنيفه و يا مالک بن انس که در منابع معتبر اهل سنت آمده است و نيز ازدواج هاي بين خاندان هاي پيغمبر و صحابه را مدنظر قرار دهند. از مجموع اينها خواهيم فهميد که کدورت و دشمني بين آنان تا آن حد که در سال ها و قرون بعد تدريجا در روايات اوج گرفته و مانند آتشي شعله ور مي گردد، نبوده است.

سزاوار است در اين خصوص هم کتابي تاليف گردد.

خامسا، روايات تقيه را به دقت مطالعه کنند، هدف عمده از تقيه حفظ وحدت بوده است نه ترس از ديگران.

سادسا، از سوي مصلحان و علماي بزرگ، در قرن اخير در تقريب مذهب شيعه و اهل سنت، گام هايي برداشته شده که آنها را در مجله ي رساله الاسلام، ارگان «دارالتقريب

[صفحه 39]

بين المذاهب الاسلاميه» در قاهره و مجله رساله التقريب ارگان «مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي» در تهران و کتاب هايي که از سوي اين دو موسسه انتشار يافته است مي توان ديد. اين جانب آن نظرات را در کتاب نداي وحدت[19] - شامل مجموعه سخنراني هاي من در دانشگاه تهران پيش از نماز جمعه- گرد آورده ام. اينک ديدگاه دو تن از بزرگان را که مربوط به نزديک کردن دو ديدگاه در خلافت علي (ع) است ذکر مي کنم:

1. مرحوم آيه الله عظمي بروجردي استاد بزرگ ما که از حاميان جدي انديشه ي تقريب و از ياران صديق «دارالتقريب» بود، مي فرمايد[20] : ما شيعيان با اهل سنت، عمدتا در دو اصل مربوط به اهل بيت اختلاف داريم، يکي درباره ي خلافت علي و خاندانش، ديگر درباره ي مرجعيت علمي اهل بيت. در حال حاضر مساله خلافت، مورد نياز مسلمين نيست زيرا خلافتي وجود ندارد که سر آن با هم دعوا کنيم، خلافت مساله اي است تاريخي که مربوط به گذشته بوده است. و حتي گاهي مي فرمود: حالا لازم نيست مردم بدانند چه کسي خليفه بوده و چه کسي نبوده است، آنچه امروز محل حاجت و مورد نياز مسلمين است اين است که بدانند از چه ماخذي بايد احکام را گرفت، قرآن مورد اتفاق همه است، در مورد سنت هم د راثل حجيت سنت رسول اکرم اختلافي نيست، اختلاف در اين است که اهل سنت، سنت را از طريق صحابه مي گيرند و شيعه از طريق اهل بيت، که استناد مي کنند به حديث معروف ثقلين که پيغمبر فرمود:

«اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي...»

اين روايت به طرق بسيار از اهل سنت و شيعه آمده است، به اشاره ي آيه الله بروجردي، مرحوم شيخ قوام الدين قمي و شنوي در رساله اي آنها را گرد آورده و در قاهره از سوي «دارالتقريب» و در تهران همراه ذيلي از من، از سوي «مجمع جهاني

[صفحه 40]

تقريب» چاپ شده است. اين مرحوم آيه الله بروجردي در مقدمه ي کتاب مهم جامع الاحاديث که زير نظر ايشان تاليف گرديده، اين موضوع را با شرح و بسط مرقوم داشته است.

خلاصه ي نظر آيه الله بروجردي در اين خصوص، تفکيک خلافت از مرجعيت علمي است که شيعيان بايد بر امر دوم يعني مرجعيت علمي اهل بيت، تاکيد و بر امر اول سکوت کنند.

2. آيه الله علامه ي سمناني که از محققان و علماي بزرگ در عصر ما بود، در نامه ي مفصلي که براي مجله ي رساله الاسلام فرستاده و در شماره ي دوازدهم آن مجله و هم در کتاب الواحده الاسلاميه او التقريب بين المذاهب، جمع آوري دکتر بي آزار شيرازي،[21] تحت عنوان «منهاج علمي للتقريب الي اخواننا المسلمين»

به چاپ رسيده است وي ميان خلافت و امامت[22] فرق مي گذارد، به اين بيان که امامت منصبي است الهي که خاص علي و ائمه- عليهماالسلام- بود و خلافت، رياست و اداره ي امور مسلمين است که خلفا قائم به آن بودند و اين دو با هم تضاد ندارد. خلفا هيچ گاه ادعاي آن منصب الهي و اصراري بر انکار آن را هم نداشتند. علي (ع) هم خلافت خلفا را انکار نمي کرد بلکه با آنان همکاري مي نمود و اصولا شرط امامت امام، تصدي مقام خلافت نيست و از صحت خلافت ديگران هم منع نمي کند. سخنان علامه ي سمناني در اين خصوص طولاني است و اين جانب در کتاب نداي وحدت[23] اين نظريه را با نظريه ي آيه الله بروجردي مقايسه کرده ام و در عين حال، مسلما هر دو نظريه از اين شخصيت عالي قدر، يک نوع ابتکرا به شمار مي آيد و کم تر سابقه دارد.

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمين و السلام علي المرسلين.


صفحه 18، 19، 20، 21، 22، 23، 24، 25، 26، 27، 28، 29، 30، 31، 32، 33، 34، 35، 36، 37، 38، 39، 40.








  1. رساله الاسلام، طبع مجمع جهاني تقريب، ج 3، ص 434، شماره ي 12.
  2. در اين جا نويسنده تنها قرابت علي (ع) را سبب سزاوار بودن او به خلافت دانسته است و از مساله نص رسول خدا (ص) چيزي نمي گويد و اين است تفاوت ديدگاه او با ديدگاه شيعيان. وي ماخذ خود را هم ذکر نکرده است، شايد در برخي از مطالب ديگر هم با ذهنيات شيعيان موافق نباشد.
  3. سيري در نهج البلاغه، ص 178.
  4. صبحي صالح، ص 102، خطبه ي 74.
  5. صبحي صالح، ص 451، نامه ي 62.
  6. سيري در نهج البلاغه، ص 179. در اين سه نقل، ترجمه از من است.
  7. سيري در نهج البلاغه، ص 180.
  8. سيري در نهج البلاغه، ص 181.
  9. صبحي صالح، ص 52.
  10. از جمله استاد محمد تقي شريعتي در کتابي به نام اهل بيت در نهج البلاغه.
  11. صبحي صالح، ص 733.
  12. صبحي صالح، ص 325، کلام 310.
  13. اين کتاب تاليف ابو اسحاق ابراهيم بن محمد ثقفي کوفي اصفهاني (متوفاي 282 ه). است، از انتشارات انجمن آثار ملي، با تصحيح و تعليقات مير جلال الدين حسيني معروف به «محدث». اين کتاب از منابع مهم خطبه ها و کلمات و سرگذشت علي عليه السلام است.
  14. صبحي صالح، ص 302، کلام 146.
  15. صبحي صالح، ص 192، کلام 134.
  16. ابراهيم بن محمد ثقفي در کتاب الغارات (ص 307) از قول علي درباره ي عمر نقل مي کند که فرمود: «فسمعنا و اطعنا و ناصحنا و تولي الامر و کان مرضي السيره، ميمون التقيه».
  17. صبحي صالح، ص 251، خطبه ي 178.
  18. صبحي صالح، ص 257.
  19. نداي وحدت، ص 251.
  20. نداي وحدت، ص ص 275 و 280.
  21. از انتشارات مجمع جهاني تقريب، ص 216.
  22. صبحي صالح، سخنان علي راجع به خلافت، ص 332 و راجع به امامت، ص 736.
  23. صبحي صالح، سخنان علي راجع به خلافت، ص 275 و 280.