سخنان و مرويات عمر بن خطاب












سخنان و مرويات عمر بن خطاب



الف: عن عمر بن الخطاب قال: کنت أنا و أبو بکر و ابو عبيدة و جماعة اذ ضرب النبي صلي الله عليه و آله و سلم منکب علي فقال: يا علي انت اول المؤمنين ايمانا و أولهم اسلاما و انت مني بمنزلة هارون من موسي[1] .

از عمر بن خطاب روايت شد که گفت: من و ابو بکر و ابو عبيدة و عده اي ديگر بوديم وقتي که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بر کتف علي زد، پس فرمود: اي علي تو اولين مؤمنين از نظر ايمان و اولين آنها از جهت اسلام آوردن مي باشي.و تو براي من به منزله هاروني نسبت به موسي عليه السلام.

ب: عن عمار الدهني، عن سالم بن ابي الجعد، قال: قيل لعمر: انک تصنع بعلي شيئا لا تصنعه بأحد من اصحاب النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال: انه مولاي[2] .

عمار دهني، از سالم بن ابي جعد روايت کرد که گفت: به عمر (بن خطاب) گفته شد که همانا تو به گونه اي با علي رفتار (نيکو و شايسته) داري که با کسي از اصحاب پيامبر چنين رفتاري را نداري؟عمر گفت: به درستي که علي مولاي من است.

ج: عن عمر بن الخطاب قال: نصب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عليا علما فقال: من کنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و اخذل من خذله و انصر من نصره اللهم انت شهيدي عليهم.

قال عمر: و کان في جنبي شاب حسن الوجه، طيب الريح، فقال: يا عمر، لقد عقد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عقدا لا يحله الا منافق فاحذر ان تحله.

قال عمر: فقلت يا رسول الله انک حيث قلت في علي (ما قلت) کان في جنبي شاب حسن الوجه، طيب الريح قال کذا و کذا.

قال صلي الله عليه و آله و سلم: نعم يا عمر، انه ليس من ولد آدم، لکنه جبرئيل اراد ان يؤکد عليکم ما قلته في علي.[3] .

از عمر بن خطاب روايت شد که گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، علي را مهتر و بزرگ (مسلمين) قرار داد، پس فرمود: هر کس من مولاي او هستم پس علي مولاي اوست، پروردگارا دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را، و ذليل نما کسي را که او را ذليل مي کند و ياري فرما کسي را که ياور اوست.خدايا تو گواه من بر آنان مي باشي.

عمر گفت: در کنار من جوان خوش سيما و خوش بويي بود، پس گفت: اي عمر به درستي که رسول خدا پيمان و بيعتي انجام داد که جز منافق آن را نقض نمي کند پس بر حذر باش که مبادا آن را نقض کني.عمر گفت: پس عرض کردم يا رسول الله، وقتي که شما در مورد علي سخن مي گفتي در کنارم جوان خوش چهره و خوش بويي بود که به من چنين و چنان گفت.حضرت فرمود: بله اي عمر، او از فرزندان آدم نبود، بلکه جبرئيل بود و خواست تا بر شما در مورد آنچه که من در مورد علي گفتم تأکيد کند.

د: عن عمار الدهني عن ابي فاختة، قال: اقبل علي و عمر جالس في مجلسه فلما رآه عمر تضعضع و تواضع وتوسع له في المجلس، فلما قام علي، قال بعض القوم: يا امير المؤمنين انک تصنع بعلي صنيعا ما تصنعه باحد من أصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم قال عمر: و ما رأيتني اصنع به؟قال: رأيتک کلما رأيته تضعضعت و تواضعت و اوسعت حتي يجلس.قال: و ما يمنعني، و الله انه مولاي و مولي کل مؤمن.[4] .

عمار دهني از ابي فاخته روايت کند که گفت: علي عليه السلام آمد در حالي که عمر در جايگاه خود نشسته بود چون عمر آن حضرت را ديد لرزيد و تواضع کرد و براي نشستن علي عليه السلام جائي باز کرد، وقتي که علي عليه السلام برخاست: شخصي به عمر گفت: اي امير، تو با علي عليه السلام روشي به کار بردي که با هيچ يک از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن رفتار را انجام نداده اي عمر گفت: من چه رفتاري با او داشتم که تو ديدي؟گفت: ديدم که چون به او نظر افکندي، لرزيدي و تواضع کردي و جاي نشستن براي او گشودي تا بنشيند، عمر گفت: چه چيزي مرا از اين رفتار باز مي دارد قسم به خدا که او مولاي من و مولاي همه مؤمنين است.

ه: قال عمر بن الخطاب: لقد أعطي علي ثلاث خصال لأن تکون لي خصلة منها احب الي من أن أعطي حمر النعم، فسئل و ما هي؟قال: تزويج النبي صلي الله عليه و آله و سلم ابنته و سکناه المسجد لا يحل لأحد فيه ما يحل لعلي و الراية يوم خيبر.[5] .

عمر بن خطاب گفت، به علي سه خصلت کرامت شده که اگر يک خصلت از آن به من داده مي شد براي من محبوبتر از داشتن شتران سرخ مو (که داراي قيمت بسيار هستند) بود، پرسيده شد آن خصائل کدام است؟گفت: به ازدواج در آوردن پيامبر دخترش را (براي علي عليه السلام) و جاي گرفتن او در مسجد که حلال نبود بر هيچ کس در مسجد آنچه که براي علي حلال بود و گرفتن پرچم در جنگ خيبر.

و: عن ابن عباس: مشيت و عمر بن الخطاب في بعض ازقة المدينة فقال لي:. ..يا ابن عباس...و الله لسمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول لعلي بن ابي طالب: من احبک احبني و من احبني احب الله، و من احب الله ادخله الجنة مدلا.[6] .

از ابن عباس روايت شد که (گفت): من و عمر بن خطاب دريکي از کوچه هاي مدينه مي رفتيم پس عمر به من گفت:. ..اي فرزند عباس...به خدا سوگند همانا شنيدم از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که به علي بن ابي طالب مي فرمود: کسي که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسي که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و کسي که خدا را دوست بدارد خداوند او را وارد بهشت مي کند.

ز: عن عبد الله بن ضبيعة العبدي، عن ابيه، عن جده قال: أتي عمر بن الخطاب رجلان سألاه عن طلاق الأمة، فقام معهما فمشي حتي أتي حلقة في المسجد، فيها رجل اصلع، فقال: ايها الأصلع ما تري في طلاق الأمة؟فرفع رأسه اليه ثم أومأ اليه بالسبابة و الوسطي، فقال له عمر: تطليقتان. فقال احدهما: سبحان الله، جئناک و أنت امير المؤمنين فمشيت معنا حتي وقفت علي هذه الرجل فسألته، فرضيت منه أن أوما اليک؟!فقال لهما[عمر]ما تدريان من هذا؟قالا: لا.قال: هذا علي بن ابي طالب.أشهد علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لسمعته و هو يقول: ان السماوات السبع و الأرضين السبع لو وضعتا في کفة[ميزان ]ثم وضع ايمان علي في کفة ميزان لرجح ايمان علي.[7] عبد الله بن ضبيعه عبدي از پدرش، از جدش روايت کرد که گفت:

«دو مرد نزد عمر بن خطاب آمدند و از او در مورد طلاق کنيز سؤال کردند؟پس عمر به اتفاق آنها به طرف مسجد آمد، جمعي در مسجد بودند که در ميان آنان مردي اصلع[8] حضور داشت.پس عمر از او پرسيد نظر تو در طلاق کنيز چيست؟پس او سرش را بلند کرد و بعد با انگشت سبابه و وسطي اشاره کرد (و پاسخ گفت) پس عمر سائل را (به مقصود متوجه کرد و) گفت: دو طلاق است.پس يکي از آن دو مرد گفت: سبحان الله، ما نزد تو آمديم و تو امير المؤمنين (و خليفه ما) هستي.پس تو با ما نزد اين مرد آمدي و از او مي پرسي؟!و از پاسخ او که با اشاره انجام داد راضي شدي؟!پس عمر در خطاب به آنان گفت: نمي دانيد که او کيست؟گفتند: نه، عمر گفت: او علي بن ابي طالب عليه السلام است و من شهادت مي دهم که از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم که مي فرمود: اگر آسمانها و زمينها در کفه ترازويي نهاده شود و ايمان علي در کفه ديگر، ايمان علي برتر خواهد بود.»ح:. ..فقال عمر[بن الخطاب ]: عجزت النساء ان يلدن مثل علي.[9] .

«عمر بن خطاب گفت: زنان عاجزند فرزندي مثل علي بن ابي طالب به دنيا آورند»ط: عن عبد الله بن عباس قال: سمعت عمر بن الخطاب يقول: کفوا عن ذکر علي بن ابي طالب عليه السلام فلقد رأيت من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فيه خصالا لان تکون لي واحدة منهن في آل الخطاب احب الي مما طلعت عليه الشمس.[10] .

عبد الله بن عباس گويد: از عمر بن خطاب شنيدم مي گفت: از بدگويي علي بن ابي طالب عليه السلام خودداري کنيد که من از رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم درباره فضيلت او خصلت هايي ديدم که اگر يکي از آن خصلتها در خاندان خطاب مي بود در نزد من از هر جا و هر چه که آفتاب بر آن مي تابد محبوبتر مي بود.

ي: عن عمر بن الخطاب، قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ما اکتسب مکتسب مثل فضل علي، يهدي صاحبه الي الهدي و يرد عن الردي.[11] عمر بن خطاب گفت: رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هيچ کس مانند علي عليه السلام فضيلتي به دست نياورد که صاحب و همنشين خود را به هدايت، ارشاد مي کند و از گمراهي باز مي دارد.

ک: عن...و عمر بن الخطاب و...، ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: النظر الي وجه علي عبادة.[12] .

جمعي از راويان که از جمله آنها عمر بن خطاب است از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم روايت مي کنند که فرمود: نگاه کردن به چهره علي عليه السلام عبادت است.

ل: عن سويد بن غفلة، قال: رأي عمر رجلا يخاصم عليا، فقال له عمر: اني لأظنک من المنافقين! سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: علي مني بمنزلة هارون من موسي إلا انه لا نبي بعدي.[13] .

از سويد بن غفله روايت شد که گفت، عمر مردي را ديد که با علي عليه السلام خصومت مي کند عمر به وي گفت: گمان دارم که تو از منافقان باشي!زيرا من از رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم که مي فرمود: علي در نزد من منزلت و جايگاه هارون در نزد موسي عليه السلام را دارد جز آنکه پيغمبري پس از من نباشد.

م: عن ابي هريرة، عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: من کنت مولاه فعلي مولاه.[14] .

از ابو هريره روايت شد که عمر بن خطاب گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هر کس را که من مولاي او هستم، پس علي مولاي اوست.

ن: قال عمر بن الخطاب: علي أقضانا.[15] .

عمر بن خطاب گفت: بيناترين ما در داوري و قضاوت، علي بن ابي طالب عليه السلام است.

س: عن عمر بن الخطاب، عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم: کل سبب و نسب ينقطع يوم القيامة الا سببي و نسبي و کل ولد آدم فان عصبتهم لأبيهم ما خلا ولد فاطمة، فإني أنا أبوهم و عصبتهم.[16] .

عمر بن خطاب از نبي گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم روايت کرد (که فرمود): هر سبب و نسبي در روز قيامت قطع مي شود مگرسبب و نسب من.و همه فرزندان آدم پس همانا نسبت آنها به پدرشان است بجز فرزندي فاطمه عليها السلام پس به درستي که من پدر و عصبه آنان هستم.

ع: قال عمر بن الخطاب: لا يفتين احد في المسجد و علي حاضر.[17] .

عمر بن خطاب گفت: تا وقتي که علي عليه السلام در مسجد حضور دارد کسي نبايد فتوي دهد.

ف: قال عمر بن الخطاب: يابن ابيطالب، فما زلت کاشف کل شبهة، و موضع کل علم.[18] .

عمر بن ابن خطاب (در سخن خود به علي عليه السلام) گفت: اي پسر ابو طالب هميشه تو موارد شبهه را بر طرف ساخته اي و موضع و جايگاه علم بوده اي.

ص: قال عمر: لا أبقاني الله بعد ابن ابيطالب.[19] .

عمر (بن خطاب) گفت: خداوند پس از علي بن ابي طالب عليه السلام مرا باقي نگذارد.

ق: قال عمر بن الخطاب في عدة مواطن: لو لا علي لهلک عمر.[20] .

عمر بن خطاب در مواضع متعدد) گفت: اگر وجود علي عليه السلام نمي بود عمر هلاک مي شد.

ر: عن سعيد بن المسيب قال: قال عمر ابن الخطاب: اعوذ بالله من معضلة ليس لها أبو الحسن، علي بن ابي طالب.[21] .

سعيد ابن مسيب گويد، از عمر شنيدم که گفت: به خدا پناه مي برم از مشکلي که براي حل آن ابو الحسن (علي عليه السلام) نباشد.

ش: قال عمر ابن الخطاب: اللهم لا تنزل بي شديدة الا و ابو الحسن الي جنبي.[22] .

عمر ابن خطاب گفت: بار خدايا کار سختي بر من نازل مفرما مگر آنکه ابو الحسن (علي عليه السلام) در کنار من باشد.

ت: عن ابن عباس قال: کنت أسير مع عمر بن الخطاب في ليلة، و عمر علي بغل و انا علي فرس، فقرأ آية فيها ذکر علي بن ابي طالب فقال: أما و الله يا بني عبد المطلب لقد کان علي فيکم أولي بهذا الأمر مني و من أبي بکر،. ..[الي ان قال ]و الله ما نقطع امرا دونه، و لا نعمل شيئا حتي نستأذنه.[23] .

از ابن عباس روايت شد که گفت: در يکي از شبها من و عمر بن خطاب سير مي کرديم (همسفر بوديم) و عمر بر قاطر و من بر اسب بودم، پس آيه اي قرائت شد که در آن آيه نام علي بن ابي طالب ياد آوري مي شد.پس (عمر بن خطاب) گفت: آگاه باشيد به خدا سوگند اي فرزندان عبد المطلب، به تحقيق که علي در ميان شما سزاوارترين است به اين امر (خلافت) از من و ابو بکر... (تا آنکه گفت): به خدا سوگند هيچ کاري را بدون او تمام نمي کنم.و عملي بدون اجازه او انجام نمي دهم.

ث: عن الحافظ الدار القطني عن عمر، و قد جاءه اعرابيان يختصمان فقال لعلي: اقض بينهما.

فقال احدهما: هذا يقضي بيننا؟!فوثب اليه عمر و اخذ بتلبيبه، و قال: ويحک ما تدري من هذا؟هذا مولاي و من لم يکن مولاه فليس بمؤمن.[24] .

حافظ دار قطني از عمر (بن خطاب) روايت مي کند که دو تن اعرابي جهت مخاصمه و دعوا نزد او (يعني نزد عمر بن خطاب) آمدند.پس عمر به علي عليه السلام عرض کرد: بين آنها قضاوت کن.يکي از آن دو اعرابي گفت: آيا اين مرد ميان ما قضاوت کند؟پس عمر به طرف آن مرد پريد و يقه او را گرفت و گفت: واي بر تو، چه مي داني که اين کيست؟!او مولاي من است، و هر کس که او مولايش نباشد پس مؤمن نيست.

خ: عن عمير بن بشر الخثعمي قال: قال عمر: علي اعلم الناس بما انزل الله علي محمد.[25] .

عمير بن بشر گفت، عمر (بن خطاب) گفت: علي عليه السلام داناترين مردم است به آنچه که خداوند بر محمد صلي الله عليه و آله و سلم نازل کرده است.

ذ:. ..قال عمر بن الخطاب (يوم غدير خم):

هنيئا لک يابن ابي طالب اصبحت مولي کل مؤمن و مؤمنة.[26] عمر ابن خطاب (در روز غدير خم، بعد از آنکه پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم علي را به ولايت منصوب فرمود، خطاب به علي عليه السلام) گفت: گوارا باد بر تو اي پسر ابي طالب که مولا و صاحب اختيار همه مردان و زنان مؤمن شدي.

ض: عن عمر بن الخطاب انه قال: اشهد علي رسول الله صلي الله عليه«و آله»و سلم لسمعته و هو يقول: لو ان السماوات السبع وضعت في کفة و وضع ايمان علي في کفة لرجح ايمان علي.[27] .

عمر بن خطاب گفت: شهادت مي دهم که از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم مي فرمود: اگر هفت آسمان را در يک کفه (ترازو) بگذارند و ايمان علي را در کفه ديگر، ايمان علي رجحان و برتري خواهد داشت.

ظ: عن ابن عباس قال: سمعت عمر بن الخطاب يقول: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: يا علي انت اول المسلمين اسلاما و اول المؤمنين ايمانا.[28] .

ابن عباس رحمه الله گفت: از عمر بن الخطاب شنيدم مي گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: يا علي، تو نخستين مسلمان و اولين مؤمن مي باشي.غ: عمر بن الخطاب رفعه: لو اجتمع الناس علي حب علي بن ابي طالب لما خلق الله النار.[29] .

عمر بن خطاب به حديث مرفوع روايت کرد از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم که: اگر مردم بر دوستي علي بن ابي طالب اتفاق و اجتماع مي کردند خدا آتش را خلق نمي کرد.

ايضا: عن عمرو بن ميمون قال: لما ولي عمر الستة فقاموا أتبعهم بصره ثم قال: لئن ولوها الأجيلح ليرکبن بهم الطريق.[30] .

از عمرو بن ميمون روايت شد که گفت: وقتي که عمر آن شش نفر را براي خلافت معرفي کرد، آنان برخاستند (که بروند) عمر چشم به آنها دوخت، سپس گفت: هر آئينه اگر ولايت را به اجيلح واگذار کنيد مسلمين را رهبري مي کند.[«توضيح آنکه اجيلح به معناي اصلع است يعني کسي که موي جلوي سرش ريخته که از مشخصات ظاهري علي عليه السلام بوده است.»

ايضا: ابن ابي الحديد جريان مفصلي از يک ملاقات و گفتگويي که ميان ابن عباس و عمر (بن خطاب) واقع گرديده است نقل مي کند که در ضمن آن گفتگو و مصاحبه، خود عمر بدين حقيقت اعتراف کرده و مي گويد: «آري رسول خدا خواست که در حال بيماري، به نام علي تصريح کند (و بنويسد) ولي من از اين کار مانع گرديدم».

«و لقد اراد ان يصرح باسمه فمنعت من ذلک»

ابن ابي الحديد سپس مي گويد: اين جريان را احمد بن ابي طاهر، مؤلف تاريخ بغداد در کتاب خود با اسنادش نقل نموده است.[31] .

ايضا: [عمر بن خطاب گفت ]: الحمد لله که خداوند در اين امت کسي - يعني علي عليه السلام - را قرار داد که هر گاه ما راه کج برويم ما را به راه راست هدايت مي کند.[32] .

ايضا: عمر بن خطاب در زمان خلافت خود براي حج به مکه مشرف شده در اثناي طواف نظرش به جواني افتاد که يک طرف صورتش سياه و چشمش قرمز و خون آلود است.عمر او را صدا زد و گفت: يا فتي من فعل بک هذا؟اي جوان چه کسي با تو چنين کرده و چه کسي تو را زده است؟جوان گفت: ضربني ابو الحسن علي بن ابي طالب.علي عليه السلام مرا زده است.عمر گفت: تأمل کن تا علي بيايد.در همين حال علي بن ابي طالب رسيد.عمر گفت: يا عليء انت ضربت هذا الشباب؟يا علي آيا تو اين جوان را زدي؟علي عليه السلام فرمود: آري من او را زدم.عمر گفت: چه چيز سبب شد که او را بزني؟علي عليه السلام فرمود: رأيته ينظر حرم المسلمين.ديدم او را که نظر به زنان مسلمان و ناموس مردم مي کرد (به دنبال ناموس مردم بود). عمر گفت: اي جوان، لعنت بر تو، بر خيز و برو.فقد رآک عين الله و ضربک يد الله.به درستي که تو را چشم خدا ديده و دست خدا زده است.[33] .









  1. شيخ سليمان قندوزي حنفي در ينابيع المودة، ص 239«چاپ قم، س 3711».

    - و متقي هندي در کنز العمال ج 13، ص 122 و ص 123 (مؤسسة الرساله بيروت، چاپ پنجم).

  2. ابن عساکر در شرح حال امام علي عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 2، ص 82، حديث 584 (شرح محمودي).
  3. شيخ سليمان قندوزي حنفي در ينابيع المودة (باب مودة الخامسة) ص 297.

    - ابن عساکر در شرح حال امام علي عليه السلام از تاريخ دمشق ج 2، ص 80 (شرح محمودي) بنقل از بخاري در تاريخ کبير، ج 1، ص 375 و ديگران.

  4. ابن عساکر در شرح حال امام علي عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 2، ص 82 حديث 585 (شرح محمودي).
  5. شيخ سليمان قندوزي حنفي در ينابيع المودة، فصل سوم، ص 343.

    - و حاکم در المستدرک ج 3، ص 125 - هيثمي در مجمع الزوائد، ج 9، ص 120.

    - ابن عساکر در شرح حال امام علي عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 1، ص 219، حديث 282 (شرح محمودي)، و ديگران.

  6. پاورقي کتاب در شرح حال امام علي عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 2، ص 388 (شرح محمودي).
  7. ابن عساکر در شرح حال امام علي عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 2، ص 365، حديث. 872 (شرح محمودي).

    - ابن مغازلي در مناقب ص 289، شماره 330، ط 1 و خوارزمي در فضل 13 از مناقب، ص 78، ط تبريز.

    - گنجي شافعي در کفاية الطالب اواخر باب 62، ص 258 و ديگران.

  8. اصلع: به کسي گويند که موي جلوي سرش ريخته باشد که يکي از مشخصات ظاهري علي عليه السلام است.
  9. شيخ سليمان قندوزي حنفي در ينابيع المودة، باب 65، ص 448.
  10. آثار الصادقين، ج 14، ص 211 به نقل از فضائل الخمسة، ج 2، ص 239.عن کنز العمال، ج 6، ص 393.
  11. آثار الصادقين، ج 14، ص 212 به نقل از الغدير، ج 5، ص 363 و فضائل الخمسة، ج 1، ص 167 عن مستدرک الصحيحين.
  12. ابن کثير در البداية و النهاية، ج 7، ص 358.
  13. آثار الصادقين، ج 14، ص 286 به نقل از شرح حال امام علي عليه السلام از تاريخ دمشق ابن عساکر ج 1، ص 360.
  14. ابن عساکر در شرح حال امام علي عليه السلام از تاريخ دمشق ج 2، ص 79، حديث 581 (شرح محمودي).

    - و نيز ابن مغازلي در مناقب، ص 22، شماره 31، ط 1.

  15. حافظ ابي نعيم در حلية الاولياء، ج 1، ص 65، و سيوطي در تاريخ الخلفاء، ص 170.

    - ابن کثير در البداية و النهاية، ج 7، ص. 360

    - بلاذري در انساب الأشراف، ج 2، ص 97، حديث 21، ط 1، و ديگران.

  16. شيخ سليمان قندوزي حنفي در ينابيع المودة، باب 57، ص 320.
  17. آثار الصادقين، ج 14، ص 492 به نقل از«الامام الصادق عليه السلام، ج 2، ص 825».
  18. آثار الصادقين، ج 14، ص 493، به نقل از«الامام الصادق عليه السلام، ج 2، ص 825».
  19. آثار الصادقين، ج 14، ص 493.به نقل از الغدير ج 6، ص 126.
  20. شيخ سليمان قندوزي حنفي در ينابيع الموده، باب 14، ص 80 و نيز ص 249.

    - و نيز گنجي شافعي در کفاية الطالب، باب 59 ص. 227

  21. بلاذري در انساب الاشراف، ج 2، ص 99، حديث 29 از شرح حال علي عليه السلام - و گنجي شافعي در کفاية الطالب باب 57، ص 217 - و سيوطي در تاريخ الخلفاء، ص 171 - و حاکم در المستدرک (کتاب المناسک)، ج 1، ص 457 - و ابن کثير در البداية و النهاية، ج 7، ص 36 و ديگران.
  22. آثار الصادقين، ج 14، ص 492، به نقل از«امام الصادق»ج 2، ص 825».
  23. راغب در محاضرات، ج 7، ص 213.
  24. مأخوذ از پاورقي کتاب شرح حال امام علي عليه السلام از تاريخ دمشق، ابن عساکر ج 2، ص 82 (شرح محمودي).
  25. «بوستان معرفت»، ص 677، به نقل از حسکاني در شواهد التنزيل، جزء اول، ص 30، حديث 29.
  26. ابن عساکر در شرح حال امام علي عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 2، ص 48 تا 51 (شرح محمودي).

    - ابن کثير در البداية و النهاية، ج 7، ص 350.

    - گنجي شافعي در کفاية الطالب، باب اول، ص 62 (تبريک ابو بکر و عمر به علي عليه السلام).

    - شيخ سليمان قندوزي حنفي در ينابيع المودة، باب مناقب السبعون، ص 283، حديث 56 و باب 4، ص 33 و 34. و ديگران.

  27. مدارک اين روايت در روايت«ز»گذشت.
  28. «آثار الصادقين، ج 14، ص 43»به نقل از مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 6.

    - و نيز متقي هندي در کنز العمال، در قسمت آخر يک روايت، ج 6، ص 395.

  29. شيخ سليمان قندوزي حنفي در ينابيع المودة، باب المودة السادسة، ص 299.
  30. بلاذري در انساب الاشراف، ج 2، ص 103، حديث 35 (چاپ بيروت، ط 1).
  31. «سيري در صحيحين»تأليف محمد صادق نجمي، ج 2، ص 273، (به نقل از شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 21 و مشابه آن در ص 78.) البته حديث منع عمر، از اين وصيت از مسلمات بين شيعه و سني است که بخاري در صحيح خود و احمد در مسند و ابن حجر در صواعق و ديگران آن را نقل کرده اند.
  32. «بيست و پنج سال سکوت علي عليه السلام»تأليف فؤاد فاروقي، ص 114.
  33. «چرا شيعه شدم»تأليف محمد رازي، ص 218، به نقل از شهرستاني در«ملل و نحل»و طبري در«رياض النضرة»و ابن ابي الحديد در«شرح نهج البلاغه».