اثبات مادر بودن زني جوان











اثبات مادر بودن زني جوان



روزي جواني در خلافت خليفه دوم به پيش او آمده و عرضه داشت:

فلان زن مادر من است و او مرا از فرزندي خود مي راند!!

و از خليفه دوم خواست که به اين قضيّه رسيدگي کرده و حکم خدا را صادر کند.

خليفه دوم، مادر آن جوان را احضار کرده و از او پرسيد:

چرا فرزند خود را منکر شده و از خود مي راني؟!

زن گفت:

من اساساً اين جوان را نمي شناسم، و تا بحال ازدواج نکرده ام تا فرزندي داشته باشم!!

براي اين کار و ادّعاي خودش چهار نفر از برادرانش را که به همراه داشت، براي شهادت آورد.

آنان همراه با قَسَم هاي شديد خود شهادت دادند که خواهر آنان هنوز ازدواج نکرده است و اين جوانِ مدّعي را نمي شناسند!

زن اضافه کرد که:

او مي خواهد آبرو و شخصيّت خانواده ما را لکّه دار سازد!!

خليفه دوم از داوري فروماند و نمي دانست چه کار کند!

امام علي عليه السلام فرمود:

اجازه مي دهي من در ميان آنان قضاوت کنم؟

خليفه دوم جواب داد:

چگونه اجازه ندهم در حالي که از پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم که فرمود:

اَعْلَمُکُمْ عَلِيّ بن ابيطالِب

«داناترين شما علي بن ابيطالب است.»

و به اين ترتيب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در مقام قضاوت قرار گرفته و فرمود:

امروز قضاوتي را به اجرا در مي آورم که مورد رضايت خداوند متعال است که دوست من رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم آن را به من تعليم فرموده است.

آنگاه آن زن و جوان را احضار فرمود،

آنان آنگونه که در برابر خليفه جواب داده بودند، به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز جواب داده و برادران زن نيز با همان کيفيّت شهادت دادند!.

چون امام علي عليه السلام سخنان آنان و شهود را شنيد، خطاب به زن فرمود:

آيا شما سرپرستي داريد؟

زن جواب داد:

برادرانم وکيل من هستند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب به برادران فرمود:

آيا شما مرا در مورد امر خواهرتان وکيل قرار مي دهيد؟

عرض کردند: بلي.

حضرت پس از گرفتن وکالت از آنان به اين صورت قضاوت کرد:

اي حاضرين شما شاهد باشيد که من اين زن را در برابر چهارصد درهم به عقد اين جوان در آوردم، و مهريّه آنان را از مال شخصي خودم مي پردازم.

و دستور داد قنبر پول ها را حاضر کرده، تحويل آن جوان دهد.

و به آن جوان نيز امر فرمود:

اين پول ها را در اختيار اين زن قرار داده، و دست او را بگير و تا زفاف و غسل جنابت را انجام نداده اي، پيش من نيا.

جوان پول ها را در اختيار آن زن قرار داد، و دست او را گرفت تا وي را به اتاق عروسي ببرد!

ناگاه وجدان آن زنِ مغرور بيدار شده و داد زد:

النّار النّار، يَابْنَ عَمِّ مُحَمَّدٍ تُريدُ اَنْ تُزَوِّجَني مِنْ وَلَدي؟!

هذا وَاللَّهِ وَلَدي زَوَّجَني اِخْوَتي هَجيناً فَوُلّدْتُ مِنْهُ هذا فَلَمّا تَرَعْرَعَ وَ شَبَّ اَمَرُوني اَنْ اَنْتَفي مِنْهُ وَ اَطْرُدَهُ وَ هذا وَ اللَّهِ وَلَدي.

«آتش، آتش! اي پسر عموي پيامبر خدا! مي خواهي مرا به ازدواج فرزندم در آوري؟

سوگند به خدا اين فرزند من است و برادرانم مرا با يک مرد فرومايه تزويج کردند، و اين پسر ثمره آن ازدواج بود، و چون او نسبتاً بزرگ شد، برادرانم به من گفتند او را از خود دور کنم و منکر فرزندي وي گردم، به خدا قَسَم اين پسر من است و من هرگز با وي ازدواج نمي کنم که نتيجه اش آتش است.»[1] .

امام علي عليه السلام با علم غيب ماجراي آنان را مي دانست، امّا براي اثبات حقيقت که همه حاضران درک کنند از شيوه ياد شده کمک گرفت.









  1. وسائل الشّيعه ج 18 ص 206 حديث 2 از باب 21 (قضايا اميرالمؤمنين)، و فروع کافي ج 7 ص 423 حديث 6.