حلّ اختلاف دو همسر جوان











حلّ اختلاف دو همسر جوان



چون امام علي عليه السلام کوفه را مرکز حکومت خويش انتخاب کرد، افراد زيادي از شهرهاي ديگر به آن شهر کوچ نموده، و در کنار آن حضرت زندگي مي کردند.

در اين ميان جواني نيز از اطراف کوفه به اين شهر وارد شد و در آن استقرار پيدا کرده با دختري ازدواج کرد.

چون حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نماز صبح را خواند، به يکي از يارانش دستور داد که:

به فلان مکان رفته کنار مسجدي مي رسي، در آنجا خانه اي است که زن و شوهري با يکديگر نزاعي دارند، آنان را پيش من بياور.

پيک با همان نشانه اي که حضرت در اختيار گذاشته بود، به خانه آنها رفته و صداي مشاجره آنها را شنيد و سپس هر دو را به حضور آن حضرت احضار کرد.

امام علي عليه السلام در آغاز امر از شوهر سئوال کرد:

چرا با يکديگر نزاع مي کنيد؟

او جواب داد:

يا اميرالمؤمنين عليه السلام! من با اين زن ازدواج کردم و چون خواستم با وِي خلوت کنم، در دل خويش نسبت به وِي شديداً احساس نفرت کردم، تا جائي که نتوانستم با او نزديکي کنم و اگر مي توانستم شب او را از خانه بيرون مي کردم! ولي ما گرفتار مشاجره شديم، تا اينکه پيک شما در رسيد و ما را به حضور شما آورد.

حضرت آنگاه خطاب به حاضران فرمود:

سزاوار است شما اين جلسه را ترک کرده و مرا در کنار اين زن و شوهر تنها گذاريد، تا مطالب خصوصي آنان را باز نمايم.

و سپس خطاب به زن فرمود:

آيا اين جوان را مي شناسي؟

زن گفت: نه هيچگونه شناختي ندارم.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اگر من اين جوان را به تو معرّفي کنم، آيا حقيقت امر را اعتراف مي کني؟

زن گفت: بلي يا اميرالمؤمنين.

امام علي عليه السلام فرمود:

آيا شما فلان زن و دختر فلان مرد نمي باشي؟

زن گفت:

چرا همينطور است، و من دختر همان شخص مي باشم که شما مي فرمائيد!

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آيا بياد داري که تو پسر عموئي داشتي که به همديگر علاقمند بوديد و او از تو خواستگاري کرد، ولي پدرت با اين امر موافق نبود، و به همين جهت او را از همسايگي اش اخراج کرد!؟

زن گفت: آري، چنين است.

دقيقاً حقيقت امر همينطور است!!

امام علي عليه السلام فرمود:

اي زن يادت هست که شبي براي رفع حاجت از خانه خارج گشتي و در خارج خانه، پسرعمويت به تو حمله نموده و با زور و کراهت و اجبار با تو نزديکي کرد؟!!

و آيا يادت هست که تو اين واقعه را از پدرت پوشاندي، ولي آن را در اختيار مادرت قرار دادي؟

در حالي که زن همچنان مبهوت و متحيّر مانده بود، و از آگاهي آن حضرت تعجّب مي کرد گفت: آري حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام همچنان ادامه داد:

آيا تو بياد داري که موقع زايمان به طور مخفي مادرت تو را از خانه خارج کرده و در کنار ديوار بچّه ات را به دنيا آورده، و سپس بچّه را به پارچه اي پيچيده و در همانجا گذاشتيد؟

آيا به ياد داري هنگامي که از آنجا برمي گشتيد ديدي که که سگي به بچّه ات نزديک شد، و شما سنگي را برداشتيد و به سوي سگ انداختيد ولي آن سنگ به سر بچّه ات اصابت کرد؟!

و سپس دوباره با مادرت برگشتيد، و مادرت سر بچّه را که مجروح شده بود با پارچه اي بست؟

زن آنچنان متعجّب بود که نمي دانست چه بگويد!

تا اينکه امام علي عليه السلام فرمود:

چرا خاموشي؟ چرا حرف نمي زني؟

زن گفت:

يا علي! تمام حرف هاي شما صحيح است، ولي جز مادرم از اين واقعه کسي اطّلاع نداشت و من نمي دانم که شما از کجا اين اخبار را به دست آورديد؟!

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

خداوند همه اين علوم و اخبار را در اختيار من قرار داده است.

و ادامه داد:

شما هنگامي که از کنار بچّه تان برگشتيد، فلان قبيله آمده و بچّه را برداشته و او را بزرگ کردند، و به همراه خود او را به کوفه آوردند، و اين شوهرت همان بچّه تو مي باشد!!

آنگاه امام علي عليه السلام خطاب به آن جوان فرمود:

سَرَت را باز کن.

چون جوان سَرَش را باز کرد، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام جاي زخم دوران نوزادي را به زن نشان داد! و اضافه کرد:

اين جوان فرزند تو مي باشد، و خداوند نخواسته است گرفتار حرام شويد.

فَخُذي وَلَدَکِ وَ انْصَرِ في فَلا نِکاحَ بَيْنَکُما

«اين جوان را ببر، فرزند تو است که هرگز با همديگر حقّ ازدواج[1] نداريد.»









  1. محجّةالبيضاء ج4 ص195، و مناقب ج2 ص266، وکشف الغمَّة ج1 ص277.