راه گرفتن ارث يك كودك











راه گرفتن ارث يک کودک



جواني نزد خليفه دوم رفت و ميراث پدر خود را از او خواست و اظهار داشت که به هنگام فوت پدرش در مدينه کودکي خردسال بوده است.

خليفه دوم بر او فرياد زد و او را از خود دور کرد.

جوان از نزد خليفه دوم بيرون رفت و از دست او اظهار ناراحتي مي کرد.

اتفاقاً حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به جوان رسيد و چون از قضيه آگاه شد به همراهان خود فرمود:

جوان را به مسجد جامع بياوريد تا خودم در ماجرايش تحقيق کنم.

جوان را به مسجد بردند.

امام علي عليه السلام از او سؤالاتي کرد و آنگاه فرمود:

چنان درباره شما حکم کنم که خداوند بزرگ به آن حکم نموده و تنها، برگزيدگان او بدان حکم مي کنند.

سپس بعضي از اصحاب خود را طلبيده به آنان فرمود:

بياييد و بيلي نيز همراه بياوريد، مي خواهيم به طرف قبر پدر اين کودک برويم.

چون رفتند، آن حضرت به قبري اشاره کرد و فرمود:

اين قبر را حفر کنيد و ضِلعي از اضلاع بدن ميّت را برايم بياوريد.

و چون آوردند حضرت آن را به دست کودک داد و به وي فرمود:

اين استخوان را بو کن.

کودک از استخوان بوکشيد، ناگهان خون از دو سوراخ بيني او جاري شد.

علي عليه السلام به کودک فرمود:

تو پسر اين ميّت هستي.

خليفه دوم گفت:

يا علي! با جاري شدن خون مال را به او تسليم مي کني؟

حضرت علي عليه السلام فرمود:

اين کودک سزاوارترست به اين مال از تو و از ساير مردم.

و آنگاه به حاضران دستور داد استخوان را بو کنند، و چون بو کشيدند، هيچگونه تأثيري در آنها نگذاشت.

و دوباره کودک از آن بو کشيد و خون زيادي از بيني او جاري شد، پس مال را به کودک تسليم نموده و فرمود:

به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه آن کسي که اين اسرار را به من آموخته است.[1] .









  1. مناقب سروي، ج1، ص491.