رونق علم نحو براي حفظ قرآن











رونق علم نحو براي حفظ قرآن



علم نحو براي حفظ لغت از آشفتگي و تحريف، و نيز در معناي کلام عربي، اهميّتي بسيار دارد، تا آنجا که گاهي با تبديل کسره به فتحه، معناي يک کلمه تغيير مي کند که در بعضي موارد مستلزم کفر است.[1] .

قوائد زبان عرب تا عصر خلافت حضرت امير کشف و تنظيم نشده بود،

و نوشتن کلام عربي بدون اِعراب گذاري انجام مي گرفت.

قرآن و سائر نوشته ها و نامه ها بدون اِعراب بود.

و مردم قانون «اِعراب گذاري» را نمي دانستند،

امّا کارِ آموختن قواعد زبان عرب، براي ساکنين جزيرة العرب که با غير عرب آميزش نداشتند، به طور طبيعي انجام مي گرفت، يعني يک طفل عرب با يادگيري سخن گفتن، آن قواعد ساده را به آساني مي آموخت، به خصوص آنکه فرهنگ عرب قبل از اسلام در جاهليّت بسيار اندک و در حول يک زندگاني ساده دور مي زد که عبارت بود از آب، نان، گوشت، شتر، صحرا، شمشير، نَسَب، جنگ قبيله اي، و مانند آن.

پس از نزول قرآن کريم، فرهنگ عرب به فرهنگ اسلام تبديل و داراي ابعاد گوناگوني شد که:

صفات پروردگار جهان

و شناخت انبياء

و احوال قيامت

و اخلاق و احکام اسلامي و ارزش هاي اخلاقي به ان اضافه گرديد،

ليکن پس از فتوحات مسلمانان و آميزش آنان با افراد غير عرب چونان ايرانيانِ ساکن شهر کوفه، که ايشان را حمراء مي ناميدند.

و اهل سند و هند ساکن در بصره که ايشان را «سبابجه» و «زطّ» مي ناميدند.[2] .

و اقباط در اسکندريّه

و هجرت مسلمان هاي عرب به کشورهاي آفريقا و هند و سند و بلخ و بخارا، همه و همه عامل اين شد که لغت عرب آشفتگي پيدا کرده بگونه اي که کودکان عرب بواسطه معاشرت با همسالان غير عرب به جاي آنکه زبان فصيح عرب را از قوم و قبيله خود بياموزند، از کودکان غير عرب مي آموختند، علاوه بر آنکه گاهي مادران اين اطفال زناني بودند که در فتوحات از اقوام قبط و فرس و روم اسير شده بودند و اين کودکان سخن را از مادر غير عرب، يا کلفت و نوکر غير عرب، در خانه مي آموختند.

در نتيجه چنان آشفتگي در زبان نسل جديد عرب پديد آمد که نزديک بود به تدريج لغت عرب مانند زبان بعضي از ملل قديمه از بين برود،

تا آنجا که جز معدودي از متخصّصين در هر عصر، نتوانند آن زبان را بدرستي پاس دارند و اين مشکل پديد آمد که خواندن و فهميدن قرآن و سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم جز براي معدودي امکان نداشته باشد.

آغاز اين آشفتگي ها در زبان عربي در نيمه اوّل قرن اوّل هجري بود.

ابوالاسود دوئلي که يکي از اصحاب و شاگردان حضرت امير بود، داستان تأسيس علم نحو يا قانون اعراب گذاري در زبان عربي را چنين حکايت مي کند:

روزي بر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شدم، ديدم آن حضرت در حال فکر و انديشه است، به من فرمود:

در شهر شما «کوفه» قرآن را غلط مي خوانند.[3] .

مي خواهم کاري کنم تا لغت عرب از اين آشفتگي بيرون آيد.

گفتم:

يا اميرالمؤمنين اگر اين کار را بکنيد لغت عرب را زنده کرده ايد.

بعد از چند روز خدمت آن حضرت رسيدم، نوشته اي به من داد که در آن زيربناي علم نحو را نوشته بود و از تقسيم کلمه به اسم و فعل و حرف و تعريف آنها شروع مي شد.

سپس به من فرمود:

اَنِحْ نَحْوَه

به اين نحو پيش برو.»[4] .

ابوالاسود مي گويد:

آنرا گرفته و به منزل رفتم و يک دوره قواعد نحو را برطبق راهنمائي و طرح حضرت نگاشتم و بعد آنرا به حضرت نشان دادم و تا آنکه اشکالاتش را رفع کرد.

مثلاً در اسماء مشبّهة بالفعل فرمود:

چرا کانَ را ننوشتي.

گفتم: نمي دانستم از آنهاست،

فرمود: از جمله آنهاست.

اين قواعد نزد «ابوالاسود» بود و به سبب بخلي که داشت، آنرا به کسي نشان نمي داد و از آنجا که عالِم به ادبيّات عرب بود واليان پس از حضرت امير عليه السلام او را احترام مي کردند.

از جمله اين واليان زيادبن ابيه بود که از جانب معاويه ولايت عراق را در دست داشت.

زياد فرزندش ابن زياد را به شام نزد معاويه فرستاد.

ابن زياد در سخن گفتن به زبان عربي ناتوان بود و غلط تلفّظ مي کرد، چرا که مادرش سميّه از غير عرب بود و حتّي پدر زياد هم غلط گفتن او را درک نکرده بود.

معاويه که در مکّه بزرگ شده بود و از قبيله قريش که فصيح ترين قبائل عرب بود، اشتباه را تشخيص داد، و به زياد نوشت که به پسرت سخن گفتن به زبان عربي را تعليم بده، او غلط حرف مي زند.[5] .

زياد کسي را فرستاد و ابوالاسود را احضار کرد و از او خواست قواعد زبان عرب را که حضرت امير عليه السلام به او آموخته بود، براي تعليم فرزندش در اختيار او بگذارد.

ابوالاسود نپذيرفت.

زياد حيله اي بکار برد، کسي را واداشت تا در مسير ابوالاسود قرآن را غلط بخواند،

او هم آيه سوّم سوره برائت را اينطور خواند

«إنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِکينَ وَ رَسُولِهِ»

(و رسولهُ را به کسر لام خواند)

صحيح آن رسوله به ضمّ لام است.

يعني خداوند و رسولش از مشرکين بيزارند.[6] ابوالاسود پس از شنيدن اين غلط خواني و تحريف قرآن، حالش دگرگون شد و تصميم گرفت تا نحو را براي حفظ قرآن از تغيير و تبديل به مردم تعليم کند.

براي رسيدن به اين هدف دو اقدام کرد:









  1. نظير اين اثر در تغيير حرکات يک کلمه در زبان فارسي نيز هست، مانند آنکه با تبديل ضمّه به فتحه در دو کلمه کُرد و تُرک معني عوض مي شود(کرد،ترک) البتّه اين تأثير در زبان عرب گسترده تر است.
  2. رجوع شود به تاج العروس ترجمه کلمه(سبج) و (زط).
  3. سبب آن همچنانکه گفتيم دور بودن شهر کوفه از مرکز قبائل عرب، و اختلاط اهالي آن با ايرانيانِ تازه مسلمان بود که به شهر کوفه مهاجرت کرده بودند و هر چند خليفه دوّم، ابن مسعود، صحابي پيامبر را براي تعليم قرآن به کوفه فرستاد ولي چون آنها عرب اصيل نبودند، قرآن را غلط مي خواندند، علاوه براينکه نسل دوّم، تازه مسلمان هاي غير عرب، قرآن را از غير صحابي مي آموختند در نتيجه اشتباهات بيشتري داشتند.
  4. و بدين سبب علم اعراب گذاري را علم نحو مي نامند.
  5. وقتي اميرزاده اي که پدرش در تعليم او کوشا بوده، زبان عربي را غلط تلفّظ کند، حال همسالان او در شهرهاي کوفه و بصره و نيز سخن گفتن نسل فاتحان عرب که ساکن شهرهاي آفريقا و ايران بودند چگونه بوده است؟.
  6. در زبان عربي اين چنين با تغيير ضمّه و کسره و فتحه معنا تغيير مي کند.