در غوط دمشق چه گذشت











در غوط دمشق چه گذشت



بلال که قبلاً از طرف عبداللّه مأمور شده بود تا سعيد را پيدا کرده و در کوفه منتظر او و خوله باشند. به دمشق رسيد و به دنبال سعيد رفت و او را پيداکرده و پيامهاي عبداللّه را به او داد و به او گفت بايد هر چه زودتر در کوفه باشيد، سعيد دو روز مهلت خواست تا به کارهايش رسيدگي کند. بعد از ظهر روز دوم سوار شتر شده و به سوي غوطه[1] حرکت کردند تا شب را در آن جا بگذرانند و صبح زود به طرف کوفه حرکت کنند.

هنوز از شهر دور نشده بودند که قاصد عبداللّه با آنها برخورد کرد، قاصد پس از ديدن آنها بلال را شناخت و نامه عبداللّه را به سعيد داد، سعيد نيز نامه را باز کرده و محتويات نامه را قرائت کرد وقتي از جريان دستگيري قطام و رضايت عمروعاص و اشتياق خوله براي ديدار او مطلع شد بسيار خوشحال شد زيرا او باور نمي کرد که اين قضايا درست باشد. اما بلال از شنيدن دستگيري قطام تأسف خورد که چرا در نبودن او قطام بدام افتاده است، چون او دوست داشت با دست خود قطام را به قتل برساند و هم چنين گمان مي کرد که نکند او را ببخشند.

به هر حال سعيد به قاصد گفت: ما تصميم داشتيم به طرف غوطه رفته تا شب را در آنجا بمانيم و صبح زود به طرف کوفه حرکت کنيم، اما حالا که خود را براي اين کار آماده کرده ايم باز هم به غوطه رفته و شب را در آنجا مي مانيم اما صبح زود به سوي فسطاط حرکت مي کنيم. آنگاه همگي حرکت کردند.

پيش از غروب آفتاب به کنار برکه آبي رسيدند که اطراف آن را درختان ميوه فراگرفته بود، باد ملايمي به همراه عطر گلهاي معطر توأم با آواز پرندگان به گوش مي رسيد. آنان تصميم گرفتند در آن مکان توقف نمايند. و بارهاي خود را پائين آوردند. بلال و قاصد نيز مشغول تهيه شام شدند.

بلال صاحب اين باغ را مي شناخت، زيرا آن شبي که از فسطاط آمده بود در نزد او مانده بود. براي لحظه اي از سعيد و قاصد جدا شد تا به ديدار باغبان برود، مقداري راه رفت ولي به علت تاريکي و انبوه درختان راه را گم کرد هر چه به اين طرف و آن طرف رفت نتوانست منزل صاحب باغ را پيداکند. بدون اين که متوجه باشد تقريبا دو ميل از دوستانش فاصله گرفت. در اين وقت در جاي خود ايستاد تا شايد روشنائي را ببيند و به طرف آن برود، اما هر چه نگاه کرد جز تاريکي و انبوه درختان چيزي نيافت، لذا تصميم گرفت به طرف دوستانش برگردد، در حال فکر کردن بود که از کدام طرف برگردد ناگاه صداي شتري به گوشش رسيد، هواسش را جمع کرد تا ببيند از کدام طرف است که صداي نعره شتري ديگر به گوشش رسيد، با خود فکر کرد حتما مسافريني هستند که در شب حرکت مي کنند تا به شهر برسند. پس بهتر منتظر بماند تا آنها را ديده و از آنها مسير درست را بپرسد پس خودش را به درختي تکيه داد تا کاروان شتران برسند، چند لحظه بعد صداي گفتگويي را شنيد که با صداي زنانه مي گفت: ريحان بهتر است همين جا توقف کنيم و شب را در اين جا بمانيم و صبح وارد شهر شويم. زيرا اگر شب وارد شهر شويم به ما شک خواهند کرد، نظر تو چيست؟

آنگاه صداي ريحان را شنيد که گفت: بله، صلاح در اينست که اينجا بمانيم اي خانم.

بلال از شنيدن سخنان آندو لرزه بر اندامش افتاد زيرا صداي قطام را در حالي که با ترس صحبت مي کرد شناخته بود، به ذهنش رسيد که بايد از زندان فسطاط فرار کرده باشند که چنين هراسان سفر مي کنند.







  1. غوطه باغستان و جنگل معروفي است در اطراف دمشق که ميوه هايش معروف است. (المنجد الا علام).