جغرافياي محل زندگي قطام
در شب چهاردهم يکي از ماههاي فصل پائيز بود، خرماها رسيده بود و ماه از لابلاي درختان خودنمايي مي کرد، صداي قورباغه ها و جيرجير سوسکها سکوت آنجا را بهم مي زد، نسيم خوشي هر از چندگاهي زلف درختان را شانه مي کرد، وجود ساختماني در اين مکان با آن سکوت آزار دهنده، مبهوت کننده بود، آن خانه که از سه اطاق تو درتو تشکيل شده و با قالي ها و پشتي هاي گرانبها مفروش شده بود، چراغ کم نوري چهره دختر جواني را روشن مي کرد که گيسوانش را پريشان کرده و اشکهايش از چشمانش جاري مي شد و از لباس سياهش فهميده مي شد که عزادار عزيزي است. او تاريکي و تنهائي را فرصتي مغتنم شمرده تا بار سنگين فقدان دو عزيزي که در يک روز کشته شده بودند از دل بيرون کند[1] .
در بيرون شهر کوفه و در نزديکي رود فرات باغ زيبائي که اطرافش را درخت خرما احاطه کرده بود و در وسط آن ساختمان مجلّل و زيبايي قرار داشت که حکايت از بزرگي و توانگري صاحب آن بود.