مشاجره قطام و خوله











مشاجره قطام و خوله



با وجود اين که عمروعاص يقين به گناه خوله پيداکرده بود لکن به علت سخنان بحق عبداللّه دوست داشت که دفاعيه خوله را نيز بشنود، لذا رو به پدر خوله نمود و گفت: همان طور که عبداللّه گفت، او را به حال خود بگذار چون تو ديگر صاحب اختيار او نيستي. پدر خوله در حالي که با عصبانيت نفس ‍ نفس مي کشيد، کنار رفت، عبداللّه نيز به کناري رفت، اما خوله ايستاده بود. قطام نيز در حالي که خوشحال به نظر مي رسيد نقاب صورتش را کنار زد.

عمروعاص گفت: اي خوله! چرا از خودت دفاع نمي کني؟ آيا آنچه قطام به تو نسبت داده است صحيح نيست؟ آيا تو از توطئه قتل من آگاه نبودي؟

خوله که مدتي را سکوت اختيار کرده بود گفت: آري. عمروعاص گفت: آيا تو غلامت را به همراه شتران به کمک سعيد، براي نجات علي نفرستادي؟

خوله گفت: بله، همه آنچه که گفتي صحيح است.

عمروعاص و سائر حاضران در مجلس از صراحت گفتار خوله تعجب نمودند، چرا که آنها انتظار داشتند. او انکار کند و يا در جواب امير زبانش بند بياد و لااقل سکوت کند. عمروعاص که صراحت او را مشاهده کرد گفت: با وجود اين که تو مي داني پدرت از دشمنان علي است به چه دليل اينقدر به صاحب کوفه (علي) اظهار غيرت مي کني؟ از همه بهتر اين که تو از دسيسه قتل من آگاه بودي چرا اين خبر را به پدرت نگفتي که او مرا در جريان بگذارد؟ آيا مي داني که اين کار تو خيانت محسوب مي شود و مستوجب مرگ است؟ اما با وجود همه اينها راه دفاع را بر تو نمي بندم و آماده ام حرفهايت را بشنوم. پس به من بگو که چرا مخالف نظر پدرت و امير عمل نمودي؟ و چرا در نجات جان علي تمام سعي و تلاش خود را نمودي اما هيچ کوششي براي سلامتي جان امير نکردي؟

اما قبل از اين که خوله جواب بدهد قطام با اعتراض گفت: چرا مولاي من بي جهت خود را خسته مي کنند؟ بعد از اقرار وصي او جائي براي دفاع نمانده است، آيا براي چنين خيانتي مجازاتي غير از مرگ است؟

خوله در حالي که نگاه نفرت انگيزي به قطام مي کرد گفت: بزودي معلوم خواهد شد که خيانتکار کيست؟ شايسته است تو در برابر امير با ادب تر صحبت کني، چرا که او از تو به قوانين خودش آگاهتر است.

آنگاه خطابش را به عمر و عاص برگرداند و گفت: اميدوارم امير آزادي بيشتري به من بدهد تا هر چه در دلم دارم بيان کنم. عمروعاص گفت: هر چه مي داني بگو و ترس و واهمه اي هم نداشته باش.

خوله گفت: اما علت مخالفت من با عقيده و علاقه و دوستي من به علي عليه السّلام اينست که، من در فکر و انديشه و گفتار با اخلاص و راستگو هستم در صورتي که پدرم منحرف و ريارکار است و اگر مجبور نبودم هيچگاه اين عيب او را فاش نمي کردم.

عمروعاص گفت: منظورت از اين حرفهاي که مي زني چيست؟

خوله ادامه داد: امير خوب مي دانند که پدرم از سر سفره نعمت و عنايات علي عليه السّلام رشد کرده است و من هم در سايه عنايات او پرورش يافته ام، همه ما يقين داريم که او پسر عموي رسول خداصلّي اللّه عليه و آله داماد ايشان است و در تمام اعمال خود بر حق بوده است.

در اين هنگام پدر خوله تصميم گرفت کلام دخترش را قطع کند که با اعتراض شديد عمروعاص مواجه شد و دستور داد که ساکت باشد. خوله ادامه داد و گفت: پدرم تا قبل از جنگ صفّين به همراه علي عليه السّلام بود که پس از واقعه صفين و مسئله حکميت جزء خوارج گرديد و بناي مخالفت را در پيش گرفت، اما من بر عقيده و ايمان خود به علي عليه السّلام پايبند بوده و تا امروز هم شکي در آن نکرده ام.

عمروعاص حرفهايت را بگو و از هيچ چيزي نترس. از اين رو خوله به سخنانش ادامه داد و گفت: که از شجاعت خوله تعجب کرده بود گفت: اما علي بن ابي طالب همدست جاهلان، در قتل خليفه مسلمين، عثمان بود، چرا که او را مظلوم کشتند و ما نيز به مطالبه خون عثمان به مقابله با او برخواستيم. خوله گفت: اميدوارم امير مرا وادار نکنند که درباره مسئله قتل عثمان موشکافي نموده و حقايق را بيان کنم، چرا که مي دانم امير از شنيدن اين مسائل خشگمين خواهندشد.

عمروعاص گفت: پس از اين همه جرأت و صراحت در گفتار نمي دانم از چه چيزي مي ترسي؟

خوله گفت: از خشم و غضب امير مي ترسم، چونکه نقل اين قضايا پاي امير را نيز به ميان خواهد کشيد.

عمروعاص گفت: شکي ندارم که امير نه تنها از کشته شدن عثمان ناراحت نبودند بلکه خوشحال نيز بودند. عمروعاص با تعجب نمودن از جرأت خوله گفت: چطور چنين چيزي مي گويي؟

خوله گفت: آيا امير جزء محاصره کنندگان خانه عثمان نبود؟ آيا تو نبودي که به او گفتي: «اي عثمان هر کاري کردي ما را نيز به سوي خود کشيدي، پس ‍ هم اکنون توبه کن و به سوي خدا باز گرد، و او در حالي که به تندي جوابت را مي داد گفت: «توبه کردم»، و تو گفتي: «اما مي دانم اگر توبه کني بزودي آن را مي شکني» عمروعاص گفت: آيا از اين حرفها نتيجه مي گيري که من در قتل عثمان دست داشتم؟ خوله گفت: هرگز، اما حداقل اين نتيجه را مي توان گرفت که شما کينه و ناراحتي او را بدل داشتيد. عمروعاص گفت: ناراحتي من از عثمان به اين علت بود که مي خواستم او را متنّبه سازم تا به خلافت خود ادامه دهد. خوله گفت: اين طور نيست اگر تنها همين بود شما نبايد از مرگش ‍ خوشحال مي شديد. عمروعاص که از اين همه اطلاعات خوله گيج شده بود گفت: شما چه دليلي داريد که من از قتل عثمان خوشحال شده ام؟

خوله گفت: اگر گفته هايم، امير را ناراحت نگرداند، دلايل محکمي بر ادعايم دارم.

عمروعاص گفت: بگو

خوله گفت: آيا شما در روز قتل عثمان در فلسطين نبوديد؟ آيا شما نبوديد که مردم را به قتل او تحريک مي کرديد؟ آيا طلحه و زبير را بر اين امر تحريک نکرديد؟ و آنگاه که خبر کشته شدن عثمان را به شما دادند، گفتيد: «منم بنده خدا، که هر گاه گياه بي فايده اي را ببينم آنرا از ريشه درمي آورم»

عمروعاص از جرأت و جسارت خوله، به علت بيان حقايق قتل عثمان در شگفت ماند، و بسيار عصباني شد. اما به علت تعهدي که در آزادي بيان به خوله داده بود سعي کرد اين عصبانيت را از طريق مکر و حيله هميشگي خود خنثي کند، لذا براي توجيه و تفسير بيانات خوله گفت: من از جرأت و جسارت تو درشگفتم، لکن ما الان نمي خواهيم از علي يا از عثمان دفاع کنيم و انحراف فکري تو يا پدرت براي ما مهم نيست، آنچه براي ما مهم است، اينست که با وجود اين که تو از دسيسه ترور من آگاه بودي، و همچنين مي دانستي که هر روز پدرت به ملاقات من مي آيد اما چيزي به من نگفتيد، آيا اين مساعدت در کشتن من نبود؟