سعيد به دنبال قطام و انتقام از او











سعيد به دنبال قطام و انتقام از او



سعيد و بلال را در کوفه ترک کرديم حال مي رويم به کوفه تا ببينيم آنها چه مي کنند. گفتيم بلال آماده سفر به فسطاط بود زيرا سعيد به او گفته بود که هر چه زودتر به آنجا رفته و خبر صحيح را بياورد، اما خودش در اين فکر بود که پس از رفتن بلال چه کند؟

پس از آن به فکرش رسيد که شايد آمدن بلال طول کشيده و طاقتش بسر آيد، لذا رو به بلال کرد و گفت: من به تو گفته بودم که به فسطاط بروي و اخبار را برايم بياوري، اما چون مي ترسم آمدنت خيلي طول بکشد، من نيز به دمشق مي روم و در آنجا منتظر تو مي مانم. من بيست روز ديگر در مسجد دمشق منتظر تو هستم، چه انتقام خون علي عليه السّلام را از قطام بگيرم يا نه؟ و همچنين آنجا بهتر مي توانم بفهمم بر سر معاويه چه آمده است؟

بلال به سوي فسطاط حرکت کرد و سعيد تا صبح فردا در آنجا صبر کرد. صبح زود از خانه خارج شد و مستقيم به سوي خانه قطام رفت، وقتي به آنجا رسيد ديد در خانه او قفل شده است. پس نزديک در ايستاد و نگاهي به باغ و درختان آن کرد و به فکر فرو رفت. او بياد خاطرات گذشته و حيله و نيرنگ هاي که اين زن بدجنس کرده بود افتاد. او بياد عبدالله افتاد که با هم به اين منزل آمده بودند. او در اين فکر شد که اين زن، کجا ممکن است رفته باشد؟ از اين رو به خود گفت: شايد نزد اقوام خود در اطراف کوفه رفته باشد.

به دنبال اين فکر، هر جا که احتمال مي داد رفت اما اثري از او نيافت. پس ‍ از آن به خود گفت: اگر بيشتر از اين وقت را از دست دهم ممکن است بلال زودتر از من به دمشق بياد و نتوانم او را ببينم و همچنين به فکرش رسيد که شايد قطام براي فرار از دست ياران علي عليه السّلام به معاويه در دمشق پناه برده باشد؟ زيرا او کمک زيادي به کشتن دشمن معاويه کرده بود و حتما مي توانست دل او را به دست آورد. پس از آن وقت را از دست نداد و سوار شتر تندروي شده و با سرعت به طرف دمشق حرکت کرد.

در شب واقعه قطام از ريحان شنيد که سعيد به کوفه آمده است و وقتي ريحان نزد قطام آمد ماجراي برخورد خود با غلام خوله را براي او تعريف کرد و به او گفت: اين غلام، او را در نزد سعيد رسوا کرده و ديگر سعيد سخنان مرا باور نکرد و حاضر نشد با من به خانه شما بيايد.

قطام از شنيدن سخنان ريحان احساس دشمني و کينه بيشتري نسبت به بلال و خوله نمود، او با وجود اينکه از سعيد خوشش نمي آمد اما بخاطر حسادت به خوله که رقيب او در عشق و علاقه به سعيد شده بود بناي دشمني با او را در پيش گرفت، خصوصا از کمکهاي که خوله براي نجات جان علي عليه السّلام به سعيد مي کرد ناراحت بود. لذا تصميم گرفت هر طور شده ضربه اي به خوله بزند. اما چون در آن شب همه افکارش متوجه کشتن علي عليه السّلام بود و همچنين ابن ملجم نيز در نزد او حضور داشت نمي توانست به چيز ديگري فکر کند. از اين رو قبل از طلوع فجر همراه آن پيرزن (لبابه) و غلامش به مسجد کوفه رفته و با نشستن در چادر مخصوص ‍ زنان منتظر وقوع حادثه شد. مسئله قابل توجه اين است که او جرأت زيادي در راه تصميم خود داشت، او حتي از فاش شدن نقشه خائنانه اش نمي ترسيد، او يقين داشت که حيله آن پيرزن (سپردن تعهدنامه سعيد به قنبر) در خانه علي عليه السّلام کار سعيد را خواهد ساخت.