اوضاع خانه امام پس از ضربت خوردن











اوضاع خانه امام پس از ضربت خوردن



پس از آن بلال همراه جمعيت به خانه امام رفت، و از واقعه اي که ديده بود سخت متأسف و نگران بود. اما مسئله اي که تأسف و اندوهش را دوچندان مي کرد، ناکام ماندن تلاش آنان و قولي بود که به سرور خود خوله داده بود، چرا که او از طرف خوله مأمور بود تا براي نجات جان امام هر طور شده حضرت را از توطئه ترور آگاه گرداند، خصوصا پس از آشناي با سعيد و سخناني که از جدش ابورحاب در فضايل و کرامات حضرت براي او نقل کرده بود. با وجود همه اينها هنوز بلال در جمعيت دنبال سعيد مي گشت تا شايد او را ببيند اما اثري از او نبود. امام عليه السّلام را به اطاق خود بردند و مردم در صحن خانه امام جمع شدند و گروه گروه دور هم جمع شده و درباره آن حادثه هولناک صحبت مي کردند. واينکه پس از ايشان چه بر سر اسلام خواهد آمد. همه فرياد مي زدند: اي کاش مي توانستيم ضربتي بر آن قاتل بزنيم تا دلهايمان آرام گيرد.

هنگاميکه بلال به چهره مردم نگاه مي کرد تا سعيد را ببيند ناگهان ديد قنبر غلام امام از اطاق بيرون آمد و در حاليکه اشک از چشمانش سرازير بود گفت: مرا بکشيد اي مسلمانان، مرا بکشيد زيرا مسبّب قتل مولايم علي عليه السّلام من هستم. مردم دور او را گرفتند اما معني سخنان او را نمي فهميدند. قنبر جمعيت را شکافته و از ميان جمعيت به اطاقي که سعيد را در آن حبس کرده بود رفت و لحظه اي بعد سعيد را دست بسته بيرون آورد. سعيد از اتفاقي که براي امام افتاده بود اطلاعي نداشت، وقتي قنبر او را به آن حالت بيرون آورد و اجتماع مردم را مشاهده کرد و با اين فکر که مي خواهند او را مجازات کنند فرياد زد: اي مردم! امام را به من نشان دهيد، به من سوء ظن پيدا نکنيد، زيرا من مي خواهم امام را از توطئه قتل آگاه سازم.

قنبر گريه کنان و با صداي بلند گفت: اي سعيد! زهر شمشير اصابت کرد، آن حضرت را کشتند. سعيد فرياد زد: چه کسي اين کار را کرد؟ قنبر گفت: ابن ملجم، که خدا او را لعنت کند ضربه کشنده اي بر اميرالمؤمنين وارد کرد. گريه سعيد بلند شد و با حسرت گفت: واويلاه! واحسرتا (آه وافسوس) چگونه او را کشتند در حاليکه من صحراها و بيابانها را پيمودم تا از اين حادثه جلوگيري کنم؟ قنبر! مگر من اين قضايا را به اطلاع تو نرسانده بودم؟ قنبر گفت: تو قضيه را خوب توضيح ندادي و شمشير زهرآلود کار خويش را کرد و آن جراحت بر امام وارد شد و گمان نمي کنم حضرت از اين حادثه نجات پيدا کنند، اما اگر من به حرفهاي تو خوب گوش مي دادم ديگر چنين حادثه اي رُخ نمي داد. بهرحال قضاي الهي چنين بود و کاري هم نمي توان کرد.

آنگاه سعيد و ديگر مردمي که در آنجا اجتماع کرده بودند شروع به گريستن نمودند و در حالي که با صداي بلند گريه مي کردند از قنبر توقع داشتند که اين قضيه را بيشتر توضيح دهد. قنبر در حاليکه دستهاي سعيد را باز مي کرد مي گفت: خدا بکشد آن پيرزن حيله گر را، زيرا او مرا نسبت به تو بدبين نمود، طوري که من اصلا به حرفهايت گوش ندادم.

سعيد که علاقه مردم را به شنيدن اين حکايت ديد تصميم گرفت آن را براي مردم بازگو کند اما ناگهان شخصي فرياد زد: حال امام عليه السّلام هتر شده است و ايشان در حال صحبت کردن با فرزندانش حسن و حسين عليهم السّلام است.

جمعيت با شنيدن اين حرف به طرف اتاق امام هجوم بردند. بلال نير خود را به سعيد رسانيد، آنها نيز به همراه مردم به سوي اطاق امام حرکت کردند، اما بعلت ازدحام جمعيت نتوانستند داخل شوند. آنان از داخل پنجره به اطاق نگاه کردند و حضرت را که در رختخواب بود مشاهده نمودند. سر مطهر امام را با دستمالي بسته و خون محاسنش را پاک کرده بودند اما هنوز آثاري از آن بر محاسن شريفش وجود داشت.

سعيد با مشاهده چهره مبارک علي عليه السّلام بياد جد خود ابورحاب و وصاياي او افتاد و شروع به گريه کردن نمود. اما لحظه اي نگذشته بود که صداي امام بگوشش رسيد، با کمي دقت به حرفهاي امام متوجه شد که مخاطب او حسن و حسين هستند. آن دو که در بالاي سر حضرت بودند بسيار محزون و غمناک بودند و به سرو صورت زخمي پدرشان مي نگريستند، با شنيدن کلماتي از امام عليه السّلام همه مردم ساکت شدند و منتظر شنيدن آيات قرآن و نصايح از دهان مبارک حضرت شدند.