سحرگاه شب شهادت











سحرگاه شب شهادت



اما بلال به همراه شتران در ميدان کوفه منتظر سعيد بود. وقتي ديد سعيد تأخير کرده است، نگران شد، اما چون از صحّت نيّت سعيد اطلاع داشت نگراني خود را بي جا دانست. در حال فکر کردن بود که صداي اذان صبح بلند شد، او مي دانست که علي عليه السّلام هميشه در اين ساعت براي اقامه نماز به مسجد مي آيد لذا فورا به طرف مسجد رفت، وقتي داخل شد چادري را مشاهده کرد، با خود گفت: اين چادري است که زنان براي اقامه نماز برپا کرده اند. سپس به اين طرف و آن طرف مسجد نگاهي نمود تا شايد سعيد را ببيند. در اين هنگام چند مرد وارد مسجد شدند، در ميان آنها مردي راديد که صورت خود را پوشانده و شمشيري در زير عباي خود مخفي کرده بود، با دقت به او نگاه کرد و در پيشاني او اثر سجده هاي طولاني و نماز زياد را مشاهده نمود، فهميد که او کسي جز ابن ملجم مرادي نيست. با خود گفت: خوب است که فرياد زده و نقشه او را فاش سازم تا او را دستگير کنند، ولي از جان خود ترسيد که نکند به او آسيبي برسانند. او شکي نداشت که علي عليه السّلام از توطئه قتل آگاه شده است و چيزي نخواهد گذشت که داخل مسجد شده و دستور مي دهند تا او را دستگير کنند. سپس مشاهده کرد که ابن ملجم به همراه شخصي که نامش «شبيب» بود بطرف چادر زنان رفتند، در آن چادر قطام دختر شحنه حضور داشت، چند کلمه اي با هم صحبت کردند و آنگاه ابن ملجم به طرف باب السدّه رفت. بلال کاملا او را زير نظر داشت و منتظر بود که حضرت وارد مسجد شده تا دستور دستگيري او را بدهند. چيزي نگذشت که باب السده (درِ مسجد) گشوده شد و امام عليه السّلام از آن وارد مسجد شدند.

علي عليه السّلام باوقار و آرامي حرکت مي کرد عمامه اي بر سر مبارکش ‍ بود که تا پيشانيش را پوشانده بود. او چهره اي نوراني، محاسني انبوه و بازواني محکم و قوي داشت، در دست مبارکش شلاقي بود که مردم را براي نماز صبح تشويق مي کرد و در حالي که ابن نباح (مؤذن) درجلو او و امام حسن عليه السّلام پشت سر آن حضرت بودند به آرامي حرکت مي کرد، وقتي داخل شد، سکوت همه جا را فرا گرفت، بلال به آن حضرت نگاه مي کرد و منتظر بود بزودي دستور دستگيري ابن ملجم را صادر کنند. اما برخلاف انتظارش مشاهده نمود که حضرت ندا داد: «الصلاة الصلاة مردم بشتابيد براي نماز».

بلال کاملا حرکات ابن ملجم را زير نظر داشت. و مي ديد که او همچنان ايستاده است، اما رفيقش شبيب ناگهان و به سرعت جلو آمد و ضربتي با شمشير خود فرود آورد، و اما شمشيرش به در مسجد اصابت کرد و از دستش ‍ به زمين افتاد. در اين موقع بلال، بلافاصله به طرف حضرت پريد تا ايشان را از حيله ابن ملجم آگاه سازد که در يک لحظه ابن ملجم با شمشير زهرآلود خود که چون برق مي درخشيد ضربتي شديد بر فرق آن حضرت زد و گفت: «حکم از آن خداونداست نه از براي تو و اصحاب تو».[1] .

آنگاه فرياد حضرت بلند شد:

«فُزْتُ وَ رَبِّ الکعبة»

سوگندبه خداي کعبه که رستگار شدم.

سپس فرمود: نگذاريد اين مرد فرار کند[2] مردم بر سر ابن ملجم ريخته و دور تا دور او را گرفتند اما او با شمشير خود آنها را دور مي کرد، آنگاه مغيرة بن شعبة با پارچه اي که در دست داشت بر روي ابن ملجم انداخت و او را بر زمين زده و بر سينه اش نشست و شمشير را از دستش گرفت[3] اما شبيب رفيق ابن ملجم از تاريکي استفاده کرده و باسرعت از مسجد فرار کرد.

مردم به جنب و جوش درآمده و پراکنده شدند و بلال نگاهي به چادر زنان نمود و ديد زني در حال خارج شدن از آن است، او قطام بود که از همهمه مردم استفاده کرده و به سرعت فرار کرد. بلال از آنچه ديده بود متحير بود و به خود گفت: اين ضربت نمي تواند کشنده باشد، اما وقتي بيادش افتاد که شمشير ابن ملجم زهرآلود است ديگر اميدي به زنده ماندن حضرت نداشت. باز هم به فکر سعيد افتاد و هر چه در بين جمعيت جستجو نمود تا شايد سعيد را پيدا کند اما اثري از او نبود. پس خود را به جائي که علي عليه السّلام افتاده بود رساند که مي فرمود: «اين شخص را نزد من بياوريد». فورا او را کنار حضرت آوردند. حضرت به او فرمود: اي دشمن خدا، آيا من به تو نيکي و احسان نکرده بودم؟ ابن ملجم گفت: بله، نمودي.

علي عليه السّلام فرمود: پس چه چيزي تو را وادار به اين کار نمود؟

ابن ملجم گفت: من اين شمشير را چهل روز تيز کردم و از خدا خواستم تا بوسيله آن بدترين مخلوقش را به قتل برسانم. علي عليه السّلام رمود: مي بينم که بزودي با همين شمشير کشته خواهي شد و نمي بينم تو را مگر پست ترين مخلوق خدا.

سپس رو به اطرافيان خود نمود و فرمود: «نَفْسي را به نَفْسي قصاص کنيد، اگر کشته شدم او را بکشيد همانطور که او مراکشت و اگر زنده ماندم خودم درباره او تصميم خواهم گرفت. اي فرزندان عبدالمطلب خون مسلمين را به بهانه کشتن من نريزيد، آگاه باشيد که جز قاتل من کشته نشود. بدان اي حسن! اگر من با اين ضربت کشته شدم قاتلم را نيز فقط با يک ضربه قصاص کن. مبادا او را مُثله[4] کنيد، زيرا من از رسول خداصلّي اللّه عليه و آله شنيدم که فرمود:

«اِيّاکُم وَالْمُثْلَه وَلَوْ بِالْکَلب الْعَقُور»

«از مثله کردن بپرهيزيد اگر چه درباره سگ هاري باشد.»[5] .

ام کلثوم دختر علي عليه السّلام که در کنار آن حضرت ايستاده بود رو به ابن ملجم کرد و گفت: اي دشمن خدا پدرم نجات مي يابد اما خدا تو را رسوا خواهد کرد. ابن ملجم رو به ام کلثوم کرد و گفت: براي چه گريه مي کنيد؟ من اين شمشير را به هزار درهم خريده ام و سپس به هزار درهم زهرآگينش ‍ نموده ام و اگر اين ضربت را بر تمامي مردم مصر مي زدم حتي يک نفر را زنده نمي گذاشت.»

سپس جندب بن عبدالله به نزديک حضرت آمد و گفت: مولاي من! اگر خداي ناخواسته شما را از دست داديم با فرزندت امام حسن عليه السّلام يعت مي کنيم.

علي فرمود: درباره بيعت با حسن، من نه شما را به بيعت با او امر مي کنم و نه نهي، اختيار با خودتان است.

وقتي مردم فهميدند که شمشير ابن ملجم مسموم بوده است يقين حاصل کردند که آن حضرت جان سالم بدر نخواهد برد لذا از فتنه اي که پس از ايشان درباره خلافت بوجود خواهد آمد ترسيدند. وقتي جُندب در اين باره از حضرت سئوال کرد و ايشان تعيين جانشين را به خودشان واگذار کرد، چاره اي جز موکول کردن اين مسئله به آينده نداشتند. سپس علي عليه السّلام را پياده به خانه او حرکت دادند حسن و حسين عليهم السّلام دو طرف حضرت را گرفته بودند و به خانه مي بردند. خون، صورت ايشان را پوشانده بود اما زهر هنوز اثري نبخشيده بود.

وقتي دستمال را از روي صورت ابن ملجم باز کردند صورتش آشکار شد، رنگ صورتش تيره بود و اثر سجده بر پيشانيش معلوم بود، او را به زندان انداختند. اگر سفارش امام نبود که فرموده بود: «تا من زنده ام او را نکشيد»، يقينا دوستداران آن حضرت او را تکه تکه مي کردند. اما آنها امتثال امر امام را بر خود لازم مي دانستند تا ببينند نتيجه معالجه سر امام چه خواهد شد.[6] .







  1. درباره، محل شهادت امام عليه السّلام نظرات متفاوتي وجود دارد که مهمترين آنها عبارتند از:

    الف - روايات متعددي که حکايت از آن دارد امام علي عليه السّلام در مدخل ورودي مسجد مورد حمله ابن ملجم واقع گرديد - تاريخ سياسي اسلام ص 334 به نقل از: مقتل الامام عليه السّلام 36

    ب - در مقابل اين نظر، روايات و نظرات فراواني وجود دارد که محل حمله به آن حضرت را داخل مسجد و در هنگام نماز مي دانند. مقتل الامام ص 30 - کنزالعمال ج 15 ص 170 - الامالي في آثار الصحابه ص ‍ 103.

  2. وقتي عبدالرحمن بن ملجم آن ضربت را بر فرق مبارک امام علي عليه السّلام زد امام عليه السّلام ر محراب نماز افتاد و از خاکهاي محراب برمي داشت و بر جاي زخم شمشير مي گذاشت آياتي از قرآن را تلاوت مي کرد. در اين وقت بود که درهاي مسجد به هم خورد و لرزه اي زمين را فراگرفت و جبرئيل با صداي رسائي در ميان زمين و آسمان فرياد زد «به خدا قسم پايه هاي هدايت فرو ريخت، ستاره هاي آسمان تيره شد... به خدا ريسمان محکم حق گُسست، عموزاده محمد مصطفي صلّي اللّه عليه و آله و وصي برگزيده او کشته شد، علي مرتضي کشته شد...»)

    البته قابل ذکر است که شمشير ابن ملجم در جايي از سر امام عليه السّلام فرو آمده بود که قبلاً به دست عمرو بن عبدود زخمي شده بود.

  3. بنابر روايتي گفته شده است که «قشم بن عباس» پيش تاخت و او را بغل گرفت و به زمين کوبيد.
  4. بريدن گوش يا بيني يا لب کسي را مثله کردن گويند «فرهنگ عميد».
  5. نهج البلاغه نامه 47.
  6. ابوالفرج در مقاتل الطالبين از عمرو بن ثميم و عمرو بن ابي بکار روايت کرده که: پس از ضربت خوردن اميرالمؤمنان علي عليه السّلام اطباي کوفه را به بالين آن حضرت آوردند و در ميان آنها هيچ يک در معالجه زخم و جراحي استادتر از اثير بن عمرو نبود، او متخصص معالجه زخمها و جراحات بود. طبيب همين که زخم سر آن حضرت را مشاهد کرد دستور داد شُش گوسفندي را بياورند و از ميان آن رگي بيرون آورد، و آن را در زخم مزبور نهاد و پس از اندکي بيرون آورد و چون سفيديهاي مغز سر آن حضرت را در آن ديد رو به امام عليه السّلام کرد و گفت: يا علي هر وصيّتي داري بنما که ديگر معالجه سودي ندارد. زندگي اميرالمؤمنين 736 - فروغ ولايت ص 698.