وقايع شب شهادت علي











وقايع شب شهادت علي



در شب هفدهم رمضان نيز چون شبهاي ديگر علي عليه السّلام در همين انديشه ها بود. و اين در حالي بود که در همان شب ابن ملجم منتظر فرصتي بود تا صبح فرا رسد و با تيغ شمشيرش، خون فرزندابي طالب را بر زمين بريزد. در همان شب سعيد و بلال هم شتابان بسوي خانه امام در حرکت بودند تا ايشان را از تصميم ابن ملجم آگاه سازند.

(خواننده عزيز!) نظر شما درباره ابن ملجم در آن شب چيست؟ آيا فکر مي کنيد او آسوده و با دلي آرام خوابيد؟ آيا خواب به چشمانش آمد؟ نه، يقينا او بواسطه اين کار سنگين، وجودش هيچگاه خالي از اضطراب و ترس و وحشت نبود. چه خيانتي هولناکتر از اين که خون بيگناهي را بريزد، خون بزرگ مردي را که همه کرامات و شرافت انساني در او جمع بود، هيچ مسلماني در آن زمان از حيث علم و دانش به پايه او نمي رسيد[1] آيا او پسر عمو و داماد و جانشين رسول الله صلّي اللّه عليه و آله نبود؟ آيا او عالمي پرهيزگار و مخلص و غيرتمند به اسلام و مسلمين نبود؟ در چنين شرايطي آيا خواب بر چشمان ابن ملجم اصابت مي کرد؟ شايد بارها تصميم گرفت از عقيده خويش صرفنظر کند، اما پيماني که با رفقايش بسته بود و تعهدي که قطام دختر شحنه با او بسته بود بر او غلبه مي کرد. علاوه بر اينها قطام پسر عموي خود، «وردان» را هم در اين جنايت با او شريک ساخته و از او تهد گرفته بود که ابن ملجم را ياري کند. از طرفي خود اِبن ملجم نيز با مردي از قبيله اشجع بنام «شبيب» پيمان بسته بود که در آنجا به او کمک کند.

اين سه نفر يعني ابن ملجم، وردان و شبيب با هم قرار گذاشتند که سپيده دم فردا دست به چنين کار فجيعي بزنند. آيا با اينهمه قول و قرار و تعهد او مي توانست به نداي وجدانش گوش دهد؟ اگر شما در آن شب او را مي ديديد که چگونه به همراه شمشيرش در رختخواب مي غلتيد و افکار خود را توجيه مي کرد، مي شنيديد که او براي دفع سرزنش وجدانش به خود مي گفت: مي خواهد با اين کار خود مسبّب اختلاف بين مسلمين را که همان علي عليه السّلام و معاويه و عمروعاص هستند از بين ببرد.

اما علي عليه السّلام که گوئي از آنچه اتفاق خواهد افتاد مطلع است، لذا از وقتيکه وارد ماه رمضان شده بود، يکشب نزد فرزندش حسن عليه السّلام کشب نزد حسين عليه السّلام و شبي را نزد جعفر افطار مي کرد. اما هر جا که بود بيش از سه لقمه غذا نمي خورد و مي فرمود: دوست دارم که هرگاه امر خدا رسيد شکمم خالي باشد.

در آن شب حادثه همه در خانه علي عليه السّلام بودند[2] وقتي آن حضرت بر سر سفره نشست به اندک غذايي اکتفا فرمود. فرزندان ايشان که در مقابلش نشسته بودند از حال پدرشان در تعجب بودند.

علي عليه السّلام غلامي داشت بنام قنبر که پيرمردي از اهالي حبشه بود، و هرگاه امام مي خوابيد او دم در اطاق ايشان مي خوابيد. او در اين شب بيشتر از همه پريشان و مضطرب بود، نه غذايي مي خورد و نه لحظه اي آرامش ‍ مي گرفت. وقتي مردم مشغول افطار بودند او چهارزانو نشسته و چشم خود را به اين سو و آن سو مي دوخت که گويا انتظار آمدن کسي را داشت. با کسي حرفي نمي زد و کسي هم متوجه حال او نبود. اگر کسي از علت اضطرابش ‍ مي پرسيد شايد در جواب، اسراري را فاش مي ساخت.

بعد از نماز عشاء و پايان يافتن مجلس، هر کسي به خانه خود رفت، همه خوابيدند جز قنبر که از نگراني و اضطراب خوابش نمي برد، بيداري او براي نگهباني از حضرت نبود زيرا علي عليه السّلام هيچگاه اجازه نمي داد کسي براي او نگهباني دهد. بي خوابي او بر اثر افکار مضطرب او بود که خواب را از چشمانش ربوده بود.







  1. اين جمله بارها از آن حضرت شنيده مي شد که مي فرمود: «سلوني قبل اَن تفقدني» هر چه مي خواهيد قبل از اين که از ميان شما بروم از من بپرسيد. اما هزاران افسوس به جاي اين که سؤالات اساسي و مهم را از آن حضرت بپرسند با پرسشهاي ساده و بعضا بي محتوي از اين موهبت الهي مي گذشتند.
  2. طبق نقل اکثر روايات شيعه و برخي از مورّخين اهل سنّت، امام علي عليه السّلام در آن شب (شب نوزدهم يا هفدهم) مهمان دفترش ام کلثوم بودند. تجلي امامت ص 741.