اصولي از برنامه هاي حكومتي امام علي











اصولي از برنامه هاي حکومتي امام علي



تبعيّت از احکام الهي و پافشاري در اجراي آن

- انتخاب کارگزاران لايق براي اداره امور اجرائي حکومت

- حفظ ارزشها و اصرار بر اجراي قوانين از سوي مسئولان اجرايي

- تأمين آزاديهاو احقاق حقوق مردم

- دور نمودن امتيازات طبقاتي و قومي

- برخورد شديد با قانون شکنان

و...[1] .

مبناي سياست امام عليه السّلام بر اصل عدالت همه جانبه استوار بود و همين مسئله موجب ظهور مشکلات فراواني براي آن حضرت گرديد. با به اجر در آمدن مباني و احکام صحيح اسلامي، مخالفت، کينه ورزي و شرارتها، از هر طرف آغاز شد، به طوري که فشارهاي زيادي به آن حضرت وارد مي شد تا دست از اين اصول بر دارد، نتيجه اين مخالفت، حسدورزي و جهالتها، جنگهاي بود که بر پيکره حکومت آن حضرت وارد گرديد.

امام علي عليه السّلام در دوران حکومت خويش با سه نبرد سخت و سهمگين روبرو شدند که در تاريخ اسلام از جهاتي بي نظير است:

در نبرد نخست طرف مقابل، پيمان شکناني مانند طلحه و زبير بودند که حيثيّت ام المؤمنين را، که حيثيّت رسول اکرم صلّي اللّه عليه و آله ود، به بازي گرفتند، و عَلَم خون خواهي عثمان را برافراشته و ارتشي را سامان دادند، از مکه به سمت بصره حرکت کردند و نبرد خونين جمل را به راه انداختند و سرکوب شدند.[2] .

در نبرد دوم، طرف مخالف، فرزند ابوسفيان و گروه مستکبري بودند که پس از فتح مکه به ظاهراسلام آورده بودند. فرزند ابوسفيان نيز، بهانه انتقام و خونخواهي عثمان را دستاويز خويش قرار داد و با ياغيگري به مخالفت با حکومت مرکزي و امام برگزيده مهاجر و انصار برخاست. او سپاهي بزرگ براي جنگ با اميرالمؤمنين عليه السّلام فراهم کرد و جنگ صفين را به وجود آورد.[3] .

نبرد سوّم:

در بحبوحه جنگ صفين که چيزي نمانده بود لشگر اسلام به پيروزي نهاي برسد، معاويه با مشورت عمروعاص به نيرنگي ماهرانه دست زد و دستور داد سپاهيانش قرآنها را بر سرنيزه کنند، تا مسئله حکميت قرآن را مطرح کنند. بدينوسيله، عده اي از سپاهيان ساده انديش امام علي عليه السّلام فريب خورده و از ادامه جنگ در کنار آن حضرت دست کشيدند و اعلام نمودند که با قرآن جنگ نخواهند کرد.

اين عده جاهل و ساده انديش از ادامه جنگ با معاويه خودداري کرده و امام عليه السّلام را به قتل تهديد کردند و معاويه نيز بااين سياست شوم به آرزوي ديرينه خود رسيد.

پس از تحميل ابوموسي اشعري به عنوان حَکَم به امام عليه السّلام مخالفتهاي گروه خوارج شدت گرفت به طوري که بارها در مقابل امام عليه السّلام ايستادند و گفتند: توبه کن! و الاّ تو را به قتل مي رسانيم. در جريان داوري حکميت، مذاکره تندي بين امام عليه السّلام و حرقوص که يکي از سران خوارج بود صورت گرفت، حرقوص رو به امام کرد و گفت: از خطايي که مرتکب شده اي توبه کن و از پذيرش حکمَين باز گرد و ما را به نبرد با دشمن اعزام کن تا با آنها بجنگيم. امام عليه السّلام فرمود: به هنگام طرح مسئله حکميّت، من اين مطلب را گوشزد کردم ولي شما با من مخالفت کرديد، اکنون که تعهد داده ايم و ميثاق بسته ايم، از ما درخواست بازگشت مي کنيد؟ که خدا فرمود: «آنگاه که پيمان بستيد، وفادار باشيد.»[4] حرقوص ‍ گفت: اين گناهي است که بايد از آن توبه کني. امام عليه السّلام فرمود: گناهي در کار نبود، بلکه يک نوع سستي در فکر و عمل بود که از ناحيه شما بر من تحميل شد و من همان موقع شما را متوجه آن کردم و از آن بازداشتم.[5] .

برجسته ترين چهره هاي خوارج عبارتند از: 1- حرقوص بن زهير تميمي 2- شريح بن اوفي العبسي 3- فروة بن نوفل اشجعي 4- عبداللّه بن شجرة سُلمي 5- حمزة بن سنان اسدي 6- عبداللّه وهب راسبي.

هيچکدام از اينها از سران و مشاهير عراق نبودند و بيشتر خوارج از بدوياني بودند که اصولاً برداشت آنها از امامت و سياست به عنوان امري فرا قبيله اي بود، که اين گرايش را در قالب برداشتي منحرفانه از شعار «لا حُکمَ اِلاّ للّه» نشان دادند.[6] .

در نقلي آمده است که اعتراضات خوارج تا شش ماه پس از بازگشت از صفين ادامه داشت و در اين مدت اين گروه به جنايتها و شرارتهاي زيادي دست زدند.

از جمله کارهاي که خوارج مرتکب شده بودند عبارتست از:

- سرپيچي از حضور در نماز جماعت.

آنان با حضور در مسجد و عدم شرکت در نماز جماعت مخالف خود را اظهار مي داشتند.

- سردادن شعارهاي تند و زننده در مسجد بر ضدّ علي عليه السّلام

نسبت کفر به علي عليه السّلام و کليه کساني که پيمان صفين را محترم مي شمردند.

- قيام مسلحانه با حکومت امام عليه السّلام - ترور شخصيتها و ايجاد ناامني در عراق.[7] .

آنان به صورت علني شمشير کشيده و کساني را که با عقايدشان مخالف بودند مي کشتند و از کشتن زنان و فرزنداني که در رحم داشتند ابا نداشتند.

با همه اينها امام عليه السّلام چاره اي جز صبر و بردباري و ارشاد و هدايت فريب خوردگان نداشت.

از اين رو نخست به تلاش هدايتگرانه مبادرت ورزيد و در پي آن افرادي چون «ابن عباس، صعصعة بن صوحان عبدي، زياد بن نصر و...» را به ميان خوارج فرستاد و مذاکرات مفصلي بين آنها صورت گرفت. امام عليه السّلام پس از اعزام آنها و مأيوس شدن از ارشاد آنها تصميم گرفت، شخصا با آنها روبرو شود. از اين رو مذاکرات مفصلي با آنها نمودند، تا بتواند گروهي را از شورش باز دارد، اما متأسفانه نصيحت ها و صحبتهاي مکرر امام عليه السّلام و اصحاب آن حضرت نتوانست عده اي از خوارج را از مسيري که برگزيده بودند بازگرداند.

بالاخره گروهي از خوارج در سال 37 در محلي اجتماع کرده و با انتخاب عبداللّه بن وهب راسبي به رهبري خود آتش فتنه و جنگ را شعله ور ساختند.[8] ولي امام علي عليه السّلام پس از اعلام نتيجه حکميت، يعني عزل امام عليه السّلام و نصب معاويه به خلافت، مخالفت خود را با آن اعلام نمود و از مردم خواست تا همراه او با قاسطين بجنگند.[9] .

اما در اين زمان با رسيدن اخبار و فجايع خوارج، مثل ماجراي سربريدن عبداللّه بن خبّاب و همسرش[10] ، چاره اي جز سرکوب کردن اين فتنه نبود، زيرا امام عليه السّلام نمي توانست کوفه را در حالي که تنها زنان و کودکان در آن هستند با چنين افرادي تنها بگذارد، از اينرو سپاه امام عليه السّلام به طرف نهروان حرکت کرد. در آنجا نيز امام عليه السّلام ي نامه اي از آنها (خوارج) دعوت به بازگشت و همکاري براي جنگ با معاويه نمودند، اما آنها نپذيرفتند، امام عليه السّلام طي سخناني فرمودند: پس بدانيد، از ما بيش از ده نفر کشته نخواهند شد و از آنها نيز بيشتر از ده نفر زنده نخواهند ماند.[11] .

پس از شروع جنگ، با سرعت زياد سپاه خوارج مضمحل شد و رهبرانشان کشته شدند و فقط نه نفر توانستند فرار کنند که از جمله کشته شدگان پدر و برادر قطام بود.

اکنون ماجراي بزرگترين و دردناکترين جنايت بازماندگان اين گروه فتنه گر را مطالعه خواهيم کرد.







  1. شهيد مطهري در کتاب سيري در نهج البلاغه مشکلات و انحرافات آن زمان را به طور جامع بيان کرده اند.
  2. اين گروه بنام «ناکثين» يعني پيمان شکنان معروفند.
  3. اين گروه به «قاسطين» يا ستمگران و متجاوزان از خط حق معروف شده اند.
  4. نحل: 91.
  5. نمونه بارز پرخاشگري و بي ادبي اين مرد در زمان رسول گرامي اسلام گوياي اين مطلب است. پيامبر گرامي اسلام در هنگام تقسيم غنائم «حنين» بنابر مصالحي به عده اي از تازه مسلمانان سهم بيشتري داد که در اين موقع حرقوص بن زهير اعتراض کرده و رو به پيامبرصلّي اللّه عليه و آله رد و بلند گفت: عدالت کن!، که اين بي ادبي او پيامبر را ناراحت نمود. از اين رو عمر پيشنهاد کرد تا گردن او را بزند ولي پيامبر صلّي اللّه عليه و آله نپذيرفت. و سپس از آينده خطرناک او گزارش داد و فرمود: او را رها کنيد که پيرواني خواهد داشت، در امر دين بيش از حد کنجکاو خواهند شد و همچون پرتاب تير از کمان از دين بيرون خواهند رفت. سيره ابن هشام ج 2 ص 497 - تاريخ طبري ج 3 ص 386 - فروغ ولايت ص 688 و 689.
  6. تاريخ سياسي اسلام ص 308.
  7. فروغ ولايت ص 691.
  8. انساب الاشراف ج 2 ص 364.
  9. الامامة و السياسه ج 1 ص 143.
  10. ماجراي عبداللّه و همسرش در ص ذکرشده است.
  11. انساب الاشرف ج 2 ص 374.