سعيد و عبدالله بعد از مرگ ابورحاب











سعيد و عبدالله بعد از مرگ ابورحاب



سعيد بعد از به خاکسپاري جدش، به حالت اوليه خود بازگشت و فکري درباره مشکلش کرد که چگونه از آن رهايي پيدا کند، بعد از تفکر فراوان به اين نتيجه رسيد که اگر بتواند قطام را از کشتن علي منصرف کند راه حل آساني براي خودش پيدا کرده، با اين فکرها و پيدا کردن راه حل کمي از ناراحتي ها و پريشاني هاي او کاهش يافت.

اما فکرش را بکار انداخت که چگونه بر عواطف قطام مسلط شود تا آن دشمني را که نسبت به امام علي داشت تغيير دهد، و از خون پدر و برادرش ‍ درگذرد، فکري کرد و به اين نتيجه رسيد که مي تواند او را قانع کند، از اين رو آن بيم و هراس اوليه سعيد از بين رفت و کمي آرام شد.

در ميان خانواده آنها جواني بود بنام عبدالله که ابورحاب او را مثل سعيد تربيت و بزرگ کرده بود. ابورحاب به وسيله او آرامش مي يافت، و او را دوست مي داشت، عبدالله همان کسي بود که ابورحاب او را بدنبال سعيد در کوفه فرستاده بود. بعد از مرگ ابورحاب، عبدالله پيش سعيد آمد، و از او تقاضا کرد که پيشش بماند، و همراهش باشد. سعيد از اصرار عبدالله براي همسفر بودن با او تعجب کرد.

علت تمايل عبدالله نسبت به سعيد اين بود که ابورحاب با دورانديشي و زيرکي که داشت او را همراه سعيد کرده بود تا در عهدش سُست و ضعيف نشود، چون ابورحاب در لحظات آخر عمرش از مکر و خدعه مردم درباره سعيد مي ترسيد، ولي قبل از مرگش به عبدالله توصيه کرده که همراه و همسفر سعيد باشد و او را راهنمايي و ارشاد کند، اگر چه او هم مثل سعيد جوان بود، ولي آگاهي و شناختش به مردم و زمان بيشتر بود.