مهريه سنگين قطام











مهريه سنگين قطام



«من سعيد اموي در نزد قطام دختر شحنة بن عدي تعهد مي کنم که علي بن ابي طالب را بقبل برسانم و اين مهريه او در برابر ازدواج با من است اگر از عهده اين عمل برنيايم خود را لايق به همسري او ندانم و خداوند را بر اين عهد و ميثاقم گواه مي گيرم». «سعيد اموي»

وقتي سعيد از نوشتن تعهد نامه فراغت پيدا کرد بر اين کارش خيلي افتخار مي کرد تا به قطام بفهماند که او شخص ترسويي نيست اما بعد به دشواري عمل که در دلش پيدا شده پي برد. قطام تعهد نامه را از سعيد گرفت و بدقت خواند سپس رو به سعيد کرد و گفت: معلوم مي شود که براستي تعهد نامه نوشته اي آيا ننگ و عار بر قطام نيست که از تو تعهد نامه کتبي بگيرد که تو در اينجا به آن عهد پايبند باشي؟ مثل اينکه تو حرفهاي مرا جدي تلقي کردي در حالي که من الان به تو گفتم براي من فرقي نمي کند که چه کسي علي را بکشد، اگر هم کسي نتوانست او را بکشد من با دستهاي خودم او را به قتل خواهم رساند اما آن چيزي که تو نوشتي من بعنوان يادگاري از اين شب که جزو بهترين شبهاي عمر من است نگه مي دارم تا اينکه به لقاء هم برسيم. (او اين کلمات را با ناز و عشوه گري بيان مي کرد).

سعيد حرفهاي قطام را باور کرد و آرامش قلبي پيدا کرد ولي يقين داشت که تا علي را نکشته به وصال قطام نخواهد رسيد. باز سنگيني کار در دلش ‍ ترس و وحشت بوجود آورد و خواست تنهايي در اين باره فکري بکند از اين رو از قطام اجازه خروج خواست، قطام به او گفت: پيش ما بمان، اگر هم مي خواهي برو تا زودتر علي را بکشي و ما به وصال همديگر برسيم. قطام اين کلمات را با تبسمي که بر لب داشت و همراه با ناز و عشوه بيان مي کرد. سعيد آهي کشيد و خداحافظي کرد و از اطاق خارج شد. لبابه هم او را بدرقه کرد. در باغ خانه ريحان را ديدند که کاملا مراقب اطراف بود و از رقيبان و جاسوسان وحشت داشت. وقتي که لبابه با سعيد از خانه خارج شد رو به سعيد کرد و گفت: از اينکه توانستي رضايت قطام را جلب کني به تو تبريک مي گويم چونکه تمام جوانان کوفه، بلکه ساير شهرهاي عراق آرزو داشتند که جاي تو باشند و جاي بسي تعجب است در حالي که قطام در اوج حزن و اندوه بود وقتي به تو نگاه مي کرد تبسمي بر لب داشت و چه خوش و زيباست که محبّت از دو طرف باشد، اما تعهدي که دادي اهميت چنداني ندارد چون که اگر خطري متوجه تو شد قطام کسي نيست که از آن سوء استفاده کند. سعيد با لبابه خداحافظي کرد در حاليکه قلبش را پيش قطام جاگذاشته بود.