عظمت مقام علي












عظمت مقام علي[1]



.

قبل از ورود به بحث، مقدمه اي پيرامون عظمت مقام علي بن ابي طالب (ع) از نظر حکمت نظري و عملي مطرح مي کنيم؛ گرچه مقام والاي آن حضرت را غير معصوم نمي تواند بشناسد و بشناساند ولي اگر به مقدار امکان از مقام والاي اين حکيم، بحثي به عمل آيد، هم در شناخت اين امام معصوم سودمند است و هم کمک شاياني مي کند به تحليل مسائلي که بعداً مطرح خواهد شد.

براي شناخت اميرمؤمنان، علي بن ابي طالب (ع) هم مي توان از سخنان آن حضرت استفاده کرد و هم از سخنان شاگردان مکتبش. آن بزرگوار در نهج البلاغه براي خود اوصافي ذکر مي کند که نشان دهنده ي اعتلاي مقام حکيمانه ي وي است.

در بخشي از نهج البلاغه، آنگاه که ظهور اسلام را تشريح مي کند و رسول اکرم (ص) را مي ستايد، مي فرمايد:

«يَرفَع لي في کُلّ يَومٍ مِن أخلاقِه عَلَماً و يأمرني بالاقتدأِ بِهِ»:

رسول اکرم (ص) مرا در همان اوايل زندگيم در دامنش مي پروراند و هر روز بابي از علم و اخلاق به چهره ي من مي گشود و هر سال که مجاور کوه حرا مي شد و در جوار آن کوه به عبادات مي پرداخت.

«فَأراه وَلايَراهُ غيري»:

[صفحه 2]

من او را مي ديدم و جز من کسي وي را نمي ديد.

«وَلم يَجمع بيتٌ واحدٌ يومئذٍ في الاًّسلام غيرَ رسول الله (ص) و خَديجَة و أنا ثالِثُهما»:

در خانه اي که اسلام در آن ظهور کرده بود غير رسول اکرم (ص) و خديجه (ع) جز من احدي نبود.

«أري نورَ الوحي و الرَسالة وَ أشُمُ ريحَ النبوّة»:[2] .

من نور وحي و رسالت را مي ديدم و نسيم نبوت هم به مشامم مي رسيد، آن شامه اي که نسيم غيبي را استشمام مي کند و در انبيا (ع) وجود داشت در علي بن ابي طالب (ع) هم بود.

وقتي برادران يوسف از مصر حرکت کردند و پيراهن را به همراه خود مي آوردند، در فاصله ي چندين فرسنگي، حضرت يعقوب (ع) با قاطعيت و تأکيد فرمود:

«اًّنّي لأجدُ ريحَ يوسفَ لولا أَنْ تُفَنّدُونَ»:[3] .

من آن نسيم و بوي يوسف را استشمام مي کنم. شامه اي که از غيب مي بويد شامه اي مُلکي و مادي نيست؛ نبوت هم مربوط به عالم طبيعت و ملک نيست تا با شامّه ي ظاهري استشمام شود؛ هم براي آن حسّ بويايي ملکوتي لازم است و هم خود نبوت امري غيبي است.

حضرت اميرالمؤمنين(ع) فرمود: هم نور وحي و رسالت را مي بينم و هم بوي نبوت را استشمام مي کنم. سپس مي فرمايد: من به رسول اکرم (ص) عرض کردم: اين آهنگ و ناله ويژه شيطان از کجا به گوش مي رسد؟

«و لَقد سمعتُ رَنّة الشيطانِ حينَ نَزَلَ الوحُي عليهِ، (ص) فقلتُ: يا رسولَ الله ما هذِه الرنّة؟ فقال: هذا الشيطان قد أَيسَ مِن عبادتِهِ اًّنّکَ تَسمعُ ما أسمعُ و تَري ما أري اًّلاّ أنّکَ لَستَ بنبي و لکنّکَ لَوَزير و اًّنّکَ علي خيرٍ».[4] .فرمود: اين افسوس شيطان است که فهميد ديگر پرستش نمي شود. جايي که وحي و نبوت و رسالت حکومت کند آنجا ديگر شيطان عبادت نمي شود، و اين ناله ي تأثر و

[صفحه 3]

حسرت آميز شيطان، نشانه ي يأس اوست. او آيس شده که معبود باشد. آنگاه فرمود: اي علي! هرچه را من مي بينم تو نيز مي بيني و هر چه را من مي شنوم تو نيز مي شنوي جز آنکه تو پيامبر نيستي، ليکن وزير من هستي و تو بر پايه ي خير استواري.

آري در معرّفي علي (ع) بايد رسول اکرم (ص) سخن بفرمايد.

باز خود حضرت علي (ع) مي فرمايد:

«يَنحدِرُ عني السَيل و لايرقي اًّليّ الطيةر».[5] .

اين جمله از جمله هاي معروف خطبه ي شقشقيه است. مي فرمايد: من آن کوه بلندم که سيل علوم از من سرازير مي گردد! (چون هر کوهي سيل خيز نيست، سيل از کوه بلند و مرتفع بر مي خيزد) و هيچ پرواز کننده اي به مقام اوج گرفته ي من پر نمي کشد. فکر انديشمند عادي به مقام والاي علي بن ابي طالب (ع) ره نمي يابد و علومي که از اين حکيم الهي سيل گونه مي تراود تحمّل و هضم و فرا گرفتنش مقدور افراد عادي نيست؛ زيرا در برابر سيل نمي توان ايستاد. بله مي توان از کناره هاي آن به قدر توان بهره برد.

آن حضرت (ع) وقتي از مقام علمي خود ياد مي کند مي فرمايد:

«أيّها الناس! سَلُوني قَبلَ أن تَفقدُوني فَلأنَا بِطُرق السمأِ أعلم منّي بِطُرقِ الأرضِ»[6] .

براي خود دو نشئه قايل است، چنانکه براي جهان نيز دو نشئه هست: عالم ظاهر و عالم باطن، عالم غيب و عالم شهادت. مي فرمايد: جنبه ي غيبي من قويتر از جنبه ي شهادت است! آگاهي من به علوم آسماني بيش از آگاهي من به علوم زميني است؛ زيرا غيب قويتر از شهادت است و موجودي که به جنبه ي غيب عالم ارتباط پيدا مي کند، قويتر از موجودي است که به جنبه ي شهادت عالم ارتباط پيدا مي کند. مي فرمايد: من راههاي آسمانها را بهتر از راههاي زميني مي دانم. باز مي فرمايد: من اگر بخواهم سرگذشت و سرنوشت يک يک شما را بيان کنم بخوبي مي توانم؛ زيرا (به اذن خدا) احاطه ي کامل به علم غيب دارم:

«وَالله لو شئتُ أنْ أِخبرَ کلّ رَجلٍ منکم بمخرَجِه و مَولجِهِ و جميعَ شأنِهِ لَفَعلْتُ! و لکن أخاف

[صفحه 4]

أن تکفُروا فيّ بِرَسول الله (ص) ألا وَ اًّنّي مُفضيِه اًّلي الخاصّة مِمّن يُؤمن ذلک مِنه»:[7] .

سوگند به خدا! اگر بخواهم جريان زندگي شما، آغاز و انجام آن و ورود و خروج شما را در کارها تشريح کنم مي توانم، از گذشته و آينده شما به اذن خدا آگاهم ولي اين خوف هست که نتوانيد تاب بياوريد و بگوييد علي بن ابي طالب از رسول خدا (ص) بالاتر است چون رسول خدا چنين نفرمود و علي (ع) مي گويد. و اين مسأله زمينه ي انحراف فکري شما را فراهم سازد. ولي با آن عده از مواليان که مورد اطمينان من هستند بعضي از اسرار عالم را در ميان مي گذارم.

اين نمونه اي از احاطه علمي علي (ع) به جهان غيب است که مسلط بر جهان شهادت است.

مي فرمايد: قرآن کريم که کلام خداست اسرار عالم را در بردارد و سخن نمي گويد، منم که قرآن را گويا مي کنم و خود را به عنوان سخنگوي وحي معرفي مي کنم:

«ذلک القرآنُ فاستَنطِقوُهُ وَلن يَنطق ولِکن أُخبِرُکم عَنه ألا اًّنّ فيِه علمَ ما يأتي والحديث عن الماضي و دواء دائِکمُ و نظم ما بينَکم».[8] .

مي فرمايد: قرآن سخن نمي گويد: شما از قرآن بپرسيد، او حرف نمي زند منم که سخنگوي قرآنم! منم که از ناحيه ي قرآن سخن مي گويم، منم که قرآن را به سخن در مي آورم؛ علم آينده، سخن از گذشته، داروي دردها و نظم امور زندگي شما در قرآن است.

حضرت علي (ع) قرآن را تجلي علم الهي مي داند ولي مردم، اين تجلي الهي را نمي بينند؛ مي فرمايد: «فتجلّي لهم سُبحانه في کتابِه مِن غير أن يَکُونُوا رَأوْهُ مِن قُدرَتِه»:[9] .

خداوند گوينده اين کلام است! اين متکلم در کلمات خود، براي مستمعان تجلي و ظهور کرده است، قرآن صفت فعل خداست، ظهور فعل خداست که از ظهور صفت ذات ناشي مي شود و آن هم از ظهور ذات. (مقام فعل از مقام ذات به چند مرتبه فاصله

[صفحه 5]

دارد) قرآن، مجلاي فعل و مظهر اوصاف خداي متعال است؛ مي فرمايد: خدا در قرآن براي مردم تجلي کرده و آنها او را نمي بينند، قدرتش را به مردم نشان داده ولي مردم آن را نمي بينند. کسي لازم است تا مجلا و ظهور قدرت حق را ببيند و براي مردم بازگو کند.

در معرفي علي بن ابي طالب (ع) که در هر دو بخش حکمت نظري و عملي حکيم است بايد از کلمات خود آن حضرت (ع) استفاده کرد. او خود و ساير اهل بيت عصمت و طهارت را چشمه ي جوشان حکمت معرفي مي کند. آنجا که مي فرمايد:

«نَحْنُ شجرة النّبوة و مَحطّ الرّسالة و مختَلَف المَلائکة وَ مَعادِن العِلم وَ ينابيع الحِکَم»:[10] .

ما درخت نبوتيم، درخت نبوت در خاندان ما ريشه دارد و فيض رسالت در اين خانواده فرود مي آيد، فرشته هاي خداي متعال به خاندان ما رفت و آمد دارند، قرارگاه علم ما هستيم! چشمه سار حکمتها ماييم.

به طور کلي، علمي اگر هست، کانون و کان علم، علي و اولاد علي (ع) هستند. حکمتي اگر هست، خواه نظري يا عملي، در اين خانواده است. همان طور که قرآن کريم در تشريح حکمت نظري و عملي گويا و رساست، اميرمؤمنان (ع) نيز که شاگرد بارز اين مکتب و خود، قرآن ناطق است او هم بيانگر اين دو حکمت خواهد بود.

وصفي را که خدا براي قرآن بيان فرمود، نمونه ي آن صفت را علي (ع) براي خود تشريح مي کند؛ خدا در عظمت قرآن چنين فرموده:

«لَو أنزَلنا هذا القُرآن عَلي جَبلٍ لَرأَيتَةُ خاشعاً مُتصدِّعاً مِن خشية اللهِ» (حشر: 22).

آن قدر اين قرآن وزين است که اگر بر کوه نازلش کنيم کوه متلاشي مي گردد. همان طور که هضم مسائل سنگين، براي هر نفري ميسر نيست و چه بسا او را به صداع و سردرد مبتلا کند، تحمل معارف بلند قرآن ميسور کوه نيست و کوه را هم به صداع و در نتيجه به تفرق و تلاشي مبتلا مي کند. و اين مثلي است که ممثّل را روشن مي سازد: «و تلک الأمثالُ نَضرِبُها لِلناسِ» (حشر، 22). همان طور که به فرموده ي خدا کوه نمي تواند حامل قرآن باشد، اميرالمؤمنين (ع) نيز درباره ي معرفت و محبت خود چنين فرمود:

[صفحه 6]

«لو أَحَبّني جَبَلٌ لَتَهافَتَ».[11] .

وقتي سهل بن حنيف انصاري که از اصحاب ديرينه و شاگردان مکتب مولي الموحدين بود در گذشت، حضرت علي (ع) بعد از ارتحال او فرمود: اگر کوه بخواهد محبتم را هضم کند متلاشي مي شود؛ يعني تحمل محبت من براي کوه ميسّر نيست، هضم ولايت و معرفت علي (ع) مقدور کوه نيست؛ همانگونه که هضم معاني بلند قرآن مقدورش نيست. آنچه سيد رضي (رحمه الله) به عنوان شرح جمله ياد شده فرمود، گرچه معناي درستي است ليکن عمق محتواي کلام حضرت أميرالمؤمنين علي (ع) نخواهد بود.

باز از زبان خود آن حضرت (ع) بشنويم که مي فرمايد:

«ما شکَکتُ في الحَقَ مُذ أُريتُهُ»:[12] .

از آن لحظه که حق را به من نماياندند و حق مشهود من شد، من در آن شک نکردم. با توجه به اين جمله که فرموده:

«فَاًّنّي ولِدتُ عَلَي الفطرة»:[13] .

من بر فطرت توحيدزاده شدم، علي (ع) از آن لحظه اي که حق را به او نشان دادند شک نکرد؛ خواه حق در حکمت نظري يا حق در حکمت عملي.

تا روشن نشود که علي بن ابي طالب (ع) هم از نظر حکمت نظري و هم از نظر حکمت عملي حکيم کامل است بحث کاملاً پربار و پرمحتوا نخواهد شد؛ زيرا سخن وقتي پربار و پرمحتواست که از مبدأ حکمت به ميان آيد و از کانون حکمت مطرح شود.

حضرت علي (ع) مي فرمايد: من جزو گروهي هستم که قلبم در بهشت و بدنم در عمل است:

«و اًّنّي لَمِن قَومٍ لا تأخُذُهم في اللهِ لَومَة لائمٍ سيماهُم سيما الصدّيقينَ»:[14] .

سيماي ما سيماي صديقان است، کساني که هم در مقام اعتقاد صادق اند و هم در

[صفحه 7]

مقام اخلاق و عمل؛ صدق، در اين سه قِسم برايشان ملکه و راسخ شده است.

«و کَلامُهُم کَلامُ الأبرار»:

گفتارشان گفتار افراد نيک است. (قرآن کريم «ابرار» را با اوصاف مشخص بيان کرده است).

«عُمّار الليلِ وَ مَنارُ النهارِ»:

شب را زنده و آباد نگه مي دارند، شب آنان معمور است نه باير و مخروب، شب را به خواب نمي گذرانند تا مخروب و ويران باشد، آن کس که در خواب است شبِ زنده و آبادي ندارد:


گريه ي شام و سحر شکر که ضايع نگشت
قطره ي باران ما گوهر يکدانه شد


شب را زنده نگه مي دارند، زنده داشتن شب و زنده بودن شب و آباد کردن آن باعث مي شود که روز را هم روشن کند: «و مَنار النهار» روشني روز به واسطه ي اين گونه افراد روشن ضمير است؛ طبيعت را آفتاب روشن مي نمايد ولي جامعه بشري را اولياي الهي روشن مي کنند، اينان روز را نور مي دهند و شب را آباد و زنده مي کنند و زمان را فروغ مي بخشند و زمين را برکت مي دهند.

«مُتَمسّکونَ بِحبلِ القرآن»:

به ريسمان قرآن چنگ مي زنند.[15] .

«يُحيون سُنن اللهِ و سُنن رَسولِه»:

يعني من جزو گروهي هستم که سنتهاي خداوند و رسول را احيا مي کنند و مقررات الهي را زنده نگه مي دارند.

«لا يَستکبرونَ و لا يَعْلونَ و لا يَغُلّونَ و لا يُفسدونَ»:

اهل تکبّر و برتري طلبي و تجاوز گري و فساد نيستند.

آنگاه در پايان خطبه مي فرمايد:

[صفحه 8]

«قُلوبهم في الجِنان و أجسادهم في العمل»:[16] .

دلهاي آنان در بهشت است و بدنهاشان در کار و کوشش، جانشان در آن عالم است و جسمشان در اين عالم؛ يعني هم اکنون در بهشت اند، همزمان با اينکه جسم آنها مشغول عمل است جان آنان در بهشت متنعم است.

درباره اينکه حضرت (ع) پيرو راستين وحي بود و لحظه اي از مسير وحي فاصله نگرفت مي فرمايد:

«اًّنّي لَم أرُدّ عَلي الله و لا عَلي رَسوله ساعةٌ قطّ»:

من لحظه اي در برابر فرمان خداوند و رهبريهاي رسول اکرم (ص) نايستاده آن را رد نکردم، بلکه مطيع محض بودم. در پايان همين خطبه مي فرمايد:

«فَوالذي لا إله إلاّ هو اًّنّي لَعلي جادّة الحّق»:

سوگند به خدا من در مسير حق و در جاده ي حقيقت هستم.

«و إنّهم لَعلي مزلّة الباطِل، أقول ما تَسمعونَ و أستغفُر الله لي ولَکم»:[17] .

آنها که مخالف اند در لغزشگاه باطل اند، و من در مسير استوار و پايدار حق و حقيقتم.

آنچه گفته شد نمونه هايي بود کوتاه از معرفي حضرت علي بن ابي طالب (ع) از زبان خود آن حضرت (ع). آفتاب آمد دليل آفتاب. شخصيتي مانند او را بايد رسول اکرم (ص) و يا خود او معرفي کند.


صفحه 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8.








  1. حکمت نظري و عملي در نهج البلاغه، قم: مرکز نشر اًّسرأ، 1376، ص 52 -37.
  2. نهج البلاغه، خطبه ي 192.
  3. يوسف 94.
  4. نهج البلاغه، خطبه ي 192.
  5. نهج البلاغه، خطبه ي 3.
  6. نهج البلاغه، خطبه ي 189.
  7. نهج البلاغه، خطبه ي 175.
  8. نهج البلاغه، خطبه ي 158، بند2.
  9. نهج البلاغه، خطبه ي 147، بند3.
  10. نهج البلاغه، خطبه ي 109، بند 38.
  11. نهج البلاغه، حکمت 111.
  12. نهج البلاغه، حکمت 184.
  13. نهج البلاغه، خطبه ي 57، بند2.
  14. «سيما» يعني نشانه و به معناي چهره نيست، «سمه»: علامت؛ «موسوم»: نشانه دار.
  15. در بحثهاي تفسير موضوعي قرآن معناي اينکه قرآن ريسمان الهي است و بايد بدان تمسک کرد مبسوطاً بيان شده است.
  16. نهج البلاغه، خطبه ي 192، بند136.
  17. نهج البلاغه، خطبه ي 197، بند6.