سرنوشت سياست در حكومت اميرالمؤمنين















سرنوشت سياست در حکومت اميرالمؤمنين



در طول حکومت اميرالمؤمنين (ع) يک تناقض اساسي بين سيستم صحيح و سالم رهبري و آنچه که مردم بدان عادت و بر اساس آن عمل مي کردند، وجود داشت. از يک طرف امام (ع) مي خواست تا جامعه را بر طبق موازين ديني اصلاح کرده و جايگاه ضوابط ديني را در روابط اجتماعي مردم مستحکم کند و طبعاً براي اجراي چنين کاري نيز شيوه ي اسلامي و اخلاقي خاصّ خود را اعمال مي کرد و همانگونه که ذکر شد حاضر نمي شد خارج از حدود ديني دست به عملي بزند، لذا عملاً مي بايست شيوه ي خاصي را براي رسيدن به اهدافش، در پيش گيرد.

از طرف ديگر، مردم سالهاي متمادي معيارهاي ديگري را الگوي خود قرار داده بودند، اين معيارها در قالب يک جامعه ي رفاه زده و رو به احياي ارزشهاي دوران جاهليت شکل گرفته بود. پياده شدن اين الگو معلول دو چيز بود:

1- پيوستگي فتوحات و گستردگي غنايم.

2- بي توجهي حکّام به تربيت اصيل ديني مردم.

بالنتيجه مردم چيزي را مي خواستند و امام چيز ديگري را، تناقض همينجا بود، بدين جهت آنان جز با شمشير اصلاح نمي شدند. علي (ع) نيز جز بي شمشير نمي توانست آنان را به راه اسلام بياورد. ادامه ي چنين سياستي به کجا مي انجاميد؟

امام حتي کوشيد تا با روشنگري، ارائه طريق کند و مردم را سر عقل و دين آورد، کوشيد تا با بيان مباني تقوا آنها را به آرمان مقدسي که از آن فاصله گرفته بودند، راهنمايي کند، امّا با ايجاد جنگهاي داخلي، فشار بر مردم بيشتر و بيشتر مي شد. اين فشارها نه تنها با روحيه ي رفاه زده ي جامعه ي آن روز، سنخيت نداشت که ضديّت هم داشت؛

[صفحه 9]

زيرا آن جنگها غنايم مي آورد، اما اين جنگها چنين منافعي در اختيار مردم نمي گذاشت. مدتي گذشت، حتي بسياري از آنان که به ظاهر به اجراي دين علاقمند بودند، نتوانستند بر تعهدات خود پايدار بمانند، لذا برگشته و مخالفت کردند و علي (ع) را تنها گذاشتند، جز مرداني که به امام و راهش، معرفت واقعي داشتند.

چنين روزي را خود اميرالمؤمنين (ع) پيش بيني کرده بود و لذا در ابتدا نيز نمي خواست زير بار حکومت بر اين مردم برود؛ چون آنان را براي اجراي برنامه هاي خود پايدار نمي ديد.

«دَعُوني وَالْتَمِسُوا غَيْري فَاًّنَّا مُسْتَقْبِلونَ أَمْراً لَهُ وَجُوهٌ وَأَلْوَانٌ لا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَلاَ تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ[1]

مرا رها کنيد و به دنبال ديگري برويد، در آينده مواجه با وضعي مي شويم که ابعاد و چهره هاي مختلفي دارد که قلبها و عقلهاي شما نمي تواند در مقابل آنها پايداري کرده و ثابت بماند».

امام اين جمله را در ابتداي کار فرموده بود، امّا در انتها نيز جمله اي گفت که همان بينش اوّل را تأکيد مي کرد و اين بار بينش امام تجربه شده بود:

«اًّعْلَمُوا أَنَّهُ قَدْ وَقَعَ الاْ مْرُ الَّذِي کُنْتُ أُحَذِّرُکُمْ اًّيَّاهُ وأَنَّ الْفِتْنَةَْ کَالنَّارِ کُلَّمَا أسْعَرَتْ اًِّزْدَادَتْ واًِّنَّمَا سَأَمْسِکُ هذَا الأَمْرَ مَا أتَمَسَّکُ فَاًّذَا لَمْ أَجِدْ بُدّاً فَآخِرُ الدّأِ الکَيُّ[2]

آگاه باشيد که آنچه را که من شما را از آن بر حذر مي داشتم، اينک پيش آمده است و اين فتنه همانند آتش است، هر چه شعله هايش بيشتر شود دامنه ي آن بيشتر خواهد شد، من نيز تا زماني اين کار را نگه مي دارم که بتوان نگه داشت...».

عاقبت بر خلاف سنّت جاري در جوامع بشري که در آن همواره، مردم مظلوم واقع شده و حاکم ظالم مي باشد، اين بار حاکم مظلوم واقع شده و مردم ظالم گشتند. به جاي اينکه او اميري مردم را بر عهده بگيرد، آنها امير او شدند و معلوم بود که چه سرنوشتي در انتظار چنين حکومتي خواهد بود.

[صفحه 10]

«لقَدْ أَصْبَحَتِ الأُمَمُ تَخَافُ ظُلْمَ دُعاتِهَا وأَصْبَحْتُ أَخَافُ ظُلْمَ رَعِيَّتي[3]

در ميان امتهاي گذشته رسم چنين بود که مردم از ظلم حکّام خود وحشت داشتند، امّا امروز من از ظلم رعيت خويش بر خود بيم دارم».

چنين سيري از اطاعت تا عدم اطاعت، در طول سه جنگ داخلي بتدريج شدت گرفت.

در ابتداي کارچنان براي بيعت به خانه اش هجوم آوردند که نزديک بود فرزندانش زير دست و پا، از بين بروند، تا بالأخره در اثر اصرار و سماجت، خلافت را پذيرفت و علت پذيرش خود را نيز چنين بيان داشت:

«وَلکِنَّني آسَي أنْ يَلِيََ أمرَ هذه الأُمةِ سُفَهاءها وفُجّارُها فَيَتَّخِذُوا مالَ الله دُوَلاً وَعِبادَهُ خَوَلاً والصّالِحِينَ حَرْباً والْفَاسِقِينَ حِزْباً[4]

...نگراني شديد من از اين جهت بود که سفيهان و فجار، حاکميت بر اين امّت را به دست گرفته، و آنگاه اموال خدا را در ميان يکديگر دست به دست کرده و بندگان خدا را بردگان خود بگيرند، در مقابل صالحين بايستند و با فاسقين متحد شوند».

اما اوّلين بيعت کنندگان در همان آغاز کار و پيش از ديگران مخالفت خود را اعلام کردند. طبيعي بود که اينان بتدريج، مخالفين بعدي باشند، در جَمَل فرمانش را متابعت کردند، گرچه در کوفه، ابو موسي اشعري از دستورش سر پيچيد و مردم را دعوت به قعود کرد. کسان ديگري نيز از همان زمان در زمره ي قاعدين در آمدند و به خيال خويش، دين خود را حفظ کرده و طبعاً باطل را ياري نکرده اند؛ امّا امام در يک توصيف دقيق از آن چنين ياد مي کند:

«خَذَلُوا الحَقَّ ولمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ[5]

(درست است) که باطل را ياري نکردند، امّا حق را از اريکه ي شوکت خود پايين کشيدند».

در صفّين با اينکه ابتدا به راهشان اطمينان داشتند، ولي فشار جنگ بتدريج

[صفحه 11]

عقيده شان را سست کرده و موجب شد تا تعهدات اوليه را زير پا گذارند؛ به طوري که سخن معاويه را بر کلام علي (ع) ترجيح دادند. آنها چنين تشخيص دادند که معاويه طرفدار قرآن و عامل بدان است، اما علي (ع) چنين نيست....

در مرحله ي بعدي، صف مخالف ديگري در برابرشان تشکيل دادند. اگر در صفين حاضر نشدند تا در کنارش با معاويه بجنگند، اين بار بر خود او خروج کرده و از دين خارج گشتند.

در روزهاي آخر هم، دست امام از هر اقدامي حتي براي دفاع در مقابل حملات معاويه به قلمرو حکومت او کوتاه شده بود، مردم نيز در اثر سست ايماني خويش، ديگر حاضر به شنيدن کلمات امام نبودند، و حتي تحت فشار حملات معاويه، خود را قادر به دفاع از کشور عراق نيافتند.

خوارج، اين متعصبان خشک مقدس جاهل که درد دين داشتند، اما نه دين را مي شناختند و نه متدين را و از منطق او نيز بي خبر بودند، عاقبت دست به جنايت هولناکي زده و خون علي (ع) اين نمونه کامل انسانيت را که جامعه ي بشري براي ارائه نمونه ي ديگري نظير او تا ابد عقيم خواهد ماند، بر زمين ريختند و اين سر انجام حياتِ حکومتي اميرالمؤمنين (ع) بود.

چنين نتيجه اي - همانگونه که خود امام پيش بيني کرده بود - روال طبيعي جامعه اي بود که از روند اوليه خود خارج گشته و بسان ساختماني مي ماند که پايه هاي آن سست و ديوارهايي بس محکم داشته باشد که استفاده از آن، در حکم خود کشي بود. گرچه امام نمي توانست با هجوم مردم به خانه اش، صحنه را رها کند، چه در آن صورت، متهم به بي توجهي به خواست مردم مي گشت، چنين کرد تا اين تجربه بماند و از طرف ديگر وظيفه ي امامت خويش را به سر انجام خود رسانده باشد. اصرار او در عدم پذيرش خواست مردم مهمترين دليل ما براي داشتن چنين نگرشي نسبت به حيات حکومتي امام است.

محصول اين حکومت، پي ريزي اصولي اسلامي براي سياستي بود که در آينده مي بايست در فرصتهاي مناسب در جوامع انساني پياده شود، آموزشهاي لازمي بود که جوامع آينده مي بايست در پرتو آنها خود را از پرتگاه دنيا طلبي به صراط مستقيم

[صفحه 12]

تقوا رسانده و مجري فرامين الهي باشند. خطبه هاي بليغي که در بيان حال مفسدين، ظالمين، خوارج و انواع و اقسام عهدشکنان ايراد شده بود، کلمات قصاري که هر کدام دنيايي از شعور و بينش را در خود جاي داده بود و... همه و همه سرمايه هاي فرهنگي، ديني و سياسي بود که شايد يکي از مهمترين ثمرات حاکميت پنج ساله ي اميرالمؤمنين (ع) باشد.


صفحه 9، 10، 11، 12.








  1. نهج البلاغه، صبحي، ص 136.
  2. الفتوح ابن أعثم، ج 2، ص 272.
  3. خطبه ي 95 نهج البلاغه، تصنيف نهج البلاغه، ص 382.
  4. نامه ي 61 نهج البلاغه.
  5. تصنيف نهج البلاغه، ص 571.